موشک‌هایی که به داد جنگ رسید

«به رحیم صفوی گفتم لباس فرم سپاه بپوش، خودم هم لباس فرم پوشیدم. با آقارحیم هماهنگ شدیم؛ همین که وارد چادر شدیم، هر دو احترام نظامی کردیم و تا آزادباش نداد همان جا ایستادیم. من با همون لحن نظامی به عربی گفتم که دوتا سرباز اسلام اومدن به سرهنگ قذافی، فرمانده کل نیروهای انقلابی دنیا گزارش بدن.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «داخل شاهین واقعاً به همان زیبایی بود که حسن‌آقا از بقیه شنیده بود. اتاق خواب مجلل و حمام و دستشویی‌های بزرگ و اعیانی و اتاق جلسات مجهز به سیستم‌هایی که می‌شد از آنجا در حال پرواز با همه نقاط دنیا تماس تلفنی برقرار کرد و خلاصه صندلی‌های آن‌چنانی و کف و دیوارها و همه چیز. در ساخت بعضی از قسمت‌های آن واقعاً از طلا استفاده شده بود. حسن‌آقا با حیرت و تعجب به همه جا نگاه کرد.

تازه روی یکی از صندلی‌های انتهای هواپیما جاگیر شده بود که حاج‌محسن آمد و کنارش نشست: خب، چه خبر حسن؟

مثل اینکه خبرا دست شماست‌ها!

من که گفتم خبر رو، می‌گه به هیچ وجه حاضر نیست سلیمان رو عوض کنه. بهش گفتم که این ما رو اذیت می‌کنه، برامون دردسر درست کرده، خب چی گفت؟

- میگه اشکال نداره، تحت امر خودته. خودت تنبیهش کن! می‌دونی یعنی چی؟ یعنی اینکه دیگه با من در این مورد بحث نکن. منم چیزی نتونستم بگم. چاره‌ای نیست باید باهاش مدارا کنیم.

یعنی الان همه فکرمون باید به مصالح جمهوری اسلامی باشه. اگه به خاطر یه آدم باهامون لج بیفته، دیگه موشک نمی‌ده. خودت می‌بینی که این موشکا چطوری به داد جنگ رسیدند و گرنه معلوم نبود چه اتفاقی می‌افتاد.

- درسته که برام سخته یه همچین کسی دستش تو کار ما باشه، اما اگه صلاح جمهوری اسلامی اینه، اشکال نداره ما کوتاه می‌آییم.

حاج‌محسن هم لبخندی زد. مهمان‌دار با احترام دو فنجان چای جلویشان گذاشت و رفت. حاجی هیچ وقت نگفتی توی اون سفر پارسال، چطوری قذافی رو راضی کردی بهمون موشک بده؟

حاج‌محسن این بار بلند بلند خندید.

- واقعاً می‌خوای بدونی؟

- آره، واقعاً برام سواله. این قذافی هیچ کاری‌اش رو منطق درست و حسابی نیست. چطوری راضی‌اش کردی آخه؟

- من از روز قبل از دیدار که با جلود جلسه داشتیم، شروع کردم، می‌دونی که این جلود خیلی با من رفیقه.

- آره شنیدم، ولی از کجا با هم رفیق شدین؟

- تو جریان اون سفری که اول انقلاب اومده بود ایران و نذاشته بودند حتی از هواپیما پیاده بشه، من رفتم صحبت کردم، راهش دادند. حتی تونستم واسطه بشم که با امام هم ملاقات کنه. خودش میگه که تا آخر عمر تحت تأثیر اون ملاقاتش با امامه.

خلاصه جلود مثل دیشب شروع کرد به تعریف کردن از انقلاب اسلامی و اینکه ما از شما حمایت می‌کنیم که یک دفعه دستم رو کوبیدم روی میز و بلند گفتم: دروغ میگید! خیلی جا خورد. ادامه دادم: شما میگین که الان خط مقدم جبهه اسلام ایرانه، شما میگین صدام دشمن همه اسلامه.

اون وقت شما موشک دارین و نمی‌دین ما به دشمن همه کشورهای اسلامی بزنیم. جلود هنوز به حالت عادی برنگشته بود. زبونش گرفته بود بنده خدا! بعد از چند جمله که ربطی به بحث نداشت، گفت که موشک‌ها دست خود رهبره و باید با اون حرف بزنی.

فردا که ما واسه دیدن قذافی رفتیم؛ به رحیم صفوی گفتم لباس فرم سپاه بپوش. خودم هم لباس فرم پوشیدم با آقارحیم هماهنگ شدیم و همین که وارد چادر شدیم، هر دو احترام نظامی کردیم و تا آزادباش نداد همان جا ایستادیم. بعد من با همون لحن نظامی به عربی گفتم که دوتا سرباز اسلام اومدن به سرهنگ قذافی فرمانده کل نیروهای انقلابی دنیا گزارش بدن.

- نه بابا! باور کرد؟

- آره. بعد از توضیحات مختصر درباره وضعیت جنگ و پیشرفت‌های خودمان، گفتم که حالا ما از شما موشک می‌خواییم که آخرین ضربه رو به دشمن وارد کنیم. قذافی هم سرش رو تکون داد و گفت: آره جلود یه چیزایی می‌گفت. باشه من بهتون موشک می‌دم، فقط به شرطی که گاهی لابه‌لای عراق عربستان رو هم بزنید.

حسن‌آقا از خنده روده بر شده بود. تصور چادر قذافی و حاج‌محسن‌آقا و آقارحیم در آن حالت برایش خنده‌دار بود. خود حاج‌محسن هم می‌خندید. خنده‌شأن که فروکش کرد، چایشان را که تقریباً از دهن افتاده بود، خوردند. بعد از چای قیافه حسن‌آقا دوباره جدی شد.

- یه چیزی می‌خوام بگم اما می‌ترسم قبول نکنین! …»

کد خبر 632266

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.