خاطرات جنگ تحمیلی
-
ایثار و مقاومتناگفتههای یک جراح از خدمات جامعه پزشکی در جنگ تحمیلی / بیمارستان، خط مقدم ما بود
بهرام یوسفیان، یکی از پزشکانی است که در هشت سال جنگ تحمیلی کمر همت به مداوای مجروحان بست و جان بسیاری از آنان را نجات داد. او در این گفتوگو از خاطرات سالهای حماسه میگوید.
-
هفته دفاع مقدس؛
چند رسانه ایچرا جنگ ایران و عراق ۸ سال طول کشید؟
دفاع مقدس ما، دوران جنگ هشتسالهی این کشور، داستان ایستادگی ملت ایران و ایستادگی جوانان ما در مقابل خباثتها و استکبار جهانی است. در مقابل ما بهظاهر یک رژیم بعثی بود، اما فقط آن نبود؛ چیزی که موجب شد این جنگ، هشت سال ادامه پیدا کند، عوامل پشت پردهی استکبار جهانی بودند که صدام را تشویق میکردند.
-
چند رسانه ایفرماندهان دفاع مقدس + ابتکارات و جزئیات
اواخر تابستان ۱۳۵۹، وقتی رژیم بعث عراق به پشتوانه قدرتهای جهانی، بنای تجاوز به خاک ایران گذاشت، شاید هرگز از قدرت فکری و عملی جوانان ایرانی مطلع نبود؛ جوانانی که در طول هشت سال دفاع مقدس، با ابتکار عمل و خلاقیت و با اتکا به توان داخلی، موانع بزرگ را یکی پس از دیگری از سر راه برداشتند.
-
فرمانده ناحیه مقاومت سپاه کاشان:
شهروکلانشهر۲۰۰ عنوان برنامه ویژه هفته دفاع مقدس در کاشان اجرا میشود
فرمانده ناحیه مقاومت سپاه کاشان از اجرای ۲۰۰ برنامه ویژه دفاع مقدس خبر داد.
-
سیاستکمان ۹۹؛ روایت حماسه تیزپروازان نیروی هوایی در ابتدای جنگ
زمانی که صدام و فرماندهان رژیم بعث، برنامهریزی شروع جنگ از طریق یک حمله هوایی گسترده به پایگاههای نیروی هوایی ایران در روز سی و یکم شهریور را انجام میدادند، هرگز تصور نمیکردند در کمتر از ۲۴ ساعت، ایران بتواند در اقدامی تلافیجویانه، عملیاتی به عظمت عملیات «کمان ۹۹» را رقم بزند.
-
فرماندار آران و بیدگل:
شهروکلانشهردفاع مقدس برای نسل امروز تبیین شود
فرماندار شهرستان آران و بیدگل دفاع مقدس را گنجینه پر ارزشی دانست که باید برای نسل کنونی مورد تبیین قرار گیرد.
-
ایثار و مقاومتیادگاریهای یک رزمنده از جنگ تحمیلی
جنگ برای حاجمجتبی مطلبی هنوز تمام نشده، هرچند به پای جدیدش عادت کرده و عوارض بمبهای شیمیایی را پذیرفته است؛ داخل انگشتش، گلولهای از آن دوران دارد و اثرات موجگرفتگی گاهگاهی او را به آن سالها میبرد و تا به خود بیاید، عمری بر خانوادهاش که بیقرار سلامتی مرد خانه شدهاند، گذشته است.
-
همراه با خاطرات یک رزمنده؛
ایثار و مقاومتایستادگی تا آخرین نفس؛ خاکریزی که با خون زده شد
یک رزمنده دفاع مقدس با اشاره به رشادتهای نیروهای واحد مهندسی گفت: هنوز چند دقیقهای از کار کردن راننده بلدوزر و زدن ادامه خاکریز نگذشته بود که ناگهان تکتیرانداز دشمن گلولهای را به سر آن رزمنده شلیک کرد و آن جوان بسیجی و شجاع را بهشهادت رساند.
-
ایثار و مقاومتنجات در چاهافتادگان در رزم شبانه
یکی از رزمندگان دفاع مقدس میگوید: قرار شد رزم شبانهای همان شب اول برگزار تا نیروهای جدید حساب کار دستشان بیاید! ساعت از یک نیمه شب گذشته بود که سر و صدای شلیک تیربارها و منفجر شدن موشک آرپیجی۷ ها به آسمان بلند شد، شمارش نیروهای هر گروهان و دستهها شروع شد اما تعدادی حاضر نبودند!
-
ایثار و مقاومتآرزویی که خیلی زود برآورده شد
معصومه رامهرمزی با اشاره به روایت شهادت برادرش میگوید: اسماعیل به جواد گفته بود خوش به حال این شهدا چقدر عزیز هستند که در راه خدا تکهتکه شدند. جواد، من لایق تکهتکه شدن نیستم، از خدا میخواهم مرا فقط با یک قطره خون به شهادت برساند، همان یک قطره برای پاک کردن گناهانم کفایت میکند.
