خاطرات جنگ تحمیلی
-
خاطرات تفحص:
فرهنگآقازاده های واقعی...
اطراف ارتفاع ۱۱۲ بود و در گوشه ای یک کامیون ایفای عراقی سوخته بود. «محمدرضا کاکا» از بچه های تهران که خدمت سربازی اش را همراه ما در تفحص می گذراند، کلید کرد که الا و بلا اینجا را بکنیم و شروع کرد به زیر ور و کردن خاک ها.
-
خاطرات شهدا:
فرهنگبدهی هنگفتی که با وساطت یک شهید بخشیده شد
موعد تسویهحساب رسیده بود و باید بدهیام را پرداخت میکردم؛ اما پولی نداشتم، رو کردم به تصویر شهید محمد اسلامی نسب و گفتم: من از نیروهای شما بودم؛ میدانم اگر بودید کمک میکردید؛ خواهش میکنم کمکم کنید.
-
فرهنگماجرای اولین پاسداری که سرش از تنش جدا شد
رضا رضائیان جوان رشید اصفهانی که همیشه با لباس سپاه در منطقه جنگی حاضر می شد اولین شهیدی بود که به دست کوردلان بعثی سرش از تنش جدا شد.
-
خاطرات جبهه:
فرهنگاز عشق تا نفرت به موتور
یک جوان رزمنده، سوار تریل بود. آقارسول گفت: با برادر شجاعی می روی و راه را خوب نشانش می دهی و توجیه اش می کنی. قراره یکی دو شب دیگر نیروهای گردانش بیایند و خط مقدم را از ما تحویل بگیرند.
-
فرهنگشهیدی که از امام حسین برات شهادتش را گرفت
شهید محمد ایزدینیک قبل از شهادتش خواب دید که در صفی امام حسین (ع) را ملاقات کرد و او را در آغوش کشید و از حضرت خواست تا او را شفاعت کند.
-
روایتی از رزمنده دفاع مقدس «احمد فتحی»؛
فرهنگصدایی که مرهم دردهایم شد
بیدار شدم و دیدم داخل تویوتا هستم. تمام بدنم درد میکرد و پاهایم میسوخت. صدای دلنشین اذان از رادیو بلند بود. صدایی که مثل آب خنک دردهایم را کم کرد.
-
خاطرات شهدا:
فرهنگشهیدی که از لحظه شهادتش خبر داشت
شهید حاج حسین روح الامین را شاید بتوان با مجموعۀ خصوصیتهای فکری، اخلاقی و سهم بالایی که در موفقیتهای نظام در کردستان داشت، سیّد شهدای کردستان نامید.
-
خاطرات شهدا:
فرهنگشهیدی که نحوه شهادتش را می دانست
قبل از علمیات، کلاسی رو گذاشتند برای توجیه امداد و اینکه اگر کسی زخمی شد، بداند چگونه جلوی خونریزی خود را بگیرد تا دیگر برادران او را به عقب برگردانند. شهید بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه، سر رسید...
-
خاطرات طنز جبهه(2):
فرهنگنامه طنز یک رزمنده به خانواده اش/ بابا من را به زور آوردن جبهه ....!!
مرتضی رجب بلوکات یکی از شهدای دفاع مقدس در هنگام جنگ تحمیلی با نوشتن نامه ای طنز به خانواده اش سعی بر آن دارد تا آنها را از نگرانی نجات دهد.
-
کرامات شهدا:
فرهنگرفتند ولی ادامه دارند هنوز...
چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاههای بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشمتان روز بد نبیند... آنقدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.
-
خاطرات طنز جبهه (1):
فرهنگبرچسب روی کمپوت ها را نکنید!
در خاطرات یکی از شهدای هشت سال دفاع مقدس آمده است که تا لحظه آخر زندگی خود دست از شوخی و مزاح بر نمی داشته است و حتی در لحظاتی قبل از شهادت هم شوخ طبع بوده است.
-
تاملی در باب کرامات شهدا:
فرهنگشهیدی که ساعت، روز و مکان شهادتش را در وصیت نامه اش نوشته بود
شهید حمید محمودی نوجوانی ۱۶ ساله ای بود که پس از عبور از تاریکی های دنیا به کراماتی دست یافت که حتی در وصیت نامه خود ساعت، روز و مکان شهادتش را نیز نوشته بود.
-
فرهنگنامه عاشقانه سردار گلریز به همسرش
سردار شهید سید حسن گلریز در نامه ای که به همسرش می نویسد از عشق و علاقه خود به وی می گوید.
-
خاطرات جنگ تحمیلی:
فرهنگشهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشته است +سند
محمود رضا ساعتیان برای فرزندش سه نامه نوشته و از او خواسته در دوران کودکی، نوجوانی و جوانی آنها را بخواند و زودتر از آن بازشان نکند.
-
کرامات شهدا:
فرهنگشهدایی که با نوای اذان تفحص کنندگان را به سمت خود کشاندند
نوای اذان بسیار زیبا ودلنشین بود این صدا ازمیان نیزارها می آمد با بچه ها به سوی نیزارها حرکت کردیم این منطقه قبلا محل عبور قایق ها بود هرچه جلوتر میرفتیم صدا زیباتر میشد
-
خاطرات جنگ تحمیلی:
فرهنگشهیدی که پس از سه ماه از پهلویش خون تازه می آمد
بعد از سه ماه و هشت روز که شهید اسلامی نسب را برای خاکسپاری آورده بودند پهلوی این شهید شکافته بود و خون تازه بیرون می آمد.
