خواندن نماز با تجهیزات کامل!

«چرا متوقف شدید؟! سرگرد عراقی جواب داد: زمانی‌که به این نقطه و پیچ شیار رسیدیم، فرماندهان تحت امر من روی بی‌سیم اعلام کردند که صدها ایرانی جلوی ما را سد کرده‌اند و آتش آن‌ها سنگین است. مترجم گفت: سرگرد! نیروهای ما فقط ۳۰ نفر بچه بسیجی بودند که چند نفر آن‌ها زخمی شده بودند!»

به گزارش خبرنگار ایمنا، روزهای ابتدایی فروردین‌ماه سال ۱۳۶۱، مناطق عملیاتی در جنوب کشور شاهد اجرای یکی از بزرگ‌ترین عملیات‌های دوران دفاع مقدس بود که به منظور آزادسازی مناطق اشغال‌شده‌ای همچون سایت ۴ و ۵ رادار و ده‌ها روستا، همچنین دور کردن شهرهای شوش، اندیمشک، دزفول و جاده اهواز- اندیمشک از تیررس آتش توپخانه عراق به طور مشترک توسط سپاه و ارتش انجام شد.

طرح‌‎ریزی این عملیات از اواسط آبان‌ماه سال ۱۳۶۰ آغاز شد و پس از تلاش‌های مستمر و خستگی‌ناپذیر و انجام مشورت‌ها و هماهنگی‌ها گسترده میان فرماندهان نظامی، سرانجام طرح عملیاتی آن در اواخر دی‌ماه همان سال آماده شد. عملیات «فتح‌المبین» که با رمز یا زهرا اجرا شد، دوازدهم فرودین ماه سال ۱۳۶۱ با دست‌یابی به اهداف موردنظر به پایان رسید.

سیدمرتضی موسوی از رزمندگان گردان امام موسی‌بن‌جعفر (ع) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) که در این عملیات حضور داشته است در این گفت‌وگو روایتگر گوشه‌ای از لحظات سخت و نفس‌گیر عملیات فتح‌المبین شده است.

مقاومت شدید رزمندگان تیپ امام حسین (ع) برای جلوگیری از تصرف پل ۴۰ دهنه

پاتک و ضدحمله‌های دشمن با قدرت و شدت در محور عین خوش و جاده آسفالته اندیمشک به دهلران ادامه داشت. علاوه بر تیپ امام حسین (ع)، برادران ارتشی از لشکر خرم‌آباد هم در منطقه و در کنار تیپ امام حسین (ع) حضور فعال داشتند و با دشمن در محور سمت چپ درگیر شده بودند.

دشمن بعثی با آوردن تانک‌ها، نفربرها و پیاده کردن نیروهایش، به‌دنبال گرفتن و تصرف پل ۴۰ دهنه بود، اما با مقاومت شدید نیروهای تیپ امام حسین (ع) روبه‌رو شد. شهید خرازی و شهید ردانی‌پور هم دوشادوش نیروهای پیاده و گردان‌ها، مستقیماً با دشمن درگیر شده بودند. آتش دشمن به قدری سنگین بود که شهید ردانی‌پور از ناحیه دست زخمی و چندین ترکش به او اصابت کرد. شهید خرازی، فرمانده تیپ امام حسین (ع) قبضه آرپی‌جی ۷ را روی دوش خود گذاشته بود و به‌طرف تانک‌های دشمن بی محابا شلیک می‌کرد.

شهیدان رضا قانع و سیدرضا هاشمی از فرماندهان گردان امام رضا (ع) و از جوانان برومند خطه شهرضا به‌همراه نیروهای گردانشان در محاصره دشمن قرار گرفتند. پاهای این سلحشوران در مقابل دشمن بعثی هرگز نلرزید و سست نشد و تا آخرین گلوله و فشنگ و تا آخرین نفس مقاومت و در نهایت به درجه رفیع شهادت رسیدند اما هرگز حاضر به عقب‌نشینی در برابر هجوم گسترده دشمن زبون، نشدند.

بارها از قرارگاه دستور عقب‌نشینی به شهید خرازی داده شد؛ اما حاج‌حسین و نیروهای تحت امرش، همچنان مقاومت و حاضر به عقب‌نشینی نشدند. ایستادگی و مقاومت بچه‌ها باعث شد تا تلفات سنگینی به دشمن وارد و نیروهای بعثی مجبور به عقب‌نشینی از اطراف جاده آسفالته و پل ۴۰ دهنه شوند.

