ماموریت بدون دردسر!

 «این همه زحمت کشیده بودند و انقلاب کرده بودند که کشور از دست خارجی‌ها آزاد شود. خیلی دردآور بود که حالا شبانه‌روز نوکری آن‌ها را بکنند و آخرش هم نتوانند راضی‌شان کند. وقتی حسن‌آقا موضوع انتقال هزینه‌ها را با سلیمان در میان گذاشت، اولین سوالی که شنید، این بود: مبلغش چقدره؟»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران در حالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائزه غفار حدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستان چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی مقدم پرداخته است؛ در بخشی از این کتاب آمده: «چند ساعت بعد، پنج شش کمرشکن و سه چهار تریلی جلوی در انبار ایستاده بودند. راننده این ماشین‌ها اکثرا از نیروهای مردمی بودند و همه‌جور آدمی تویشان پیدا می‌شد. با اینکه این دفعه بارشان سِرّی نبود، ولی حاجی‌زاده این بار هم راننده‌ها را فرستاد پی نخود سیاه. انباردار را هم مرخص کردند که متوجه ناشی‌گریشان نشود.

با زارع یکی‌یکی می‌نشستند داخل ماشین‌هایی که تا حالا وارد کابین راننده‌اش نشده بودند و آن‌قدر دستگیره و دنده و این چیزها را بازی‌بازی می‌دادند تا موفق می‌شدند آن را روشن کنند و از سطح شیب‌دار تریلی به روی آن هدایتش کنند! ولی همه دستگاه‌ها شبیه هم کار نمی‌کردند و پشت‌سرهم سوار شدنشان هم مزید بر علت شده بود که گاهی دچار مشکل شوند. مثلاً زارع خوشحال از اینکه غلتک را به‌آسانی روشن کرده بود، دسته‌ای را رو به جلو کشید و غلتک راه افتاد. روی تریلی که رسید، هر چه ترمز کرد، تغییری در سرعت غلتک ایجاد نشد. چند بار جفت‌پا روی ترمز فشار داد، اما اثری نداشت. هر لحظه به کابین راننده تریلی نزدیک می‌شد. چشم‌هایش را بست که له شدن کابین را نبیند، اما شانس آورد که لستر جلویی به‌زور توانست جلوی حرکت ماشین را بگیرد، وگرنه غلتک هپکوی صفرکیلومتر گروه حدید، کابین راننده را له می‌کرد و از آن طرف تریلی پایین می‌افتاد. همه‌اش به این خاطر بود که نمی‌دانست تا وقتی دستش روی دستگیره جوراندن باشد، ترمز زیر پایش عمل نمی‌کند.

لیبیایی‌ها در این مدت گاهی توی قرارگاه می‌ماندند و گاهی هم برای تنوع و فرار از سرما به باغ ونک تهران می‌رفتند. از وقتی حسن‌آقا تامین مایحتاج خودشان را به خودشان سپرده بود، اوضاع خیلی بهتر شده بود. بعد از آن ماجرای مربوط کردن کیفیت یخ و شیر به پرتاب، حسن‌آقا پیشنهاد داد پولی که برای آن‌ها خرج می‌شود، به خودشان داده شود تا از هر چیزی به سلیقه خودشان بخرند. خیلی زور داشت که رزمندگان اسلام در نهایت ساده‌زیستی و فشار و قناعت زندگی کنند و آن وقت بعضی‌ها آن‌طور بریز و بپاش داشته باشند. این همه زحمت کشیده بودند و انقلاب کرده بودند که کشور از دست خارجی‌ها آزاد شود. خیلی دردآور بود که حالا شبانه‌روز نوکری آن‌ها را بکنند و آخرش هم نتوانند راضی‌شان کند. وقتی حسن‌آقا موضوع انتقال هزینه‌ها را با سلیمان در میان گذاشت، اولین سوالی که شنید، این بود: مبلغش چقدره؟

حسن‌آقا زرنگی کرد و نصف مبلغی که بچه‌ها برای آن‌ها هزینه می‌کردند، به سلیمان اعلام کرد.

سلیمان چنددقیقه‌ای با خودش حساب و کتاب کرد و گفت: به شرطی که یه راننده و یه بلدچی هم به ما بدین. این‌طوری شد که حیدری‌جوار ماهیانه مبلغی را که حسن‌آقا گفته بود، به مسئول خرید آن‌ها می‌داد و تا آخر ماه فقط تعجب می‌کرد که در کمال ناباوری تمام آن اسراف‌ها و بریز و بپاش‌ها تمام شد.

خوردن نوشابه در قرارگاه علی‌بن‌ابی‌طالب ممنوع شده بود و مصرف گوشت و میوه به یک‌سوم همیشه کاهش پیدا کرده بود. مهم‌تر از همه اینکه بچه‌ها قادر به برآورده کردن آن‌ها نبودند. از پرتاب موشک که خبری نبود، ماندنشان هم در ایران طولانی شده بود. علاوه بر آن، به آن‌ها اجازه برگشتن به لیبی به عنوان مرخصی یا دائم داده نمی‌شد. حتی امکان تعویض با گروه دیگری هم میسر نبود.

خود بچه‌ها در پادگان منتظری همیشه با کمبود امکانات روبه‌رو بودند. به بیشتر واحدهای مستقر در جبهه کمک‌های مردمی می‌رسید، اما یگان موشکی به دلیل شرایط سرّی‌اش، از این نعمت محروم بود. حتی بعضی وقت‌ها که به علت بمباران، شهر به‌طور موقت تخلیه می شد و نانوایی‌ها بسته می‌شدند، بچه‌ها می‌رفتند کنار جاده کرمانشاه_سنندج می‌ایستادند و جلوی کامیون‌های کمک‌های مردمی را می‌گرفتند و با زبان ریختن و خواهش کردن راننده را راضی می‌کردند که بار نانش را همان‌جا خالی کند. راننده‌ها اولش مقاومت می‌کردند، اما بعد از امضا شدن برگه تحویل جنس‌ها، خوشحال از اینکه ماموریتشان را بدون دردسر به اتمام رسانده بودند، به شهر خودشان بر می گشتند.»

کد خبر 634019

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.