تا راهرو نباشی، کی راهبر شوی

در رسیدن به مقصود واقعی خود، تمام راه‌های تعبد و تهجد را طی کرد و سرانجام مسیر عاشقی او که با گذر از رنج‌ها و مشقات فراوان پشت سر گذاشته بود، با شهادت در راه خدا با لب تشنه، درحالی‌که به لب ذکر «یا زهرا» داشت، خاتمه یافت.

به گزارش خبرنگار ایمنا، شهید علی (پرویز) علیوندی، دروس حوزوی خویش را تا سطح چهار گذرانده و لباس روحانیت را تحویل گرفته بود، اما با تمام فضائل اخلاقی و انسانی که داشت، هرگز آن را نپوشید چون معتقد بود این لباس ارج و منزلتی ویژه دارد و بر تن کردن آن لیاقتی می‌خواهد که هنوز خود را محق آن نمی‌دانست.

او دیانت را از مادر و شرافت را از پدر به ارث برده بود و مستحبات دینی برای او جزو واجبات بودند. بهروز علیوندی، برادر این شهید که خود از ایثارگران دفاع مقدس و سه سال از او کوچک‌تر است، در گفت‌وگو با خبرنگار ایمنا از زندگی سراسر نور این شهید می‌گوید، روایتی که همراه با بغض و اشک است و بارها حین مصاحبه و به هنگام یادآوری خاطرات او، سخنش را قطع می‌کند.

ایمانی که به زینت علم آراسته بود

در خرداد ماه سال ۱۳۴۱ خانه حاج‌اصغر علیوندی‌گواهی، شاهد تولد نخستین پسر خانواده یعنی پرویز بود. حاج‌اصغر اصالت تبریزی داشت و همسرش زنجانی بود و به خاطر شرایط شغلی و سرکارگری در یک کارخانه بافندگی در تهران زندگی می‌کرد. بسیار اهل حرام و حلال بود. کودکی پرویز در کنار دو خواهر و سه برادر در شهر تهران و زیر سایه تعلیم و پرورش مادر گذشت.

قیافه محبوب و جذابی داشت و از لحاظ جثه از تمام هم‌سن و سالانش یک سرو گردن بالاتر بود. پرورش یافتن دریک خانواده مذهبی-ملی و سنتی، شجاعت و دیانت را در وجود فرزندان حاج‌اصغر به‌خصوص علی نهادینه کرده بود. او شرافت را از پدر و دیانت را از مادر به ارث برده بود و انگار متفاوت‌تر از بقیه تربیت شده بود. ورود به دوران جوانی برای او با روزهای پر از التهاب انقلاب همراه بود.

در همین ایام حاج‌اصغر به همراه خانواده به زادگاهش یعنی شهر تبریز نقل‌مکان کرد و در یک باغ ۵۰۰۰ متری در این شهر مقدمات تأسیس یک کارخانه بافندگی را فراهم کرد. فعالیت‌های انقلابی مردمان تبریز به اوج خود می‌رسید و علی همراه برادران و پدرش هر کدام به نوعی در امور مربوط انقلاب مشارکت می‌کردند.

کارخانه به راه افتاد و مدتی بعد اعتصابات سراسری شروع شد. حاج‌اصغر طی این دوران تمام حقوق کارگرانش را پرداخت می‌کرد تا زندگی آن‌ها دچار مشکل نشود. علاقه به مطالعه در حوزه‌های علمی، عقیدتی و سیاسی، علی را به مطالعه وافر کتاب وامی‌داشت و همین مسئله موجب شده بود، ایمانی که داشت به زینت علم نیز آراسته شود. او همیشه با وضو و البته دائم‌الذکر بود.

تا راهرو نباشی، کی راهبر شوی

کارگری را به کارفرمایی ترجیح داد

پدرش از او خواست که برای کمک به او در کار مدیریت کارخانه به آن‌جا برود و در قبال آن حقوقی دریافت کند. علی با وجود تمام احترامی که برای پدر و مادر قائل بود، دعوت او را رد کرد. وقتی پدر دلیل این کار را جویا شد، گفت که حدود ۶۰ نفر کارگر در کارخانه کار می‌کنند و ممکن است با وجود تمام ملاحظات، حقی ناحق شود و شبهه‌ای هر چند ناچیز در پولی که دریافت می‌کند، یافت شود و همین موضوعه به ظاهر ساده او را از مسیر زهد و خودسازی که در پیش گرفته بود، دور کند.

او کار ساده در کارخانه پدری را رها کرد و برای دریافت حقوق به کارگری در میان کسبه بازار تبریز روی آورد. چرخ‌کاری، خیاطی و هر کاری که از عهده‌اش برمی‌آمد، انجام می‌داد تا مزد رنج زحمت خود را دریافت کند، البته تمام این دستمزد را برای کمک به فقرا خرج می‌کرد. خانه حاج‌اصغر بزرگ و در کنار کارخانه واقع شده بود. تمام اتاق‌هایش از بالا گرفته تا زیرزمین همه مفروش بود، اما علی برای خواندن نمازهای یومیه و نماز شب به زیرزمین می‌رفت، فرش‌ها را کنار می‌زد و روی موکت یا زمین نمازش را می‌خواند. او معتقد بود، ساده‌زیستی کلید ورود به معنویات است.

حقوق طلبگی را قبول نکرد

بعد از تشکیل سپاه پاسداران در شهر تبریز جذب این نهاد شد و آموزش‌های مقدماتی را طی کرد و با توجه به علمی که داشت، به عنوان مربی عقیدتی، سیاسی و تربیتی مشغول به کار شد. جنگ که شروع شد دوران تکاوری را گذراند تا برای رفتن به جبهه آماده‌تر شود. این دوران هم‌زمان با فعالیت سردار شهید مهدی باکری بود. از طرفی او میل فراوان به گذراندن دروس حوزوی بود، برای همین در حوزه طالبیه تبریز مشغول علم‌آموزی شد.

روزی او در خانه نبود و جمعی از بزرگان حوزه علمیه برای دیدن او به منزل آمدند. بعد از پذیرایی به پدر گفتند که ما هم برای دیدار با علی آمده‌ایم و هم برای جواب گرفتن یک سوال! پدر دنبال علی فرستاد و او هم آمد. یکی از خلقیات او این بود که عادت نداشت چشم در چشم کسی صحبت کند. همیشه و به‌خصوص در محضر والدین و بزرگان سر به زیر می‌نشست.

میهمانان از او پرسیدند که چرا مثل سایر طلبه‌ها حقوق حوزه را نمی‌گیرد و مشکل کار کجاست؟ او سرش را پایین انداخت و جوابی نداد. پدر گفت جواب آقایان را بده. او پاسخ داد که می‌دانم با دریافت این حقوق مسئولیت سنگینی در قبال اسلام و کل مسلمین جهان بر گردنم می‌افتد و می‌ترسم در راه تبلیغ و ترویج اسلام آن قدرها که شایسته است، کوشش نکنم.

شعری بود که همیشه برای اهل خانه و دوستانش می‌خواند:

ای بی‌خبر بکوش که صاحب‌خبر شوی / تا راهرو نباشی کی راهبر شوی / خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد / آن‌گه رسی به خویشتن که بی‌خواب و خوراک شوی.

ادامه دارد..

کد خبر 642689

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.