سیدالشهدای عملیات آبی کربلای ۵

زبان آذری نمی‌دانست و در لشکر عاشورا خیلی غریب بود، اما از این فرصت برای خودسازی و رسیدن به خدا نهایت استفاده را کرد و سرانجام در عملیات کربلای ۵ درحالی‌که سمت جانشین فرماندهی گردان غواصی ولی‌عصر(عج) را برعهده داشت، به شهادت رسید.

به گزارش خبرنگار ایمنا، چندین‌بار در عملیات‌های مختلف مجروح شده بود، اما با وجود حال ناخوشایند لحظه‌ای حضور در جبهه و خدمت را رها نکرد. با اینکه به دلیل توانایی‌هایی که داشت، بیشتر به سمت‌های مختلف فرماندهی منصوب می‌شد، اما دلش می‌خواست میان نیروهای عادی باشد.

مسئول دسته یک گردان صف تی پ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع)، مسئول تدارکات و پشتیبانی گردان فلق، معاون گردان غواصی حضرت ولی‌عصر (عج) لشکر عاشورا از مسئولیت‌های او در دوران جنگ تحمیلی بود.

شهید عبدالله (منوچهر) رنجبر در عملیات کربلای ۵ به همراه بسیاری از غواصان جان بر فک گردان ولی‌عصر (عج) در شلمچه قفس تن را شکستند و عزت ابدی یافتند. آنچه در ادامه می‌خوانید روایت‌هایی از زندگی این شهید به نقل از نجف زراعت‌پیشه و سردار حاج‌حسین محمدی است.

دیدار با حضرت روح‌الله (ره) در بهمن‌ماه سال ۱۳۶۱

عبدالله در پنجمین روز از مهرماه سال ۱۳۴۱ در شهر بهبهان متولد شد. پدرش شکرالله، کارمند مبارزه با بیماری مالاریای وزارت بهداشت و مادرش شکرانه، بانویی متدین و خانه‌دار بود. او هفت برادر و دو خواهر داشت و دوران کودکی را در جمع این خانواده شلوغ و باصفا گذراند تا این‌که به سن مدرسه رسید.

پس از پایان مدرسه راهنمایی به‌هنرستان آیت‌الله سعیدی رفت. همزمان با تحصیل به کارگری ساختمان هم مشغول بود. در زمان انقلاب به اتفاق پدر به فعالیت‌های انقلابی می‌پرداخت و پس از پیروزی انقلاب در یکی از اردوهای انجمن اسلامی دانش آموزی هنرستان اسم خود را از منوچهر به عبدالله تغییر داد.

در شهریور سال ۱۳۶۰ و در بسیج سپاه پاسداران بهبهان آموزش‌های نظامی را گذراند و در مهر همان سال به جبهه آبادان اعزام شد و در کناره‌های اروند به فعالیت پرداخت. در عملیات طریق‌القدس به قرارگاه عاشورا اعزام شد و زیر نظر اطلاعات عملیات حدود پنج ماه مسئولیت نگهداری اسرای عراقی به او محول شد. دیدار عبدالله با امام خمینی (ره) در بهمن سال ۱۳۶۱ برای وی و همراهانش نقطه عطفی بود که در بالا بردن روحیه آنان نقش بسزایی داشت.

نجات معجزه‌آسا از زیر خروار خاک

در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان تک‌تیرانداز وارد صحنه نبرد شد و به اتفاق یارانش بعد از ۱۶ کیلومتر پیاده‌روی در رمل‌های منطقه به دلیل حجم آتش دشمن در جنگل‌های امقر مستقر شدند و برای مقابله با پدافند احتمالی دشمن سنگرهایی را ایجاد کردند.

یک گلوله توپ دشمن بعثی به خاکریز سنگر عبدالله اصابت کرد و این سنگر با سنگر کناری را با خاک یکسان کرد. هم‌رزمان عبدالله در دل تاریکی شب بخشی از پاهای او را که بیرون مانده بود، دیدند و او را از زیر کوهی از خاک بیرون کشیدند و به این طریق عبدالله به طور معجزه‌آسایی از این مهلکه جان سالم به در برد.

او در شهریورماه سال ۱۳۶۲ و پس از گذراندن دوره‌های آموزشی به طور رسمی به عضویت سپاه درآمد و مدتی به عنوان جانشین گروهان القارعه به آموزش نیرو و سازماندهی آنان مشغول شد.

