خاطرات دفاع مقدس
-
فرهنگجهاد فی سبیلاللهمان را تاخت زدیم!
«حوصلهام سر رفت و بلند شدم راه افتادم دم در آقای مسنی جلویم را گرفت که چه شده؟ گفتم: آوردهام تاییدیه جبههام را امضا کنند. پیدایشان نیست! گفت: امضایش بکنند، میخواهی چه کارش کنی؟! نشان امام زمان بدهی؟! نگاهی خیره به صورتش، فکری به حرفش کردم و ریختم به هم.»
-
فرهنگرمضانهای زمان جنگ از خاطرمان نمیرود!
«بعضی از بچهها که شبکار بودند و تا صبح کار کرده بودند با وجود خستگی باز هم روزه میگرفتند، به هر حال میطلبید که یک آب خنک یا یک غذای گرم باشد که با آن افطار کنند ولی نبود، ناخودآگاه بچهها حال و هوایشان عوض میشد و به یک فضای دیگر میرفتند.»
-
زیرخاکیهای دفاع مقدس؛
فرهنگمجروح جنگی
از جنگ تحمیلی هشتساله، فیلمهایی به یادگار مانده که لحظههای نابی از آن دوران را به ثبت رسانده است.
-
زیرخاکیهای دفاع مقدس؛
فرهنگبرادران تبلیغات!
از جنگ تحمیلی هشت ساله، فیلمهایی به یادگار مانده که لحظههای نابی از آن دوران را به ثبت رسانده است.
-
فرهنگعاقبت بهخیری در سجده
«تکبیرهالاحرام گفت و شروع کرد به نماز خواندن. آن هم چه نمازی چه سجدههایی، طولانی و عرفانی. به حالش غبطه خوردم. من خودم نوجوان بودم ولی او از من کمسنوسالتر بود خلاصه تا نزدیک نماز صبح، دو ساعت پست دادم و دو ساعت استراحت کردم تا بار آخر که نزدیک نماز صبح بود.»
-
زیرخاکیهای دفاع مقدس؛
فرهنگاعزام به خط مقدم
از جنگ تحمیلی هشت ساله، فیلمهایی به یادگار مانده که لحظههای نابی از آن دوران را به ثبت رسانده است.
-
فرهنگمامور اجابت آرزوی تو!
«اکنون بعد از ۳۴ سال من هنوز به یاد تو هستم، اما اگر زنده مانده بودی، مانند دهها رفیق دیگری که در کوچه پسکوچههای زمانه یکدیگر را گم کردیم شاید ما هم یکدیگر را فراموش کرده بودیم، اما تو کار بزرگی کردی که لایق جاودانگی شدی. تو از کنار همان کانال آب از زمان و زمانگی رها شدی.»
-
ناگفتههای عملیات فتحالمبین به روایت یک رزمنده (۲)؛
فرهنگخواندن نماز با تجهیزات کامل!
«چرا متوقف شدید؟! سرگرد عراقی جواب داد: زمانیکه به این نقطه و پیچ شیار رسیدیم، فرماندهان تحت امر من روی بیسیم اعلام کردند که صدها ایرانی جلوی ما را سد کردهاند و آتش آنها سنگین است. مترجم گفت: سرگرد! نیروهای ما فقط ۳۰ نفر بچه بسیجی بودند که چند نفر آنها زخمی شده بودند!»
-
زیرخاکیهای دفاع مقدس؛
فرهنگخمپارهانداز
از جنگ تحمیلی هشتساله، فیلمهایی به یادگار مانده که لحظههای نابی از آن دوران را به ثبت رسانده است.
-
فرهنگدو گالن آب دستنخورده!
«فردا صبح دشمن پاتک سنگینی کرد. در حال جنگوگریز بودم که چشمم به معلم ریاضیام افتاد. تقریباً از همه جایش خون جاری بود. مظلومانه مرا نگریست؛ اشک از چشمهایم سرازیر شد. امدادگر را صدا کردم و به سویش دویدم.»
-
ناگفتههای عملیات فتحالمبین به روایت یک رزمنده (۱)؛
فرهنگانتقال اسرای عراقی با بیل لودر غنیمتی!
«بچههای گردان که تا چند ثانیه قبل با رگبار گلولههای مستقیم تیربار در شیار زمینگیر شده بودند، ناگهان مشاهده کردند، تیربار عراقی به طرف هوا و آسمان شلیک میکند! نیروهای گردان از داخل شیار، بلند شده و اللهاکبر گویان به خط مقدم دشمن هجوم و سنگرهای دشمن را یکی پس از دیگری تصرف و پاکسازی میکنند.»
-
نوروز در جبهه به روایت چند رزمنده؛
فرهنگتحویل سال همراه با جنگندههای عراقی
«در کنار سفره هفتسین، دنیایی از دلتنگی به خاطر فراق فرماندهان و دوستان شهیدمان بر ما حاکم بود. موقع سال تحویل همه بچههای گردان به یاد دوستان شهیدشان گریه میکردند و اشک از دیدگان آنها جاری بود.»