اعضای تیم نقشه‌برداری!

« اولین نیاز، داشتن چند نقطه اولیه ژئودزی بود. رفته بودند سازمان نقشه‌برداری تا نشانی نقاطی را بگیرند که در آن مناطق وجود داشت؛ اما به سختی توانسته بودند فقط ۱۰نقطه که سال‌ها پیش خارجی‌ها مشخص کرده بودند، به دست بیاورند. نشانی‌ها را گرفتند و برگشتند کرمانشاه...»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «تیم نقشه‌برداری وزرات سپاه به مسئولیت آقای مختارانی برای پیمایش زمینی و ایجاد یک شبکه ژئودزی به منطقه مأمور شده بودند. چاره‌ای جز پیمایش زمینی برای نقشه‌برداری از منطقه نبود که سخت‌ترین راه رسیدن به مختصات موضع بود.

مختارانی همان روز اول اعلام کرده بود که خودتان هم باید کمکمان کنید. با همین یک جمله زاهدی و گودرزی شده بودند اعضای تخصصی تیم نقشه‌برداری! اولین نیاز، داشتن چند نقطه اولیه ژئودزی بود. رفته بودند سازمان نقشه‌برداری تا نشانی نقاطی را بگیرند که در آن مناطق وجود داشت؛ اما به سختی توانسته بودند فقط ده نقطه که سال‌ها پیش خارجی‌ها مشخص کرده بودند، به دست بیاورند. نشانی‌ها را گرفتند و برگشتند کرمانشاه.

فردا صبحش توی جاده‌ها راه افتادند تا نقطه‌ها را پیدا کنند. پیدا کردن تیر چراغ برقی که بالای تپه فلان وجود دارد یا دکل رادیو در فلان جا تپه فلان خیلی هم ساده نبود. ماشین را پای تپه نگه می‌داشتند از توی برف‌هایی تپه بالا می‌رفتند. گاهی مجبور می‌شدند از هر طرف به فاصله ده متر، تمام برف‌ها را کنار بزنند تا برآمدگی سیمانی کوچکی که خارجی‌ها رویش N.C.C نوشته بودند، پیدا کنند. اما از ۱۰ نقطه فقط دو سه نقطه را پیدا کردند.

توی سازمان شنیده بودند که خیلی جاها مردم عادی با دیدن آن علامت خارجی روی یک پایه کوتاه سیمانی خیال می‌کنند که گنجی آن زیر است و از روی کنجکاوی آنجا را می‌کنند، علامت از بین می‌رود. بعضی جاها هم اختلاف دمای تابستان و زمستان سیمان‌ها را از بین برده بود، مجبور شدند از روی دو نقطه‌ای که پیدا کرده بودند، انتقال نقاط را تا موضع پرتاب انجام دهند.

کار بسیار سختی که برف و زمستان و با عجله و سری بودن آن را به یک عملیات طاقت‌فرسا تبدیل کرده بود، چراکه در طول روز به دلیل هوای ابری و وجود غبار و فاصله زیاد نقطه‌ها نمی‌توانستند از یک نقطه رفلکتور یا آینه را روی نقطه دیگر ببینند. مجبور بودند توی شب کار کنند تا بشود از چراغ استفاده کرد. توی سرمای روز تپه‌ای را بالا می‌رفتند اگر آن بالا جای مناسبی پیدا می‌کردند، برمی‌گشتند تا شب همراه دوربین و سه پایه و چراغ و باتری ماشین تا شب همراه دوربین و این چیزها بالا بروند و با چراغ به نقطه قبلی علامت بدهند.

اگر نور چراغ از نقطه قبلی دیده می‌شد یعنی کار انتقال نقطه با موفقیت انجام شده است. در آن صورت دوباره بر می‌گشتند پایین و سیمان و دبه آب و بیل و میل گرد و قالب روپر که حالت ذوزنقه داشت را بالا می‌بردند که مکان نقطه را علامت‌گذاری کنند. بیابان تاریک بود. به زور چراغ قوه جلوی پایشان را می‌دیدند و با کوچک‌ترین صدای پا و خش‌خشی منتظر حیوان درنده‌ای بودند که بهشان حمله کند.

همه این‌ها را زاهدی توی فاصله پادگان منتظری تا موضعی که هنوز اسم نداشت، برای حسن‌آقا تعریف کرده بود. ماشین از میان قبرستان گذشت و پیچید پشت کوه، از آخرین باری که حسن‌آقا آنجا را دیده بود، خیلی چیزها عوض شده بود. فرورفتگی‌هایی برای نگهداری تجهیزات در دل کوه آماده شده بود و زمین سیمانی وسط هم صاف و یک دست از آب درآمده بود.

حسن‌آقا سری تکان داد: آفرین خسته نباشین، خیلی خوب شده. حالا اسمش رو چی گذاشتین؟ اسمش؟ هرچی شما بگین حسن‌آقا. حسن‌آقا مکثی کرد و دوباره به اطراف نگاه کرد. همه چیز درست به نظر می‌آمد. یاد موضع پرتابی که در سوریه رفته بودند. آموزش سوریه یا اینکه سخت بود، چقدر زود تمام شده بود. تمام سختی‌هایش را با آن لحظاتی که توی حیاط حرم حضرت زینب (س) همراه پاکستانی‌ها برای امام حسین (ع) سینه زده بود، عوض نمی‌کرد. اصلاً یک جورهایی همه خاطرات آموزش موشکی در سوریه توی ذهنش به حرم ربط پیدا می‌کرد و دلش را هوایی می‌کرد…»

کد خبر 627243

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.