اعزام اشتباهی به جزیره مجنون

در عملیات خیبر بخشی از نیروهای گروهان القارعه به جای اعزام به منطقه شط‌علی به طور اشتباه وارد جزیره مجنون شدند و عبدالله با تمام وجودش به حفاظت از آنان در مقابله با دشمن عراقی پرداخت و در این راه از هر اقدامی دریغ نورزید، از تبدیل ماشین استیشن دشمن به یک آمبولانس برای حمل مجروحان گرفته تا تهیه کمپوت کنسروهای به جامانده از دشمن برای تغذیه نیروها.

عبدالله در این عملیات به شدت از ناحیه بازو مجروح شد، اما با وجود این جراحت با شجاعت تمام سه روز در منطقه ماند و نقش مهمی در ترابری و بازگشت رزمندگان از منطقه به عقب ایفا کرد و پس از آن در بیمارستان امام خمینی (ره) اهواز بستری شد.

پس از مداوای نسبی با همان حال به منطقه عملیاتی خیبر بازگشت و در حالی که با یارانش مشغول شناسایی منطقه مجنون شمالی برای برنامه‌ریزی عملیات پدافند بودند مورد هجوم و بمباران هوایی دشمن قرار گرفتند که در این حادثه جمعی از دوستانش شهید شدند و عبدالله به شدت از ناحیه کمر و دست آسیب دید و برای درمان ابتدا به بیمارستانی در شیراز و سپس به بیمارستانی در تهران انتقال یافت.

بازگشت به پشت جبهه با چشمانی اشکبار

جراحات متعدد نمی‌توانست مانعی برای حضور عبدالله در جبهه باشد. او چندین ماه به عنوان جانشین گروهان امام حسین (ع) مشغول آموزش‌های هلی‌برن و کوهستانی در کوه‌های شوشتر شد و در آن‌جا هم از هیچ خدمتی فرو گذار نکرد.

در عملیات بدر نیز در معیت گروهان خط‌شکن ذوالفقار شرکت داشت که پس از سه روز مقاومت دستور عقب‌نشینی صادر شد. در این عملیات دوست صمیمی‌اش ولی‌الله نیکخوی شهید شد، اما به هیچ عنوان راضی به برگشت نشد، می‌خواست تا آخرین قطره خونش بایستد، تا این‌که با دستور اکید فرمانده تیپ با چشمانی اشکبار مجبور به بازگشت شد. او در عملیات والفجر ۸ به عنوان جانشین گردان امام حسین (ع) نقش هدایت نیروها در پشت کارخانه نمک در فاو را برعهده گرفت و با رشادت بسیاری که به خرج داد، مانع از اسارت بسیاری از نیروهای خود در این عملیات شد.

سیدالشهدای عملیات آبی کربلای ۵

پذیرش معاونت گردان ولیعصر با اکراه

در پی تغییرات به‌وجود آمده در تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی (ع) در شهریورماه سال ۱۳۶۵ عبدالله و جمعی از یارانش برای ادامه جهادی بی‌پایان به لشکر عاشورا پیوستند.

اواخر شهریور ماه سال ۱۳۶۵ بود که گردان غواصی ولیعصر از شهر تبریز راهی سد دز شد. در آن زمان نیروهای دیگری نیز از شهر بهبهان به این لشکر پیوسته بودند. رزمندگانی که در کسوت غواصی بودند، اغلب انسان‌هایی بسیار قوی و خارق‌العاده بودند که پس از طی مراحل گزینشی و آموزشی دشوار به این خدمت نائل می‌شدند. دوستان بهبهانی ما افراد خونگرم و با صفایی بودند که به سرعت با ما دوست و همراه شدند. از میان آن‌ها عبدالله آرام‌تر و ورزیده‌تر بود.

من به زبان فارسی مسلط بودم و نقش مترجم را هم برای آشنایی آن‌ها با فضای گردان و بچه‌ها برعهده داشتم. وقتی به گردان غواصی آمد دلش می‌خواست خارج از حیطه مسئولیت‌های قبلی که در مدت حضور چندین ساله‌اش در جنگ داشت، مانند یک نیروی عادی با وی رفتار بشود.

