سکوی یخ‌زده!

«خبری نبود؛ دعای توسل تازه تمام شده بود. حسن‌آقا خودش تک‌تک بچه‌ها را برای دعا جمع کرده بود. در تمام طول دعا هم پشت بچه‌ها نشسته بود و در تاریکی اشک ریخته بود. حال عجیبی بود؛ نیمه‌شب و بیابان و سلاح به آن عظمت و گرهی که در کار افتاده بود، حال همه را تغییر داده بود...»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «بی‌سیم را برگرداند به سمت حاجی‌زاده و از ماشین پیاده شد. عده‌ای دور موشک جمع شده بودند. از دور معلوم نبود که لیبیایی هستند یا از بچه‌هایی خودی‌اند. فقط معلوم بود که دارند در مورد موضوعی با همدیگر بحث می‌کنند.

با آن نور نیم‌بند و کلاه بافتنی که روی سر همه بود، تشخیص قیافه‌ها تا چند متری شخص ممکن نبود؛ به خصوص که لیبیایی‌ها هم لباس فرم و اورکت سپاه تنشان بود و خیلی‌هایشان هم در این مدت به درخواست احمد ریش گذاشته بودند. حسن‌آقا نزدیک رفت. بلالی و سیوندیان با چند نفر از لیبیایی‌ها صحبت می‌کردند موضوع بر سر چیزی بود که هرکدام از آنها می‌خواستند روی موشک بنویسند.

بلالی از خلوت بودن دور موشک استفاده کرده بود و با ماژیک چند جای موشک با خط خوبی شعار نوشته بود: "الموت لامریکا" و "الموت لاسرائیل" و "الموت لروسیا" لیبیایی‌ها که سر رسیده بودند، اصرار داشتند که به جای آن شعارها باید آیه قرآن نوشته می‌شد و آیه‌ای که مدام تکرار می‌کردند، این بود "و ماظلمناهم و لکن کانوا انفسهم یظلمون"

حسن‌آقا به حرف هر دو طرف گوش داد، رو به لیبیایی‌ها کرد و گفت: شما راست میگین. تنها شعار کافی نیست، روی این موشک باید آیه قرآن هم نوشته بشه. بعد رو به بلالی کرد و گفت: علی‌جان! با همین خط خوبت بنویس "و ما رمیت اذ رمیت و لکن‌الله رمی".

خبری نبود. دعای توسل تازه تمام شده بود. حسن‌آقا خودش تک تک بچه‌ها را برای دعا جمع کرده بود. در تمام طول دعا هم پشت بچه‌ها نشسته بود و در تاریکی اشک ریخته بود. حال عجیبی بود. نیمه شب و بیابان و سلاح به آن عظمت و گره‌ی که در کار افتاده بود، حال همه را تغییر داده بود.

همگی نیم ساعتی سرما را فراموش کرده و دل به دعا داده بودند. لیبیایی‌ها با تعجب، از همان گوشه‌ای که نشسته بودند به آنها نگاه می‌کردند. بعد از متفرق شدن بچه‌ها، حسن‌آقا با بی‌سیم بهمن را صدا زد. مثل دفعه پیش کمی طول کشید تا بهمن پشت خط بیاید: بهمن‌جان! مشکل حل شد؟

- نه آقا! فکر کنم حل‌شدنی نیست.

حسن‌آقا می‌دانست که وقتی بهمن بگوید حل‌شدنی نیست. بعید است به دست کس دیگری حل بشود. از طرفی، اگر جواب این مرحله به ظاهر پیش پا افتاده در نمی‌آمد، موشک هم نمی‌توانست شلیک شود و این همه زحمت به باد می‌رفت.

- بهمن‌جان! الان میایم نقطه شما.

حسن‌آقا به طرف سلیمان رفت و پیشنهاد داد به گروهان هواسنجی سر بزنند. سلیمان قبول کرد. حسن‌آقا موضع را به حاجی‌زاده سپرد و همراه ناصر و سلیمان عازم ماهیدشت شد.

یک ساعت بعد، بچه‌ها توی تاریکی صدای برگشتن و نزدیک شدن ماشین فرماندهی را شنیدند. چند لحظه بعد، خود استیشن خاکی را هم دیدند که آمد و کنار ماشین‌های دیگر نگه داشت. حاجی‌زاده و احمد و فرمانده گردان هدایت لیبیایی‌ها دویدند سمت ماشین.

ناصر و حسن‌آقا با چهره‌هایی گرفته و خسته از ماشین پیاده شدند. سلیمان هم کلافه و ناراحت به نظر می‌رسید. حاجی‌زاده با نگرانی پرسید: چی شد؟ درست شد؟ ناصر در حالی که کلاه اورکتش را روی کلاه پشمی‌اش می‌کشید، گفت: نه بابا! بخارآب توی اون لوله‌ای که باید گاز هیدروژن رو به بلان برسونه، یخ زده. بالن هم بدون هیدروژن بالا نمی‌ره. هر کاری کردیم لوله رو گرم کنیم، بی‌فایده بود.

حاجی‌زاده مایوسانه نگاه می‌کرد: مثل اینکه سرما امشب طرف عراقیاست. آخه اینجا هم موشک عمود نمیشه.

حسن‌آقا براق شد.

عمود نمی‌شه؟ چرا عمود نمی‌شه؟

میگن روغن هیدرولیک گهواره سکو یخ زده.

حسن‌آقا و سلیمان به سمت سکو حرکت کردند. لیبیایی‌ها که دور سکو بودند، بعد از امتحان روش‌هایی که به ذهنشان رسیده بود، خسته و یخ‌زده کنار سکو نشسته بودند. حسن‌آقا آستین اورکتش را کنار زد و نگاهی به ساعتش انداخت. وقت به سرعت در حال گذر بود. سرش را چند ثانیه به سمت بالا گرفت و بعد به آرامی گفت: بچه‌ها جمع کنین بریم

کد خبر 629846

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.