انفجار چادر مهمات

«حسن‌آقا یاد تمام عاشوراهای زندگی‌اش افتاد، یاد محل سرچشمه که از اول محرم همه جایش سیاه می‌شد و قدم به قدمش هیئت بود. یاد روز عاشورایی که علی شهید شد. یاد روز عاشورایی که علی شهید شد. یاد روز عاشورایی که توی هیئت محبان فاطمه (س) برای علی سالگرد گرفته بودند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «دوشنبه ۲۴ شهریور، عاشورا بود. موشکی که چند روز پیش نزدیک ساختمان پلیس خورده بود، با همه اهمیتش باعث قطع حملات عراق نشده بود. برای همین دوشنبه صبح دوباره به یگان موشکی اعلام عملیات مقابله به مثل شد. سلیمان این بار بدون غر زدن نیروهاش را فرستاد. تجربه نشان می‌داد که در پرتاب‌های پشت سر هم سلیمان کمتر مقاومت می‌کرد، اما به محض آنکه بین پرتاب‌ها فاصله می‌افتاد بهانه‌جویی‌های او هم شروع می‌شد. حسن‌آقا موضع حضرت زینب (س) را برای زدن موشک روز عاشورا انتخاب کرد. جاگیری و تعیین هدف و آماده‌سازی موشک چند ساعتی طول می‌کشید. نزدیک ظهر بچه‌ها برای خواندن دعای توسل جمع شده بودند، آفتاب تیز و گرم بود. حسن‌آقا به جمع بچه‌ها نزدیک شد:

بچه‌ها امروز زیارت عاشورا رو می‌خوانیم. با همان السلام علیک یا اباعبدالله، حال همه منقلب شد، نیازی به خواندن روضه نبود. بیابان و گرمان و عاشورا، خودش همه روضه‌ها را تداعی می‌کرد تا حالا نشده بود که روز عاشورا، وسط بیابان برای امام حسین (ع) گریه کنند.

حسن‌آقا یاد تمام عاشوراهای زندگی‌اش افتاد، یاد محل سرچشمه که از اول محرم همه جایش سیاه می‌شد و قدم به قدمش هیئت بود. یاد روز عاشورایی که علی شهید شد. یاد روز عاشورایی که علی شهید شد. یاد روز عاشورایی که توی هیئت محبان فاطمه (س) برای علی سالگرد گرفته بودند. فرمانده علی آمده بود و قصه شهادتش را تعریف کرده بود. هنوز هم بعد از چهار پنج سال عیناً لحن و کلمات فرمانده توی گوشش بود. شب عاشورا بود. ما از چند روز قبلش خارج از سوسنگرد چادر زده بودیم. منتظر دستور فرماندهی بودیم. علی مقدم یکی از چادرها رو حسینیه کرد. دورش پرچم سیاه زد.

کفش رو جارو کرد. پتوها رو پهن کرد. از بین بچه ها یکی بود خوب روضه می خوند. راضی‌اش کرد که بیاد و بخونه. از من اجازه گرفت و بچه‌ها رو دعوت کنه روضه. دونه دونه به چادرا می‌رفت و می‌گفت: کی دلش روضه امام حسین می‌خواد؟ بچه‌ها یکی یکی و دو دو تا اومدند. چادر پر شد. یه عده هم بیرون واستادند. عجب روضه‌ای شد اون شب. همه یه دل سیر گریه کردن. من جلو نشسته بودم. حواسم به علی بود. خودش بیشتر از بقیه گریه کرد.

بلند شدیم برا سینه‌زنی، وسطای سینه‌زنی یه صدای وحشتناکی اومد. دویدیم بیرون. چیزی رو که می‌دیدیم باورمون نمی‌شد. چادر مهماتمون رو زده بودند.

ترکش‌هاش اومده بود تا چادر حسینیه. خیلی از اونایی که بیرون چادر واستاده بودند شهید شدند. بعضی از تویی‌ها هم زخمی شده بودند. علی تا خود صبح نخوابید.

شهیدا و مجروحا رو جابه‌جا می‌کرد. صبح از طرف پل سوسنگرد اومدن که سریع چند نفر بیان. برا حفاظت از پل نیرو کم داریم. نیروهامون شهید شدن. جاشون خالی مونده. چند نفر از بچه‌ها داوطلب شدند. علی هم بلند شد. گفتم: علی‌جان. شما خسته‌ای. بچه‌های دیگه هستن که دیشب استراحت کردن. گفت: تو رو خدا بذار برم.

خیلی اصرار کرد. گفتم: چی بگم دیگه. بیا برو. بغلش کردم و بوسیدمش. این آخرین دیدار من بود. عصری که بچه‌ها برگشتند علی باهاشون نبود. گفتن درست ظهر عاشورا ترکش خورد و شهید شد.

السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین…»

کد خبر 636230

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.