کار عملیاتی گردان غواصی به قدری مشکل بود که شاید به اندازه یک تیپ نظامی نیاز به تلاش، اشراف و مدیریت داشت. به دلیل تجربه و تبحر فراوانی که داشت، جانشینی گردان به او پیشنهاد شد و او که آمده بود یک رزمنده عادی باشد به دلیل تعهد و احساس مسئولیتی که داشت با اکراه بسیار این سمت را پذیرفت‌.

منوچهر نه، من عبدالله هستم

او بسیار ساکت و با تقوا بود. در چادر جانشینی با هم بودیم و طی این مدت کوتاه بسیار با هم رفیق شدیم. او را با فضا و بچه‌های گردان غواصی ولیعصر آشنا کردم. با وجود تفاوت زبانی و فرهنگی با اخلاق و منش خوبی که داشت به سرعت جای خود را در دل و جان رزمندگان باز کرد.

پشتکاری که داشت برایم بسیار تعجب برانگیز بود. آموزش غواصی و کار در کنار نیروها در آب گاهی ۱۶ ساعت در هر شبانه‌روز طول می‌کشید و او فقط چهار ساعت در چادر بود که آن را هم به تعبد مشغول بود.

بعد از عملیات کربلای ۴ بسیار گریه می‌کرد. سر به سرش می‌گذاشتم تا حال و هوایش عوض شد. صدایش می‌زدم «منوچ‌خان» دوباره چی شده برادر. از جایش برمی‌خواست و می‌گفت: "به من نگو منوچهر من عبدالله هستم. یک‌بار دیگر بگی میام سراغتا! "

دست‌های بسیار تنومند و محکمی داشت و من از ترس دیگر ادامه نمی‌دادم. خلاصه هر وقت به کنج عزلت می‌خزید با همین شوخی‌ها حال و هوایش را عوض می‌کردم.یاران بهبهانی او هم یکی یکی شهید می‌شدند و خودسازی و خلوت او بیشتر رنگ و روی خدایی می‌گرفت.

گاهی دلیل این‌همه سکوت را از او می‌پرسیدم. او جواب می‌داد شاید در سال‌های زندگی‌ام گناهی مرتکب شده باشم و آمدن به این‌جا در میان آدم‌هایی که زبانشان را نمی‌فهمم، فرصتی است که در سکوت خودم از گناهان پاک شده و تطهیر بشوم.

بسیار صداقت داشت، گاهی که در چادر بعضی صحبت‌ها رنگ و بوی غیبت می‌گرفت، تلنگری می‌زد و اگر نافع نبود چادر را ترک می‌کرد تا مبادا خدشه‌ای به مراقبه‌اش وارد شود و روحش مکدر شود.

در عملیات کربلای ۴ او از ناحیه پهلو مجروح شد و برای استراحت چند روزی به بهبهان رفت. از خانواده او شنیدم که این قضیه را از آن‌ها پنهان کرده بود تا این‌که حالش رو به وخامت می‌گذارد و او را به بیمارستان منتقل می‌کنند.

احساس‌می کنم به ته خط رسیده‌ام

چند روز بعد دوباره به گردان بازگشت، قبل از عملیات کربلای ۵ شرایط بسیار مهم و حیاتی شده بود. کار شبانه‌روزی برای بسیج و آموزش نیروهای غواص برای عبدالله نه تنها خستگی‌آور نبود بلکه بسیار او را نورانی‌تر کرده بود. یک روز که دو نفری در چادر بودیم، به من گفت: حسین احساس می‌کنم به ته خط رسیده‌ام. بودن من در این‌جا تجربه عجیبی است، در این تنهایی با خدا عهد بسته‌ام که شبانه‌روز در سکوت کامل، کارو تلاش کنم و مزد این کار من شهادت باشد.

بلند شدم، سرش را بوسیدم و گفتم: مشخص است رسیده‌ای، برای شهادت هم فقط رسیده‌ها را می‌چینند! بالاخره پس از ۱۷ روز گردان ما برای عملیات به آب زد.