حرکت یک دستگاه نفربر تایردار جلوی نیروهای دشمن

گروهان سوم گردان امام رضا (ع) به فرماندهی شهید سیف‌الله حیدرپور، مأموریت حفظ تپه‌های سمت راست جاده را به عهده گرفته بود. دو روز از مرحله عملیات می‌گذشت، گروهان سوم از گردان امام رضا (ع) بر روی تپه‌های سمت راست جاده آسفالته به‌طرف دهلران مستقر و بچه‌ها در حال حفر کانال و پر کردن گونی‌های خاک و درست کردن سنگرهای نگهبانی بودند.

ساعت حدود ۵ بعدازظهر و آتش دشمن خیلی سنگین شده بود! دقایقی گذشت، ناگهان صدای فریادهای حاج‌سیف الله حیدرپور از سمت چپ شنیده شد. در حالی‌که شتابان و با عجله، نفس زنان به سوی ما می‌دوید! گفت: بچه‌ها! نیروهای عراقی از شیار سمت چپ در حال عبور هستند، سریع تعدادی آماده و به‌طرف شیار حرکت کنید.

باید تعدادی سریع آماده و خود را به شیاری که حاج‌سیف‌الله می‌گفت، می‌رساندیم. دسته ما که جمعاً در حدود ۳۰ نفری می‌شدیم با یک قبضه تیربار، دو قبضه آرپی‌جی ۷، یک عدد بی‌سیم پی‌آرسی و دو جعبه مهمات کلاش و بقیه کلاش به‌دست به طرف شیار با سرعت حرکت کردیم.

نیروهای دشمن از پیچ شیار در حالی که یک‌دستگاه نفربر تایردار در جلوی آن‌ها حرکت می‌کرد، عبور و با ما درگیر شدند. نیروهای عراقی مانند گله گوسفندی از تپه‌ها و شیارهای اطراف در حال پیش‌روی به سمت رودخانه فصلی بودند و قصد بستن جاده تدارکاتی ما را داشتند!

در همان ابتدای درگیری دو الی سه نفر از نیروهای ما مورد اصابت گلوله قرار گرفتند و زخمی شدند. یکی از بچه‌ها داد زد: آرپی‌جی‌زن نفربر رو بزن!

نفربر عراقی علاوه بر شلیک با دوشیکا با توپ خود به‌طرف ما شلیک می‌کرد. نخستین موشک آرپی‌جی شلیک شد اما از روی سر نفربر عبور و به آن اصابت نکرد! دومین موشک جلوی نفربر بر زمین خورد، گرد و خاکی را به هوا بلند و انفجاری در اطراف نفربر عراقی ایجاد کرد که در اثر آن تعدادی از نیروهای عراقی کشته و زخمی شدند.

کار خدا، رعب و وحشت در دل دشمن و خدمه نفربر افتاد و آن‌ها نفربر را روشن رها کرده از آن پایین پریدند و فرار کردند! به‌طوری‌که پیش‌روی نیروهای دشمن در همان پیچ و نقطه متوقف شد اما درگیری و تبادل آتش به شدت بین نیروهای ما و دشمن در دیگر نقطه‌ها ادامه داشت.

وقتی نیروهای خودی ما را دور زدند!

کم‌کم هوا رو به تاریکی و به لطف خدا، باران رحمت الهی با شدت هرچه تمام، شروع به باریدن گرفت. بچه‌ها زخمی‌ها را بسته و در گوشه‌ای قرار داده بودند، رعد و برق شدیدی شروع و صدای آن کل منطقه را تحت‌الشعاع قرار داده بود.

شدت درگیری‌ها با بارش باران کمتر شد اما تیر و تیراندازی بین دو طرف و از روی تپه‌ها ادامه داشت و در جریان بود. مرتب روی بی‌سیم وضعیت گزارش می‌شد و برادر قاسمی درخواست نیروی کمکی، بردن زخمی‌ها به عقب، کمبود مهمات را به رمز اعلام می‌کرد.

فرماندهان در جواب می‌گفتند: مقاومت کنید، به‌خدا توکل کنید، به‌زودی نیروی کمکی، پشتیبان و مهمات به شما خواهد رسید. وقت نماز مغرب شده و هوا در حال تاریک شدن بود، یکی از بچه‌ها فریاد زد: بچه‌ها وقت نماز! نماز فراموش نشه!

باوجود ادامه درگیری اما به دو گروه تقسیم شدیم تعدادی جلوی دشمن و تعدادی به کف شیار آمدیم، در حالی که آب باران تمام لباس‌های ما را خیس و آب از سر و صورتمان جاری بود، روی گل‌ها تیمم کرده و با اسلحه، تجهیزات و پوتین نماز مغرب و عشا را به‌جا آوردیم.