-
ایثار و مقاومتناگفتههای جنگ به روایت یک رزمنده؛ روزی که ۱۰ سال پیر شدیم
یک رزمنده دفاع مقدس میگوید: در یکی از سنگرها، چشمم به احمد آشتیجو، قاسم جوانی و چند نفرِ دیگر از نیروهای گردان خودمان افتاد. انگار هرکدام ۱۰ سال پیر شده بودند. گردوغبار باروت روی صورتهایشان نشسته و لبهایشان از خشکی ترک برداشته بود. غم از چهرههای خاکیشان میبارید.
-
ایثار و مقاومتسجده بسیجی نوجوان به وقت بهشت
یک رزمنده دفاع مقدس از عاقبت بهخیری یک بسیجی نوجوان در اولین اعزام میگوید، بسیجی نوجوانی که در اولین عملیات، بعد از چند روز گرسنگی و تشنگی، عبادت، نماز شب، حین رزم به شهادت رسید و پیکرش برای همیشه در کانال کمیل باقی ماند.
-
ایثار و مقاومتقدم به سوی معراج!
آرام خودم را به داخل نهر خشکیدهای کمی دورتر از منطقه درگیری رساندم و منتظر حضور نیروهای عراقی برای زدن تیر خلاص یا اسارت بودم؛ در این هنگام از شدت خونریزی بیهوش شدم.
-
ایثار و مقاومتشهادت آمدنی نیست، رسیدنی است
حاجحسین یکتا میگوید: آن شب از دهان شیر سالم برگشته بودم و بیشتر از همیشه پکر بودم. نشستم گوشه سنگر به غر زدن. نمیدانستم شهادت آمدنی نیست، رسیدنی است. باید آنقدر بدوی تا به آن برسی. اگر بنشینی تا بیاید، همه السابقون میشوند، میروند و تو جا میمانی.
-
ایثار و مقاومتعبور از مرز و رودخانه زاب صغیر/ دردسرهای تدارکات در مناطق صعبالعبور
یکی از رزمندگان دفاع مقدس میگوید: شیب ارتفاعات گلان بسیار زیاد و زمین منطقه بیشتر سنگلاخی بود! نبود جاده تدارکاتی روی ارتفاعات ایجاب میکرد تا گردان قاطرریزه برای تدارک و پشتیبانی گردانهای پیاده وارد عمل شود.
-
ایثار و مقاومتبدون حلقه که نمیشود!
«رضا محکم کوبید روی ران پایش و بلند گفت: ای داد و بیداد! دیدی چه شد؟ با خودم گفتم حتماً مجروح شده یا آن برادر واحد اطلاعات عملیات تیرخورده است. پرسیدم چی شد؟ گفت: حلقهام از دستم افتاد. گفتم: بابا حالا که چیزی نشده، فکر کردم، تبر خوردی. گفت: چیزی نشده؟ خیلی هم شده!»
-
ایثار و مقاومتغربت جنگ، مثل بختک روی تنم آوار شد
«حاجمحسن عینعلی با دست مجروحش گردان قاسمبنالحسن (ع) را به ضلع غربی برد اما خیلی زود خبر رسید که او و بسیاری از نیروهایش در ضلع غربی جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسیدهاند و پیکر حاجمحسن رفیق غار و دوست قدیمی من که کارمان را با هم شروع کرده بودیم، روی زمین مانده بود.»
-
ایثار و مقاومتتو باید با من بیایی جبهه؛ من شهید میشوم
«دوست دارم این عکس رو بزنند روی حجلهام. دو تا از آن را هم یادگاری به من داد که پشت یکی از آنها را تقدیمی نوشت. وقتی عکس جدیدش را به من داد، پیله کرد که ببینم او چه میشود. هرچه گفتم آخه پسر، مگه من غیبگو هستم که بفهمم تو چی میشی، قبول نکرد.»
-
ایثار و مقاومتیک فنجان چای داغ با طعم کلوق!
«آب که جوش آمد. شادمند مقداری چای خشک، که قبلاً از تدارکات گرفته بود، توی دیگ ریخت. همه منتظر بودند تا چای دم بکشد. شیرینکاری یکی از بچهها گُل کرد. کلوخ کوچکی داخل دیگ پرتاب کرد و گفت: این هم نمک چای!»
-
ایثار و مقاومتفکر کردید من اینجا بوق هستم؟!
برگههای مرخصی را در جیبمان گذاشتیم و پیاده به سمت دژبانی حرکت کردیم. وانت تویوتایی به ما نزدیک میشد. دو نفر جلو و چند نفر هم در کابین عقب آن نشسته بودند. وقتی ماشین به ما نزدیک شد، از رانندهاش پرسیدیم: اخوی! این ماشین اهواز نمیره؟
-
ایثار و مقاومتآزادی اسرا در گرو موافقت مش قرویس!!