نیروهای تحت فرمان عبدالله وظیفه آزادسازی محور پاسگاه کوت‌سواری را به عنوان نیروهای خط‌شکن برعهده داشتند. شرایط غریبی بود. نیروهای عراقی بسیار مجهز بودند و در عمق ۲۰۰ متری آب سیم خاردار نصب کرده بودند و نیروی ضد هوایی آن‌ها با توپ‌هایی که برد آن‌ها گاهی به ۱۴ کیلومتر هم می‌رسید در کنار آب به حالت آماده‌باش برای زدن غواصان ایرانی بودند.

فکرش را بکنید زیر آب هیچ پناهی به جز خدا برای غواصان نیست.توپ‌هایی با برد ۱۴ کیلومتر اگر از فاصله ۲۰۰ متری به یک غواص اصابت می‌کرد چه می‌شد!

غواصان لشکر برای شکستن خط با این شرایط به آب زدند، شهید ابراهیم اصغری و تنی چند از عزیزان نقاطی از سیم‌های خاردار را بریدند و برخی را هم نبریده، رد کردیم. شب بیستم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ بود. با عبدالله خداحافظی و روبوسی کردم. نور عجیبی در صورتش هویدا شده بود. انگار واقعاً رسیده بود و موقع چیدنش بود. از او قول گرفتم که اگر شهید شد، شفاعت من را در آخرت بکند. مشغول عملیات بودیم.

فردا صبح هر کجا را که نگاه کردم اثری از عبدالله نبود. «منوچ‌خان» ما در آن شب چیده شده بود. از عبدالله رنجبر می‌توان به سیدالشهدای عملیات آبی کربلای ۵ یاد کرد. خون پاک غواصان شهیدی چون عبدالله که مظلومانه شهید شدند و با خونشان محور کوت‌سواری را آزاد کردند، مقدمات پیروزی عملیات کربلای ۵ در چند روز بعد را مهیا کرد. من معتقدم که عبدالله، بنده راستین خدا با طی کردن مراحلی سخت و خودسازی عمیق برای شهادتی متعالی برگزیده شد.

برادران عبدالله و همچنین پدرش در عملیات‌های مختلف در جنگ حضور داشتند. او وقتی به بهبهان برای مرخصی می‌رفت به خانواده‌های رفقای شهیدش سرکشی می‌کرد و در پی دلداری دادن و رفع مشکلات آنان بود. با مادرش بسیار صمیمی بود در شستن ظروف و لباس به او کمک می‌کرد و از هیچ خدمتی برای او فروگذاری نمی‌کرد.

کمکی بعد از شهادت

چند وقت پیش برای انجام کاری عازم سفر به همدان بودم. شب قبل از سفر مهمان خانه خواهر همسرم بودیم. شب هر کاری کردم، خوابم نبرد. همسرم پیشنهاد داد تا به دلیل خلوتی جاده‌ها همان شب حرکت کنم، من هم به راه افتادم. ساعت از نیمه شب گذشته بود و در جاده تقریباً خالی از رهگذر در حرکت بودم که در جاده بیجار، توقف پراید سفیدی کنار خیابان با پلاک ۱۶ توجهم را به خود جلب کرد.

پلاک ماشین ناخودآگاه مرا به یاد عبدالله و شهر بهبهان انداخت. توقف کردم و به سراغ ماشین رفتم. آقایی کنار جاده ایستاده بود. با خنده جلو رفتم. مرد گفت که ساعت‌ها دنبال پمپ بنزین گشته و اکنون مستاصل شده و توقف کرده‌اند. به شوخی به او گفتم: پلاک ماشینتان نشان می‌دهد از دیار بهترین رفیق من هستید. اگر خانواده شهید رنجبر را بشناسید یک شیرینی نزد من دارید و نه‌تنها تا پمپ بنزین همراهیتان می‌کنم، بلکه پول بنزین راهم پرداخت می‌کنم. با تعجب بسیار به سمت ماشین رفت و با خانمی گریه‌کنان برگشت. دلیل این رفتار را جویا شدم او پاسخ داد شهید رنجبر در بهبهان بسیار خوش‌نام و معروف است. خواهر منوچهر زن برادر من و دوست صمیمی همسرم است، او در سردرگمی امشب، پیش خودش گفته بود: "شهید رنجبر به دادمان برس، یک پمپ بنزین به ما نشان بده" و حالا شما در این تاریکی شب و این خلوتی جاده آمده‌اید و سراغ این شهید را از ما می‌گیرید.

کد خبر 646851

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.