-
کرامات شهدا:
فرهنگشهیدی که پدرش را برای تحویل پیکرش خبر کرد
یک روز پیرمردی مراجعه کرد وگفت:فرزندم شهید شده ودر اینجاست باتعجب سراغ لیست شهدا رفتم .اما هرچه گشتیم مشخصات پسر اونبود.پیرمرد اصرار می کرد که آمده تا پسرش رابا خودش ببرد!
-
خاطرات جنگ تحمیلی:
فرهنگشهید انبارلویی: یا فاطمه زهرا(س) به حرمت دست فرزندت دیگه منا خلاص کن
شهید انبار لویی لحظاتی قبل از شهادتش از حضرت فاطمه زهرا(س) خواست تا او را به فیض شهادت نائل کنند.
-
کرامات شهدا:
فرهنگشهیدی که به دل تنگی مادرش پاسخ داد
مادر شهید کاظم نصرالله پور می گوید: فرزندم را درعالم خواب دیدم و گفتم پسرم کجایی که دلم برای تو تنگ شده چرانمی آیی به دیدنم؟ پسرم گفت: ننه جان من همیشه پیش تو هستم فرداهم در مراسم شهید سپید پر هستم، شماهم درآنجا دعوت هستید.
-
برگی از کرامات شهدا:
فرهنگمادر شهیدی که یک شبه قرآن خواندن آموخت
در کرامات شهید حاج قاسم رستگار آمده است شبی مادرش خواب او را می بیند و به پسرش می گوید: چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم. میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون.
-
خاطرات جنگ تحمیلی:
فرهنگماجرای مکاشفه یکی از رزمندگان و هم کلامی با حضرت زهرا(س)
به احترام به طرف آن خانم رفتم و گفتم: خانم جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشین، رویشان طرف من نبود به تمام قدایستادند وفرمودند:مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟
-
خاطرات یک نسل سومی از شهید تورجی:
فرهنگهر کجا ماندید در کل امور/ رو به سوی حضرت زهرا(س) کنید
یکی از جوانانی که با شهید تورجی رابطه دوستانه برقرار کرده است و به واسطه این رابطه بسیاری از مشکلات زندگیش حل شده به بیان چند خاطره در این خصوص می پردازد.
-
مرور خاطرات عملیات رمضان:
فرهنگلب تشنگان با غیرت
به مناسبت سالروز عملیات رمضان مروری بر خاطرات این عملیات خواهیم داشت.
-
کرامات شهید عبدالمهدی مغفوری:
فرهنگاز شفای مریض تا اذان گفتن در قبر
گوشه ای از کرامات شهید عبدالمهدی مغفوری که معروف به عارف شهدا را با هم میخوانیم.
-
خاطرات جنگ تحمیلی:
فرهنگکوملهای که محافظ شهید علی قمی شد
زن کومله وقتی برخورد خوب «علی قمی» را دید به برادرش گفت: «از این به بعد تو محافظ علی قمی هستی».
-
خاطرات جنگ تحمیلی:
فرهنگتک تیراندازی که شوخی شوخی اشک عراقی ها را در آورد
صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: " کی با حسین کار داشت " جاسم با خوشحالی هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: " من" و اینگونه دوزخی شد.
-
خاطرات جنگ تحمیلی:
فرهنگماری که جان هشت رزمنده را نجات داد
وقتی آخرین وسایل را از سنگر قبلی برداشتیم و حدوداً ۱۰۰ متر از آن دور شدیم ناگهان یک گلوله خمپاره ۸۰ درست روی همان سنگر قبلی خورد و از سنگر چیزی باقی نماند.
-
روایت مادری که شهید مفقودش را از بوی پیراهنش شناخت:
فرهنگمژده ای دل که سرآمد غم هجران نگار
یکی از خادمان شهدا روایت میکند: مادر شهید وارد سالن معراج شهدا شد، به پیکرهایی که جز تکهای استخوان از آنها باقی نمانده بود، نگاهی کرد و در برابر چشمان حیرتزده ما مستقیم به طرف پیکر فرزند شهیدش رفت و گفت «من یقین دارم که این پسرم است؛ من مادرم و بوی بچهام را احساس میکنم».
-
خاطره ای از گره گشایی حضرت عباس:
فرهنگهرکی گرفتاری داره اسم ابوالفضل میاره/ نداره هیچ راه چاره اسم ابوالفضل میاره
شهید رفیعی در خصوص مشکلی که در یکی از عملیات های شناسایی به وجود آمده بود به همرزم خود می گوید: هرچه مسئولیت و عنوان داشتیم برای عبور از آن منطقه به آنها گفتیم اما اجازه ندادند ولی نام ابوالفضل که بردیم مشکل حل شد
-
مرور خاطره ای از یک شهید حسینی:
فرهنگشهیدی که بدون سر روبه شش گوشه بر مولایمان حسین(ع) سلام داد
ما در خط مقدم مشغول کار بودیم که ناگهان دیدم هوا پر از غبار شد. به طرف حسن رفتم، دیدم حسن عزیز سر در بدن ندارد اما با تعجب بسیار مشاهده کردم پیکر بی سرش که به طرف قبله افتاده بود بلند شده و روی دو پا نشست.