۳ فروردین ۱۴۰۲ - ۰۶:۰۰
مامور اجابت آرزوی تو!

«اکنون بعد از ۳۴ سال من هنوز به یاد تو هستم، اما اگر زنده مانده بودی، مانند ده‌ها رفیق دیگری که در کوچه پس‌کوچه‌های زمانه یکدیگر را گم کردیم شاید ما هم یکدیگر را فراموش کرده بودیم، اما تو کار بزرگی کردی که لایق جاودانگی شدی. تو از کنار همان کانال آب از زمان و زمانگی رها شدی.»

به گزارش خبرنگار ایمنا و براساس یادداشتی که حسین رهنمایی، پیشکسوت دفاع مقدس در رثای دوست شهیدش رضا براتی در اختیار خبرگزاری ایمنا، قرار داده است: «باز هم سال نوی دیگری رسید. این سی‌و چهارمین نوروزی است که بی تو بر ما می‌گذرد و بار سنگین آن بر دوش حافظه ما جا انداخته است.

منظور از ما از خودم تا بچه‌های پایگاه بسیج گرفته تا همکلاسی‌های تو در دبیرستان شهید قدیری و تا مادر و پدرت و اسکندر که بدون پاهای مصنوعی‌اش نمی‌توانست زیر تابوت تو را بگیرد و تا همه اهالی محل و اصلاً همه دنیا را شامل می‌شود.

اصلاً دنیا بدون تو و بقیه بچه‌های مسجد رنگ و مزه‌ای ندارد. دیوار مسجد ما حالا از بالا تا پایین آلبومی از رفقای از دست رفته را در بغل گرفته است. در و دیوار مسجد امیرالمومنین (ع) دنیایی از خاطرات، شوخی‌ها، خداحافظی‌های روز اعزام و گریه‌های دعاهای کمیل صاحبان این عکس‌ها را در دل خود نگاه داشته است.

سی‌ام اسفند ماه سال ۱۳۶۶ و آغاز ماه عبادی شعبان با روز تحویل سال مقارن شده بود. تو که همیشه علاقه به انجام کارهای سخت داشتی، بدون توجه به سردی و گرمی هوا غسل اول شعبان را توی کانال انجام دادی. منطقه آرام بود. لباس‌هایت را شستی و به سمت سنگر به راه افتادی.

آخرین شاهد خاطرات من مهدی نجار بود که تو را کنار کانال آب دیده بود. ساعت حدود ۱۰ صبح بود. بعد از سلام علیک به مهدی نجار گفته بودی سال نو تبریک. مهدی نجار در حالی که دستش در دست تو بود، گفته بود هنوز سال تحویل نشده؛ من سه ساعت و هشت دقیقه دیگر به تو تبریک می‌گویم (لحظه تحویل سال ۶۷، ساعت ۱۳ و هشت دقیقه و ۵۶ ثانیه بود) تو گفته بودی، اما من الان دارم بهت تبریک می‌گویم. نگاه معناداری به دور دست‌ها انداخته بودی و گفته بودی من دوست دارم همین امسال شهید بشوم نمی‌خواهم عمرم به سال دیگر بکشد.

لباس‌های شسته شده را روی دست گرفتی و به سمت سنگرها حرکت کرده بودی.

کل مراحل صعود دعا تا آسمان اول و دوم و تا بیت‌المعمور و لوح قلم چند دقیقه بیشتر طول نکشید، یک خمپاره ۱۲۰ عراقی مأمور اجابت آرزوی تو شد و صفیرکشان بر زمین فرود آمد. آرزوی تو برآورده شد و تو به سجده افتادی، یک سجده طولانی به درازای ۳۴ سال. انگار فرشته‌های اجابت دعاهای ماه شعبان می‌خواستند هر جور شده تو را به آرزویت برسانند. اما به نظر من خمپاره ۱۲۰ برای بدن نحیف و لاغر تو خیلی زیاد بود.

رفیق، ای کاش آرزوی دیگری می‌کردی!

روز تحویل سال ۶۷ هم دعای تو مستجاب شد و هم حرف تو که گفتی پشیمان می‌شوی، ثابت شد. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود، از پل وحید تا پل فلزی با دوچرخه همراه من رکاب زدی و اصرار می‌کردی که بیا برویم جبهه اگر نیایی پشیمان می‌شوی و می‌گفتم صبر کن تا امتحانات آخر سال. اعتراف می‌کنم که تا سال‌ها بعد از آن بدجور پشیمان بودم.

الان ۳۴ سال است که برای بعضی آدم‌های این دنیا تحویل سال لحظه‌ای تلخ است. سال‌ها است پدرت را ندیدم. نمی‌دانم هنوز تلخی لحظات تحویل سال را تحمل می‌کند یا دنیا را رها کرده تا شیرینی دعاهای ماه شعبان را با دو پسر شهیدش در آسمان مزمزه می‌کند؟

خوب یادم است که چقدر برای رفتن به جبهه تلاش کردی. خوب یادم است که دوچرخه بزرگ سوار می‌شدی و محکم پا می‌زدی تا قدت بلند شود تا پرسنلی بسیج به‌خاطر کوتاهی قد ایراد نگیرند و برگه اعزام به جبهه برائت صادر کند.

خوب یادم است با پدرت چقدر کلنجار رفتی تا به رفتن تو رضایت بدهد. حالا که خودم طعم پدر بودن را چشیدم به مشهدی احمدقلی حق می‌دهم که بعد از شهادت علیرضا و جانباز شدن اسکندر مانع رفتن تو می‌شد.پیرمرد مقابل چشمانش یکی یکی عزیزانش را از دست می‌داد، اما حریف اصرار فراوان تو نشد و بالاخره رضایت‌نامه را امضا کرد.

حالا ۳۴ سال سال از آن روزگار می‌گذرد. دانش‌آموزان کلاس اول تجربی دبیرستان شهید قدیری هر کدام برای خوشان کسی شده‌اند و شاید تو را که خیلی زودتر از آنها مرد شده بودی را به یاد نیاورند.

دیوارهای کلاس شما که جای پنجه و مشت‌های تو که روی دیوار تمرین مشت می‌کردی را به یادگار نگاه می‌داشت اما حالا یک ساختمان متروک و خالی است که در سکوت خودش خاطرات ده‌ها دانش‌آموز شهیدی که در کلاس‌هایش درس می‌خواندند را مرور می‌کند.

سوله‌های اردوگاه شهید عرب هم قطعاً هنوز جای دست‌های تو را بر تیرک‌های خود که بارفیکس می‌رفتی به یاد دارد. حالا ۳۴ سال می‌گذرد و من برای هزارمین بار به عکس تو زل می‌زنم و برای هزارمین بار به یاد می‌آورم که از شدت علاقه به امام (ره)، ابروهایت را بالا برده بودی تا در عکس شبیه امام (ره) بشوی.

اکنون بعد از ۳۴ سال من هنوز به یاد تو هستم، اما اگر زنده مانده بودی مثل ده‌ها رفیق دیگری که در کوچه پس کوچه‌های زمانه یکدیگر را گم کردیم شاید ما هم یکدیگر را فراموش کرده بودیم، اما تو کار بزرگی کردی که لایق جاودانگی شدی. تو از کنار همان کانال آب از زمان و زمانگی رها شدی، اما ما اهل زمین دربند زمان ماندیم و در حال تجربه فرسودگی هستیم.

شکوفه‌ها جوانه زد کجاست نازنین من

بهار درب خانه زد کجاست همنشین من»

کد خبر 649552

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.