جانبازی در خیبر، شهادت در کربلای ۵

بسیار کم‌حرف بود و مرد عمل. از مسئولیت او به‌عنوان مدیر مخابرات لشکر۱۴ امام حسین(ع) کسی به جز هم‌رزمانش مطلع نبود. سیدمحسن معتقد بود اجر و پاداش حضورش در جبهه چیزی به جز شهادت نمی‌تواند باشد .

به گزارش خبرنگار ایمنا، عاشق گمنامی بود و شیفته حاج‌حسین. یارانش می‌گویند آرزوی او شهادت بود و نمی‌خواست روزی در این دنیا باشد درحالی‌که شهید خرازی نباشد؛ رفاقت این دو آن‌قدر پررنگ بود که چند روز قبل از رفتنش، نان و مربا در دهان حاج‌حسین می‌گذاشت.

سیدمحسن به آرزویش رسید و درست ۱۲ روز قبل از شهادت فرمانده و یار خود به لقای خدا پیوست. برای مرور زندگی ۲۵ ساله و پر از مجاهدت شهید سیدمحسن زاهدی با سیدحسن زاهدی‌، برادر بزرگ‌ترش و محمد عشقی که از هم‌رزمان او در مخابرات لشکر امام حسین (ع) بود، به گفت‌وگو نشستیم.

عزیزدردانه مادر بود

در محله‌ای نزدیک صارمیه زندگی می‌کردیم؛ پدرم سیدعلی دو دختر و چهار پسر داشت و در یک مغازه خواروبار فروشی کار می‌کرد. سیدمحسن، پنجمین فرزند این خانواده مذهبی بود.

در کودکی با هم به مدرسه مولوی که در دروازه دولت کنونی واقع شده بود، می‌رفتیم و وظیفه بردن و آوردنِ او با من بود. دوچرخه‌ای داشتم و محسن را پشت آن سوار می‌کردم و به مدرسه می‌بردم. مثل بیشتر برادرها گاهی با هم نمی‌ساختیم و دعوایمان می‌شد.

مدرسه دو شیفت بود، گاهی صبح و گاهی بعدازظهر. با ورود من به دوران راهنمایی سیدمحسن هم مستقل شد. پدرم دوچرخه‌ای برای او خرید و خودش به مدرسه می‌رفت. به دلیل خلق‌وخوی خوشی که داشت و بسیار خونگرم و مهربان بود، عزیزدردانه مادر شده بود و در جواب درخواست‌های خود جوابی به جز چشم نمی‌شنید.

او از همان کودکی به کارهای فنی علی‌الخصوص برق علاقه زیادی داشت. ورود و تحصیل من در دانشگاه تهران مدتی بین من و او فاصله انداخت. سیدمحسن هم پس از تحصیل در دوره راهنمایی عازم هنرستان فنی شد و در رشته برق به ادامه تحصیل پرداخت.

همزمان با آن در یک مغازه در خیابان شیخ بهایی به عنوان شاگرد و کارآموز مشغول به کار شد. دوران انقلاب، به طور مخفیانه و دور از چشم پدر و مادرم اعلامیه‌های امام (ره) را از تهران می‌آوردم و سیدمحسن آن‌ها را در مسجد و کوچه و بازار پخش می‌کرد.

بعد از پیروزی انقلاب و اوایل تشکیل سپاه پاسداران او همکاری خود را با این نهاد شروع کرد و پس از مدت زمان اندکی با توجه به تلاش و نبوغی که داشت با وجود اینکه هیچ مدرک تحصیلی نداشت و دانش‌آموز هنرستان بود به طور رسمی و پاره‌وقت به عضویت این نهاد درآمد.

در همین ایام و در خردادماه سال ۱۳۵۹ مدرک دیپلم خود را از هنرستان سروش اصفهان گرفت و تمام‌وقت مشغول خدمت در سپاه شد، مدتی نیز در دادگاه انقلاب اصفهان به فعالیت پرداخت.

جانبازی در خیبر، شهادت در کربلای ۵

جنگ که شروع شد از خود بی‌خود شد

با توجه به گردن‌کشی و آزار گروه‌های معاند برای کشور، سیدمحسن آموزش‌های لازم را برای حضور در سنگرهای مختلف فراگرفت. جنگ تحمیلی که شروع شد، او از خودبی‌خود شد. تنها پس از چند روز از آغاز جنگ همه‌چیز و همه‌کس را رها کرد و عازم مناطق جنگی شد.

