سقف خانه‌هایی که خراب شد!

«برای ماشینی که بار چند تنی داشت، مسیر 200 کیلومتری خرم‌آباد تا کرمانشاه از صبح تا ظهر طول کشید. بدون هیچ اتلاف وقتی مقدمات کار چیده شد و بار دیگر موشک جمهوری اسلامی ایران به سمت بغداد پرتاب شد. آن هم از پادگانی که عراق 10 روز پیش آن را بمباران کرده بود...»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «نیروی هوایی عراق انگار تخته گاز می‌راند. همزمان با پادگان شهید منتظری چند جای حساس دیگر هم بمباران شده بود که بر اثر آنها تولید پالایشگاه تبریز و پالایشگاه اصفهان قطع شده بود و از کار افتادن نیروگاه برق اصفهان هم چهارصد مگاوات برق از شبکه سراسری ایران کم کرده بود. همین‌ها شد که چند روز بعد از بمباران پادگان شهید منتظری برای یگان موشکی اعلام مأموریت شد. بچه‌ها همه در پادگان امام علی خرم‌آباد جمع شده بودند. سر اینکه موشک را از کدام موضع بزنند، اختلاف بود. یکی می‌گفت حضرت زینب (س) و چند نفر هم می‌گفتند عقرب ۳.

- چطوره بریم از توی منتظری بزنیم؟

چند لحظه‌ای سکوت شد. قبلاً هم یکی دو باری که عجله داشتند، از داخل پادگان شلیک کرده بودند. اما این بار همه چیز فرق می‌کرد، از یک طرف برگرداندن کاروان موشکی به منتظری ریسک بزرگی بود. چرا که عراق کاملاً مکان پادگان را شناسایی کرده بود و ممکن بود جاسوس‌هایی برای زیر نظر گرفتن آنجا اجیر کرده باشد. علاوه بر آن محوطه منتظری به طور کامل پاکسازی نشده بود و امکان وجود بمب‌های عمل نکرده هنوز وجود داشت، اما از طرف دیگر یک پرتاب موفق از پادگان منتظری می‌توانست به همه ثابت کند که موشکی ایران هنوز زنده است. حسن‌آقا با چند جمله ختم جلسه را اعلام کرد: هرچه سریع‌تر حرکت می‌کنیم سمت منتظری، بهترین کار برای شادی روح شهدامون و احیای پادگان همین کاره!

برای ماشینی که بار چند تنی داشت، مسیر دویست کیلومتری خرم‌آباد تا کرمانشاه از صبح تا ظهر طول کشید. بدون هیچ اتلاف وقتی مقدمات کار چیده شد و بار دیگر موشک جمهوری اسلامی ایران به سمت بغداد پرتاب شد. آن هم از پادگانی که عراق ده روز پیش آن را بمباران کرده بود تا به خیال خودش تمام توان موشکی ایران را از کار انداخته باشد.

فردای آن روز، هواپیماهای عراقی باز هم اضافه‌کاری کردند؛ طوری که به جز بندر امام خمینی و سربندر و ماهشهر به اسلام‌آباد و کرمانشاه هم حمله هوایی شد. در اسلام‌آباد هفتاد خانه یک جا خراب شدند و در کرمانشاه بمب‌ها مسجدی را هدف قرار دادند که به دنبال آن صد نفر شهید شدند و ۵۰۰ نفر از مردم کوچه خیابان همچنین نمازگزاران مسجد زخمی شدند.

بسیاری از مردم شهرها از دست همین حمله‌های هوایی وقت و بی‌وقت، به روستاها و شهرهای کوچک‌تر می‌رفتند و شهرها هر روز خلوت‌تر از قبل می‌شد. به خصوص که شایعات مختلف بمباران شیمیایی و بمباران در فلان روز و فلان ساعت هول و ولای بیشتری به دل مردم می‌انداخت. شب‌ها شهرهای بزرگ در خاموشی مطلق فرو می‌رفت و مردم درز پنجره‌ها را هم حتی با پتو می‌پوشاندند که نوری به بیرون نشت نکند. مدرس‌ها تق‌ولق شده بود و هر روز بر دیوار دبیرستان‌های پسرانه عکس شهید جدیدی از شاگردان مدرسه می‌نشست. گاهی که بمب‌ها توی مدرسه‌ای می‌خوردند، پدر و مادرها راه بین خانه تا مدرسه را هروله می‌کردند و وقتی به آوار مدرسه می‌رسیدند، آرزو می‌کردند که ای‌کاش هیچ وقت از مادر زاده نشده بودند و این روزها را نمی‌دیدند. حتی پارک بازی هم می‌توانست در عرض چند دقیقه به سلاخ‌خانه کودکان تبدیل شود و همه بچه‌های شهر را از همه پارک‌های شهر برماند.

وحشت خراب شدن سقف خانه و آواره شدن به دل زن و بچه‌ها نشسته بود و هر روز منتظر شنیدن خبر ناگواری بودند. خبری که از حجله‌های سر کوچه‌ها می‌گذشت و دهان به دهان بین همه مردم شهر پخش می‌شد. مرگ، دیوار به دیوار خانه‌های مردم ساکن شده بود و حاضر نبود به راحتی سایه‌اش را از شهرها دور کند. در این بین موشک‌هایی که به بغداد می‌خوردند، التیام‌بخش و امیددهنده بودند، یک جورهایی تنها وسیله بازدارنده جدی که مردم در این دوسالی که از زدن اولین موشک می‌گذشت، به عینه نتیجه‌اش را دیده بودند، بعد از بمباران مسجد کرمانشاه بود که یک‌بار دیگر برای یگان موشکی اعلام مأموریت شد و بیست‌ویکمین موشک لیبیایی هم به سمت بغداد روانه شد. غافل از اینکه این بار، آخرین باری بود که لیبیایی‌ها برای پرتاب موشک پای کار می‌آمدند.

صبح یکی از روزهای اواخر پاییز بود. سران نظامی و افسران ارشد عراق کیپ تا کیپ توی جلسه‌ای با صدام نشسته بودند. هر کدام به نوبت گزارشی از جنگ، به حضار و در رأس آنها جناب صدام می‌دادند. صدام با قیافه‌ای جدی در صدر جلسه نشسته بود و به گزارش‌ها گوش می‌داد. در بیشتر گزارش‌ها از ناامن شدن بغداد و تأثیر آن در روحیه فرماندهان و سربازان صحبت شده بود.

- فرماندهان میانی ما همه شجاع‌اند، از اینکه در خط مقدم باشند و جانشان در خطر باشد هراسی ندارند، اما پای امنیت خانواده‌شان که وسط می‌آید، پایشان می‌لرزد…»

کد خبر 638896

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.