عملیات نیم‌ساعته!

«حسن‌آقا به آرامی به یکی از جعبه‌های چوبی بزرگ نزدیک شد. پلمب جعبه‌ها شکسته شده بود و دیگر حتی قفل هم نبود. با احتیاط درِ یکی از آن‌ها را باز کرد. چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد. خنده‌اش گرفته بود؛ توی جعبه پر بود از بسته‌های ماکارونی! »

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «حسن‌آقا از همان روز اول سپرده بود بچه‌ها ساعات نگهبانی دادن لیبیایی‌ها را از سوله معراج کنترل کنند. طبق گزارش نیروهای احمد، سوله هرشب در زمان مشخصی به مدت دو ساعت بدون نگهبان بود.

حسن‌آقا می‌خواست به نوعی ته و توی وسایلی را که آن‌ها با خودشان آورده بودند، دربیاورد. شب اولی که خواسته بود در آن ساعت وارد سوله شود با پلمبی که به دستگیره در آهنی بزرگ زده بودند، مواجه شد. اجازه نداد کسی پلمب را بشکند و برگشت، ولی همین محافظت‌های سختگیرانه بود که او را پیش از پیش به محتویات آن جعبه‌های بزرگ مشکوک می‌کرد. به درخواستش، نیروهای احمد توانستند یک روزه کپی پلمب در آهنی را درست کنند.

شب که به ساعت بدون نگهبانی رسید، عملیات سری حسن‌آقا با ظاهری کاملاً موجه آغاز شد، چند نفر ایستادند بیرون سالن که اگر نگهبان لیبیایی آمد، خبر بدهند. حسن‌آقا و حاج‌آقا لشگریان و حاجی‌زاده و چند نفر دیگر وارد سوله شدند. چراغ را کاملاً روشن کردند و حواسشان بود که اگر احیاناً لیبیایی‌ها متوجه ورودشان شدند، برای هر کارشان یک توجیه ظاهری داشته باشند، ابتدا با طمانینه و قدم‌های کوتاه به سمت انتهای سوله جایی که آب از سقفش چکه می‌کرد، حرکت کردند. حسن‌آقا خودش مکان سوراخ را به حاج‌آقا نشان داد و درباره کارهایی که می‌شد برای تکرار نشدن این ماجرا انجام داد، با او حرف زد.

همان‌طور که حاج‌آقا چشمش روی سقف بود و دنبال نشتی‌های احتمالی دیگر می‌گشت، حسن‌آقا به آرامی به یکی از جعبه‌های چوبی بزرگ نزدیک شد. پلمب جعبه‌ها شکسته شده بودند و دیگر حتی قفل هم نبودند. با احتیاط در یکی از آن‌ها را باز کرد. چیزی را که می‌دید باور نمی‌کرد. خنده‌اش گرفته بود. توی جعبه پر بود از بسته‌های ماکارونی! در جعبه را گذاشت و رفت سراغ جعبه‌های بعدی. داخلشان روغن و تن ماهی و پلیورهای بافتنی ضخیم و پوتین و جزوات درسی و این چیزها بود! یعنی درباره ایران چه فکری می‌کردند که این چیزها را با خودشان آورده بودند؟ حالا که آورده بودند چرا آن قدر سفت و سخت از آن‌ها محافظت می‌کردند. تلیشکا و خودروی سوخت و اکسید ای زر و این چیزها که به درد کسی نمی‌خورد.

این چیزهای داخل جعبه هم که ارزش دزدیده شدن نداشت! دیگر پلمب زدن به در سوله و نگهبان شبانه‌روزی برای چه بود؟! حسن‌آقا کمی کتاب‌ها و جزوات آموزشی را بالا و پایین کرد. همه چیز دقیقاً همان‌هایی بودند که در سوریه خوانده بودند. لابه‌لای مطالب چشمش خورد به لیست موادی که با آن تست سوخت را انجام می‌دهند. هر چه فکر کرد چیزی در این‌باره توی سوریه نشنیده بود. کاغذ را بیرون کشید و با خودش به سمت دیگر سالن برد. لیبیایی‌ها دستگاه کپی‌شان را به برق زده بودند و معلوم بود که از آن استفاده هم کرده‌اند. کلی کاغذ سفید کنار دستگاه گذاشته بودند. یک کپی از مطلب گرفت و کاغذ اصلی را سر جایش برگرداند. بررسی‌های حاج‌آقا هم تمام شده بود. چراغ‌ها را خاموش کردند و از سوله خارج شدند. پلمب را به دستگیره زدند و به سمت پادگان منتظری راه افتادند. تمام عملیات نیم ساعت هم نشده بود…»

کد خبر 626304

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.