محاسبات پرتاب

«حسن‌آقا لبخند خوشحالی زد و دست حیدری‌جوار را فشار داد؛ گرم بود، انگار سوز سرما کمی از حالت دیشبش نرم‌تر شده بود. بلافاصله رو کرد به حسینی‌تاش و گفت: حالا که گیر کار حل شده، ان‌شاءالله تا دو سه ساعت دیگه موشک آماده پرتاپ می‌شه. حسینی‌تاش به ساعتش نگاه کرد، نزدیک ۱۱ شب بود.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، ایران درحالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است: «بیستم اسفند ساعت نه‌ونیم شب بود که برای دومین‌بار کاروان موشکی از پادگان شهید منتظری راه افتاد. حسن‌آقا از سلیمان خواسته بود که گروهان هواشناسی را از ساعت هفت شب در ماهی‌دشت مستقر کند تا اگر روشی که برای یخ نزدن دستگاه پیشنهاد شده بود جواب داد، گروه اصلی موشک اعزام بشود.

به نواب هم مأموریت داده بود تا اعضای اصلی گروهان نقشه‌برداری را با ماشین آهو و زودتر از بقیه به موضع برساند. حسن‌آقا و حسینی‌تاش زودتر از تیتان به موضع رسیدند. تازه از استیشن پیاده شده بودند که حیدری جوار آمد و گفت: حسن‌آقا مژده بده! همین الان گروهان هواشناسی اطلاعات جوی رو اعلام کرد.

حسن‌آقا لبخند خوشحالی زد و دست حیدری‌جوار را فشار داد. دست حیدری‌جوار گرم بود. انگار سوز سرما کمی از حالت دیشبش نرم‌تر شده بود. بلافاصله رو کرد به حسینی‌تاش و گفت: حالا که گیر کار حل شده، ان‌شاء الله تا دو سه ساعت دیگه موشک آماده پرتاپ میشه. حسینی‌تاش به ساعتش نگاه کرد. نزدیک یازده شب بود. صبر کرد حیدری‌جوار برود. رفت نزدیک حسن‌آقا و گفت: می‌دونستی که امشب تو منطقه هور قراره بچه‌ها عملیات کنن؟

آره- هشت گردان و دو تا گروه از توپخانه هم قرار بود تو عملیات باشن.

حدس می زنم الان دیگه شروع شده باشه. دیگه همه جانبه قراره امشب عراقی‌ها رو غافلگیر کنیم. یعنی شفیع‌زاده هم الان درگیره.

- خیلی عملیات بزرگیه. اگه پیروز بشیم کرک و پر صدام می ریزه.

حسن‌آقا اوهومی کرد و تکیه داد به بدنه سرد ماشین. حسینی‌تاش سری چرخاند و موضع و تپه‌های اطرافش را دید زد.

- جای خوبی رو انتخاب کردین. از هیچ جا دید نداره.

- می‌دونی به چی فکر می‌کنم؟ شاید تو کار دیشب حکمتی بوده که پرتاب موشک امشب با عملیات زمینی هم زمان بشه.

حتماً همین طوره. راستش اگه این موشک بتونه کارش رو درست انجام بده. خیلی عالی میشه.

خودت می‌دونی که بعد از این طور عملیات‌ها، عراق چه جوری دیوونه میشه و می‌افته به جون شهرا! همه می‌دانستند که هر بار ایران علمیاتی را در مرزها شروع می‌کرد. و موفقیتی به دست می‌آورد، عراق به سرعت فشار خود را بر روی شهرها افزایش می‌داد تا هم مردم را بترساند و هم از نظر روانی شکستش در مرز را جبران کند. این بار هم حتماً این روال تکرار می‌شد.

حسن‌آقا و حسینی‌تاش راه افتادند برای سرکشی قسمت‌های مختلف. انگار هوا واقعاً نسبت به دیشب بهتر شده بود. هرکس طبق همان مسئولیت‌های که داشت، در جای خودش قرار گرفته بود، اما قبل از آنکه نیروهای دوره ۴۱ که امشب هم برای نگهبانی آمده بودند، روانه تپه‌ها شوند، احمد آن‌ها را یک گوشه جمع کرده بودند و توضیحات لازم را می‌داد.

دیشب یکی از نگهبان‌ها بالای یکی از تپه‌ها جا مانده بود و تا امروز ظهر که نگهبان‌های جدید سراغش را گرفته بودند کسی متوجه نبودنش نشده بود. رفته بودند دنبالش. گرسنگی و تشنگی و سرما امانش را بریده بود. چشم‌هاش را با مشقت باز نگه داشته بود که خوابش نبرد. با این حال، بیست و چهار ساعت تمام آن بالا مانده بود و نخواسته بود بر خلاف دستور، پست نگهبانی‌اش را ترک کند و پایین بیاید.

- بچه‌ها! دوباره می‌گم هر لحظه امکان داره کومله‌ها جامون رو پیدا کنن و تمام علمیاتمون لو بره. باید چهار چشمتون رو باز کنین و حواستون باشه. بعد از عملیات هم احتمال داره هواپیماهای عراقی بیان و اینجا رو بزنن. دو نفر دو نفر یا حتی سه نفری برین بالا و با فاصله ده پونزده متر ازهم وایستین و سعی کنین از دیدرس همدیگه دور نشین. برا یه تعداد تونستیم بی‌سیم پیدا کنیم. اما بی‌سیم‌ها به همه نمی رسه. بیست دقیقه الی نیم ساعت بعد از اینکه ما منور زدیم، همه‌تون بیایین پایین. دیگه ما نیاییم یکی یکی دنبالتون. مثل دیروز هم نشه که اینجا جا بمونین! اگه دیدین صبح شده و شما منوری ندیدین بی‌زحمت خودتون بیایین پایین!

بچه‌ها با خنده صلوات فرستادند و دو نفر دو نفر به سمت جایگاه نگهبانی خود راه افتادند.

حسن‌آقا بچه‌ها را برای خواندن دعای توسل جمع می‌کرد. کار محاسبات پرتاب تازه تمام شده بود و لیبیایی‌ها در حال آماده شدن برای عمود کردن و تنظیم زاویه موشک و نشانه روی و مراحل دیگر بودند.

بعد از دعای توسل که حتی پرسوزتر از دیشب برگزار شد، حسن‌آقا سلگی را صدا زد و گفت که گوسفند را آب بدهد و آماده کند. سلگی از بچه‌های دوره ۴۰ سپاه بود. از همان بیست سی نفری که حاجی‌زاده برای نگهبانی از موشک‌ها در پایگاه یکم هوای مهرآباد، وارد گروه حدید کرده بود، نیروی زبلی بود و حسن‌آقا از سادگی و خوش‌طبعی و رک بودنش خوشش می‌آمد.»

کد خبر 630233

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.