نامه‌ای از او دارم که در جواب نامه‌ای که مهرماه ۵۹ برایش نوشتم، در آبان همان سال از اهواز برایم ارسال کرده‌است. او در ابتدا کار خود را با نگرانی در خطوط مقدم جبهه شروع کرد و رفته‌رفته با جمعی از رزمندگان اصفهانی تیپ کوچکی به نام امام حسین (ع) تشکیل داد که پس از مدتی با تقویت و همراهی مسئولان مربوطه به لشکر ارتقا یافت.

سیدمحسن به دلیل توانایی فنی و استعدادی که داشت به عنوان مسئول مخابرات لشکر منصوب شد، این در حالی بود که خانواده ما تا بعد از شهادت هم از سمت و کار او در جبهه بی‌خبر بودند.

خاطرم است که برای دیدن او به اهواز رفتم دیدم، اتاقک کوچکی درست کرده بود که درون آن لوازم بی‌سیم و تلفن را تعمیر می‌کردند و غنائمی از این دست را که از عراقی‌ها به دستشان می‌رسید، برای استفاده مجدد روبه‌راه می‌کردند. دیر به دیر به مرخصی می‌آمد شاید هر چهار پنج ماهی یک‌بار. آن هم به خاطر جلساتی که در اصفهان تشکیل می‌شد. خیلی متواضع بود و هرچقدر از او در مورد کارش در جبهه می‌پرسیدم، جوابی نمی‌داد.

رانندگی با دست چپ

او در عملیات خیبر در منطقه طلاییه به دلیل اصابت ترکش به بازوی راست مجروح و به بیمارستانی در یزد منتقل شد. به محض اینکه خبردار شدم به بالینش رفتم. دستش وضع مناسبی نداشت و برای ادامه درمان با هواپیما به بیمارستان شهید بهشتی منتقل و پس از دو روز برای عمل جراحی به بیمارستان صدوقی اعزام شد.

استخوان دست او به شدت آسیب دیده بود به طوری که ترکش پنج تا شش سانتی‌متر از آن را نابود کرده بود. چند عمل جراحی متعدد از قطع دست او جلوگیری کرد، اما از آن به بعد همیشه دستش با چفیه به گردنش آویزان بود و با این دست قادر به انجام هیچ کاری نبود. حتی رانندگی را با دست چپ انجام می‌داد.

اوایل ازدواجم بود که یک روز صبح جمعه به اتفاق همسرم برای زیارت به گلستان شهدای اصفهان رفتیم. مابین قبور، فاتحه می‌خواندم که قیافه آشنایی را دیدم. سیدمحسن بود که از جبهه مستقیم به گلستان شهدا آمده بود. به طرف او رفتم و بعد از اتمام زیارت به او گفتم: وسیله ندارم اگر امکان دارد بیا باهم به خانه برگردیم.

من‌ومن‌کنان جواب داد: جایی کار دارم، شما بروید، من هم زود می‌آیم. به اتفاق همسرم تاکسی گرفتیم و به خانه برگشتیم. هنوز ۱۰ دقیقه‌ای نگذشته بود که در باز شد و محسن آمد! با خنده از او پرسیدم ناقلا مگر نگفتی کار داری، چرا این‌قدر زود آمدی؟ سرش را با خجالت پایین انداخت و گفت: برادر! ماشین من از بیت‌المال است، نمی‌توانستم شما را سوار کنم.

جهاد در خط شیر

در نخستین روزهای جنگ با او همراه و همکار شدم. در پانزدهم فروردین‌ماه سال ۱۳۶۰ با هم به جبهه اعزام شدیم. چند روز بعد در خط شیر و به منطقه محمدیه رفتیم و بین خط شیر و خط اول عراق در سنگر کمین شهید زرین به مدت ۱۰ روز مشغول کندن کانال و احداث سنگر و دیده‌بانی برای جلوگیری از نفوذ دشمن بودیم. یک روز از دوستان مخابرات برای چک کردن خطوط تلفن به سنگر کمین ما آمدند و ما را به مخابرات بردند و حدود ۵۰ روز در آن‌جا به خدمت پرداختیم. طی این مدت عملیات کل قوا انجام شد.