بعد از خواندن نماز جای خود را به گروه دوم دادیم تا آنها هم با همان شرایط نماز خود را به‌جا آورند. باد هم شروع به وزیدن کرده بود و لباس‌های ما کاملاً خیس، بر خود می‌لرزیدیم! چندین ساعت گذشت و بچه‌ها علاوه بر تپه‌های روبه‌رو، سمت چپ، راست و پشت سر را هم مراقبت می‌کردند، مبادا دشمن در شب ما را دور بزند!

ارتباط بی‌سیمی همچنان برقرار بود، همه ما منتظر نیروهای کمکی، رسیدن تدارکات، مهمات و بردن زخمی‌ها به عقب بودیم. ساعت از ۱۱ شب گذشته بود، صدای پای تعداد زیادی از پشت سر شنیده شد! نکند دشمن ما را دور زده است؟!

حالا تعدادی به‌طرف مقابل و جلو و تعدادی به‌طرف پشت سر، مستقر شدند. نیروها در حال نزدیک شدن بودند اما کسی روی بی‌سیم خبری به ما نداده بود، هوا تاریک و چشم چشم را نمی‌دید! باید مطمئن می‌شدیم نیروها خودی هستند یا دشمن؟! من بلند فریاد زدم: ژاله ژاله؛ اگر آن‌ها ایرانی بودند باید جواب می‌دادند: ژیان ژیان، بعد ما می‌گفتیم: ژاندارمری ژاندارمری و بعد همه می‌گفتیم: یا محمد یا علی؛ اما خبری از جواب نبود که نبود!

چندین نارنجک آماده و ضامن‌های آن‌را صاف و آماده پرتاب کردیم، دو یا سه نارنجک به‌طرف پایین تپه‌ها پرتاب شد. ناگهان با زبان ترکی، شروع به داد و فریاد زدن کردند و گفتند: بابا ما ایرانی هستیم، ما ایرانی هستیم.

خدا خدا می‌کردیم نکند ترکش نارنجک‌ها کار دست نیروهای خودی داده باشد؟! به لطف خدا هیچ‌کس حتی یک ترکش ریز نخورده بود! یک گردان تازه‌نفس رزمنده از استان زنجان نزد ما آمدند و تدارکات و مهمات به لطف خدا رسید. زخمی‌ها را به عقب و نیروها در کل منطقه و تپه‌ها و شیارها مستقر شدند و به همراه یکدیگر نان و پنیر و حلوا ارده‌ای را به‌عنوان شام نوش جان کردیم.

امداد غیبی که به کمک رزمندگان آمد

دستور فرماندهی محاصره شیار و نیروهای دشمن بود. آن شب گذشت و صبح بعد از خواندن نماز صبح، دعای عهد و زیارت عاشورا که هر کدام از بچه‌ها در حال و هوای خودشان می‌خواندند، شیار و اطراف نیروهای عراقی به محاصره کامل در آمد.

صبح از داخل شیار حدود ۴۰۰ نفر عراقی با انداختن سلاح‌های خود و در آوردن زیرپوش‌های سفید به اسارت ما در آمدند. بلافاصله از فرماندهی تیپ امام حسین (ع) و بچه‌های اطلاعات عملیات با مترجم نزد ما آمدند. فرمانده نیروهای دشمن یک افسر و سرگرد عراقی بود، مترجم از او سوال کرد: هدف شما از عبور از این شیار چه بود؟ سرگرد عراقی گفت: می‌خواستیم بدون درگیری و با غافلگیری به پشت نیروهای شما رفته و جاده تدارکاتی را ببندیم و از جلو هم نیروهای دیگر به شما حمله کنند!

مترجم ادامه داد: چرا متوقف شدید؟! سرگرد عراقی جواب داد: زمانی‌که ما به این نقطه و پیچ شیار رسیدیم فرماندهان تحت امر من، روی بی‌سیم اعلام کردند که صدها ایرانی جلوی ما را سد کرده‌اند و آتش آن‌ها سنگین است! مجبور شدیم در این نقطه با توجه به بارش باران و تاریک شدن هوا متوقف شویم تا فردا صبح به پیش‌روی خود ادامه دهیم.

مترجم گفت: سرگرد! نیروهای ما فقط ۳۰ نفر بچه بسیجی بودند که چند نفر آن‌ها زخمی شده بودند! اما سرگرد عراقی جواب داد: من خود یک افسر نظامی هستم شخصاً اوضاع و وضعیت را در آن موقع بررسی کردم به این نتیجه رسیدم که در این نقطه آتش از زمین و آسمان بر روی سر ما می‌بارد! و صدها نفر مقابل ما ایستاده و با ما می‌جنگیدند!

بچه‌ها بلافاصله با شنیدن اظهارات سرگرد عراقی به سجده رفتند و خداوند متعال را بابت این امداد غیبی که به مدد ما آمده بود، شکرگزاری کردیم.

کد خبر 648890

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.