«سازمان ملل یه قطعنامه صادر کرده، قراره جنگ تموم بشه و طبق بند سوم قطعنامه، اسرا هم باید آزاد بشن. هم صدام و هم مسئولان ایران قطعنامه رو قبول کردن. منتها مش قرویس قبول نکرده، اگه مش قرویس امضا کنه. همین فردا صبح آزاد میشیم.»
-
ایثار و مقاومتجوانانی که برای شکستن خط دشمن لحظهشماری میکردند / جنگ افسانه نیست
حاجاحمد شیروانی سالها است روایتگر خاطراتی شده که با گوشت و پوستش احساس کرده است، او که پایش را در سهراهی شهادت جا گذاشته است، میگوید: «این خاک روزی جوانانی داشت که برای شکستن خط دشمن لحظهشماری میکردند.»
-
ایثار و مقاومتاخوی! نخ دندون بدم خدمتتون؟!
«سال ۱۳۶۵ یک روز در خط پدافندی فاو مَد شد و آب اروند به شکل خیلی عجیبی بالا آمد. در عرض چند دقیقه سنگرهایمان پر از آب شد. این وضعیت برای عراقیها هم به وجود آمده بود. بچهها دستوپایشان را گم کرده بودند.»
-
ایثار و مقاومترزمندهای که خودش پای برگه اعزامش را انگشت زد/ نیروهای بعثی بزدل و ترسو نبودند
جانباز دفاع مقدس میگوید:« هرکه میگوید نیروهای بعثی بزدل بودند و ترسو، دروغ میگوید. ما در طول جنگ تحمیلی، هیچ وقت نتوانستیم با دشمن رودرو و چشم در چشم بجنگیم، چراکه ارتش صدام، کارکشته و جنگبلد بود و حمایت جهانی را داشت با تمام تجهیزات پیشرفته!»
-
ایثار و مقاومتداشتم دقمرگ میشدم! / سروصدایی که در گردوخاک پادگان گم شد
«مقصودی آمد، خداحافظی کرد، پشت ماشین نشست و سریع حرکت کرد، تخت را همراه خودش میکشید و میرفت. شهردار وحشتزده از خواب بیدار شد و شروع کرد به داد زدن. او داد میزد و ما میخندیدیم. فریاد او بین گردوخاک خیابان خاکی پادگان گم شده بود. بنده خدا محکم دو طرف تخت را چسبیده بود تا نیفتد.»
-
ایثار و مقاومتکلهپاچه در خط مقدم!
«آخر سنگرمان سکویی بود که با ورق آهنی آن را با فضای جلوی سنگر جدا کرده بودیم. چراغ را روی سکو و قابلمه را بار گذاشتیم. کمکم بوی کلهپاچه توی سنگر پیچید. ترس ما از این بود که اگر فرماندهان محور یا تیپ برای سرکشی به خط آمدند، برایمان دردسر درست نشود.»
-
ایثار و مقاومتبا خون جگر این لشکر را آماده کردهام
«من با خون جگر، دوازده گردان را در این لشکر برای عملیات آماده کردهام. همه هم سرپا و قبراقاند. این نیروها بیش از یک ماه است که در آمادهباش کامل به سر میبرند. حتی به مرخصی هم نرفتهاند، این نیرویی که هر روز در حال آمادهباش نگه داشتیم و گفتیم امروز عملیات میشود، فردا عملیات میشود...»
-
ایثار و مقاومتزنانی که یک گردان رزمنده بودند!
«آن روز که آمدند کارخانه نورد را که چسبیده به اینجاست بزنند، میشد، گفت: آسمان سیاه شد، سیاه سیاه. سی، چهل تا هواپیما آمدند و کارخانه را زدند. خیلی ترسناک بود. "پرسیدم: شما هم ترسیدید؟ گفت: "خدا همانطور که تحمل ماندن در اینجا را داده، دل و جرئتش را هم به ما داده."»
-
ایثار و مقاومتثواب کردن به ما نیامده! / تایدهای غنیمتی که دردسرساز شد
«وارد سنگر آخر شدم. خیلی تاریک بود. چند تا گونی کنار هم چیده بودند. با اطمینان از اینکه مواد داخل گونیها پودر رختشویی است، یک مشت برداشتم و شروع به شستن لباسها کردم. یک دفعه متوجه شدم دستهایم داغ شد. اهمیت ندادم. پیش خودم گفتم: شاید تایدها غنیمتی و خارجیه، کیفیتش با تایدهای ما فرق میکنه.»
-
ایثار و مقاومتکورهپزی سعادت / روایتی از وضعیت رزمندگان در گرمای خوزستان
«هوای داخل سنگر بهشدت گرم بود. این سنگر به «کورهپزی سعادت» معروف شده بود! از بس داخل این سنگر هوا خفه و گرم بود! اما همیشه برای رفتن داخل این سنگر بین بچههای گردان، گروهان و دسته، دعوا بود! دعوا نه برای پست و مقام، دعوا برای تحمل گرما و سختی.»