اواسط تیرماه بود که پایانی گرفتیم و هردو به اصفهان برگشتیم و برای فعالیت به دادگاه انقلاب منتقل شدیم. بعد از مدتی با اصرار و پافشاری زیاد دوباره به اتفاق عازم جبهه شدیم. شهید زاهدی به دوکوهه و مخابرات لشکر امام حسین (ع) رفت و من هم در مخابرات شهرک دارخوئین مشغول شدم. در عملیات فتح‌المبین باز دوباره در کنار هم بودیم. بعد از عملیات بیت‌المقدس با توجه به لیاقت، رشادت و پشتکاری که داشت، به عنوان مدیر مخابرات لشکر منصوب شد و در عملیات‌هایی چون محرم، خیبر، بدر والفجر یک، والفجر ۴، والفجر ۸ و کربلای ۴، کربلای ۵ با این عنوان مشغول خدمت و جهاد شد.

ماجرای مجروحیت هم‌زمان او با شهید خرازی

سیدمحسن و شهید خرازی دوستی بی‌مانندی داشتند. صبح عملیات خیبر، شهید خرازی برای کنترل عملیات تک و تنها با یک موتور سیکلت به جلو رفته بود و به ما پیشنهاد شد که برای کمک به او راهی شویم. به اتفاق شهید شرافت و شهید زاهدی با یک ماشین و بی‌سیم به راه افتادیم.

شهید خرازی با موتور به سمت خط اول برمی‌گشت که به هم رسیدیم. یک نفر از نیروهای ایرانی جلوتر از خط مقدم روی زمین افتاده بود. حاج‌حسین گفت: یک نفر باید برود و او را با خود بیاورد. سیدمحسن زودتر از همه با وجود آتش سنگین دشمن با شجاعت به سمت او رفت، او را بغل کرد و برگشت. ۱۰ دقیقه بعد جلسه‌ای مابین حاج‌حسین، اطلاعات عملیات، مهندسی و مخابرات شکل گرفت.

دورهم در حال صحبت بودند که یک گلوله توپ آمد و دست حاج‌حسین را قطع کرد و شرافت بر اثر این حمله به شهادت رسید. شهید خرازی به بیمارستان صحرایی اعزام شد. یکی از رزمندگان یک خمپاره آورد و مشغول دفاع شدند. سیدمحسن هم به کمک او رفت، پس از نیم ساعت به علت اصابت ترکش، دست او به شدت آسیب دید و برای درمان به عقب منتقل شد و پس از حدود دو ماه درمان دوباره به صحنه نبرد برگشت.

جانبازی در خیبر، شهادت در کربلای ۵

دکلی که هیچ‌کس از آن بالا نرفت

بچه‌های سپاه اصفهان یک دکل ۳۰ متری برای نیروهای مخابرات آوردند و در منطقه سرپا کردند. هیچ‌کس جرأت نمی‌کرد، بالای این دکل برود و آنتن‌های بی‌سیم را بالای آن نصب کند. سیدمحسن از صبح برای عملیات شناسایی به اتفاق حاج‌حسین و نیروهای اطلاعات عملیات رفته بودند. بعدازظهر که برگشتند به او گفتیم که به خاطر وزش باد و ارتفاع زیاد کسی از این دکل بالا نمی‌رود! با اینکه خیلی خسته بود، فوراً از آن بالا رفت و آنتن‌ها را نصب کرد.

روزها بین عملیات هیچ وقت بیکار نمی‌نشست. دائم یا مشغول آموزش نیروهای مخابرات بود یا مشغول ارتقای فنی مخابرات. انبار برای تجهیزات مخابرات درست می‌کرد و لحظه‌ای از تلاش دست برنمی‌داشت و همه را برای مراقبت درست و امانت‌داری در این واحد به کار می‌گرفت. همیشه شب‌ها عادت داشت یک‌ساعت قبل از اذان صبح بیدار شود و چند تن از دوستان را هم بیدار می‌کرد و مشغول شب‌زنده‌داری و نماز و مناجات می‌شدند.

ذکر همیشگی که همیشه بر لب داشت، دعای سلامتی حضرت مهدی (عج) بود. سیدمحسن زاهدی معتقد بود اجر و پاداش حماسه‌ها و حضورش در مدتی قریب به شش سال در جبهه‌های نبرد، چیزی جز شهادت نمی‌تواند باشد و اتفاقاً اجر خلوص و تلاش و مجاهدت خود را در عملیات کربلای ۵ و در منطقه شلمچه گرفت.

از او که به عنوان یار باوفا و نزدیک شهید خرازی یاد می‌شود، نقل شده است که دوست ندارم روزی را ببینم که حاج‌حسین نباشد و من هنوز زنده باشم. او ۱۲ روز قبل از شهادت حاج‌حسین و در همان عملیاتی که او به شهادت رسید، به دیدار خدا شتافت.

کد خبر 644555

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.