کتاب زیرزمینی!

«حسن‌آقا که از تهران برگشت زاهدی و گودرزی آمادگی خودشان را برای نشان دادن نتیجه سفر اکتشافی‌شان اعلام کردند. البته سلیمان به خودش زحمت آمدن و دیدن هم نداد. چند تا از نیروهایش را فرستاد که همراه حسن‌آقا موقعیت موضع را ارزیابی کنند و گزارش دهند...»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «توی آن مه و یخبندان کارشان شده بود وجب به وجب گشتن دشت و بیابان، عاقبت توی جاده کرمانشاه اسلام‌آباد در مسیری که به سمت کرند می‌رفت، جاده‌ای خاکی را که از وسط قبرستانی می‌گذشت، پیدا کرده بودند، جاده را که می‌گرفتند و می‌رفتند، نرسیده به روستای گهواره چند صخره و تپه نسبتاً بلند بود که ما بینشان مکان مناسبی برای انتخاب موضع پرتاب به نظر می‌رسید.

حسن‌آقا که از تهران برگشت زاهدی و گودرزی آمادگی خودشان را برای نشان دادن نتیجه سفر اکتشافی‌شان اعلام کردند. البته سلیمان به خودش زحمت آمدن و دیدن هم نداد. چند تا از نیروهایش را فرستاد که همراه حسن‌آقا موقعیت موضع را ارزیابی کنند و گزارش دهند. حالا لیبیایی‌ها وسط جایی که مناسب موضع تشخیص داده شده بود، ایستاده بودند و جاهایی را که علامت‌گذاری می‌کردند. حسن‌آقا و بچه‌ها شرایط مناسب یک موضع موشکی را می‌دانستند؛ اما نمی‌توانستند اظهارنظر کنند. یک گوشه به تخته سنگی تکیه داده بودند و در سکوت کار آنها را تماشا می‌کردند.

حسن‌آقا عصبانی به نظر می‌رسید. با پایش سنگریزه‌ای را تکان تکان می‌داد. نیم‌ساعتی که گذشت، نگاهی به ساعتش انداخت. سنگریزه را رها کرد و جلوتر رفت: چه خبر؟ چی کار باید کرد؟ یکی‌شأن نزدیک‌تر آمد: یه سطح خاکی صاف و محکم در اندازه بیست در ده متر این وسط لازم داریم که سکو روش قرار بگیره. اینجا توی دل کوه هم باید چند تا زاغه برای قرار گرفتن ماشین آتش‌نشانی و تجهیزات دیگه کنده بشه که ابعادش رو بهتون می‌دیم. مختصات جغرافیایی اینجا هم باید در بیاد که جلسه اول مسئولش باهاتون میاد و طرز کار دستگاه رو یادتون می‌ده. برگشتنی توی ماشین حسن‌آقا توصیه‌های لازم را به گودرزی گوشزد کرد: میگی یه تیم مهندسی مجهز و درست و حسابی از قرارگاه بیان و این موضع رو درست کنن. خودت هم می‌ایستی بالای سرشون. فقط حواست باشه که چه جوری دست به سرشون کنی که نفهمن دارن چی کار می‌کنن.

گودرزی چشم حسن‌آقایی گفت و به بیرون خیره شد. بعد انگار که چیز مهمی یادش آمده باشد، گفت: یعنی من با بچه‌ها برنگردم برا پاک‌نویس جزوه‌ها؟ حسن‌آقا با خنده جواب داد: پاک‌نویس جزوه‌ها چیه بابا پاک آبرومون رو بردی! قراره کتاب بنویسین. البته کتاب زیرزمینی برا اینکه اون نوشته‌ها رو نه می‌تونیم بدیم دست یه ناشر و نه می‌تونیم بدیم چاپخونه بیرون. سپردم بچه‌ها کاغذ و ماشین تایپ بگیرن که همه‌شون تایپ بشه و از روشون به تعدادی که می‌خوایم فتوکپی کنیم. به کاخ سفید که رسیدند، حسن‌آقا همه بچه‌های تیم آموزشی سوریه را احضار کرد. به جز گودرزی که کار داشت و سیدمهدی که کلاً یک ماه رفته بود مرخصی و کرمانشاه نیامده بود بقیه یک استثنا همین فردا باید بر می‌گشتند تهران.

کلید خانه ونک را داد به ناصر که شاگرد اول دوره شده بود و در نظم و انضباط بی‌نظیر بود. تاکید کرد که مجردها شبانه‌روزی سرکار باشند و شب‌ها همان جا بخوابند. متأهل‌ها هم نباید تا قبل از تاریک شدن هوا خانه بروند! بعد از تمام شدن جلسه بچه‌ها با غرغر کاخ سفید را ترک کردند. ماندن توی هوای سرد کوهستانی اطراف کرمانشاه و تردد در جاده‌های ناامن و خوابیدن توی اتاقک‌های سرد و نداشتن دستشویی و حمام مناسب را به برگشتن به تهران و ماندن در خانه اعیانی ونک و مشق ننوشتن ترجیح می‌دادند. می‌دانستند که حسن‌آقا توی کرمانشاه به حضورشان نیاز دارد و اگر بروند او را با این همه کاری که هست، تنها گذاشته‌اند، ولی ظاهراً چاره‌ای نبود. خود حسن‌آقا اصرار داشت که برگردند. هرچند که هیچ‌کدامشان به اندازه حسن‌آقا ضرورت موضوع را احساس نمی‌کردند.»

کد خبر 625999

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.