به گزارش خبرگزاری ایمنا، صدای خشخش جارویش در میانه نسیم نسبتاً سرد زمستان که از پنجره نیمهباز در وقت الطلوعین به اتاق میآید، موعد آمدن آن مرد به محله و جلوی خانهمان را خبر میدهد.
صدای جاروی او با نغمهخوانی پرندگان صبحگاهی و خورشیدی که بر شاخههای بیبرگ زمستانی نظر میافکند، همه بوی لطافت دارد. یکی تمیزی و پاکی هدیه میدهد، دیگری ذکر خدا میگوید… یسبح لله ما فی السماوات و ما فی الارض… و دیگری حیات هدیه میکند و چه خوب گفت...
چون آفتاب به هر ذرهای نظر دارد
به روی هیچکسی بسته نیست آغوشش
نامش آقا مجتبی است، از جنس همانها که نه یک روز که حتی اگر ساعتی هم نباشند معلوم نیست حال و روز شهرمان چگونه خواهد بود! هر وقت در هر جایی میبینمشان ناخواسته یاد سفر دلچسب امسال کربلا در اربعین سیدالشهدا میافتم...
خالصانه و عاشقانه مکان پر از نخاله را به چشم برهم زدنی آماده قدوم زائران سیدالشهدا (ع) کردند. بیمزد و منت تا آخر سفر هم ماندند و عشقشان خادمان حسین و زائرانش بود...
و این مأموریت هر روزه آقامجتبی و همکارانشان است که در سردی زمستان تا گرمی تابستان، از دل شب تا دم صبح با عشق به مردم خدمت میکنند.
یکی دو ساعتی را با آقا مجتبی همکلام میشوم تا قصه عاشقی او و همکارانش را از زبانش بشنوم.
مرد داستان ما ۴۰ ساله است و حالا ۹ سالی میشود که در یکی از محلات شهر خدمت میکند و قبل از آنکه از دو فرزندش برایمان بگوید از صداقت، امانتداری و حلال و حرام که ساحت زندگی به آنها تذکر داده است، سخن میگوید.
طعنه برخیها آقا مجتبی را آزرده است، اما او با همان بزرگواری خود میگوید: «ورودم به این کار از روی علاقه نبود، اما آدم وقتی وارد کاری میشود باید با جان و دل آن کار را انجام دهد؛ بالاخره هر کاری سختیهای خودش را دارد، اما در شغل ما خستگی روحی بیشتر از خستگی جسمی است، چراکه تعطیلی و استراحتی نداریم. همیشه کارمان را از ساعت دو نصف شب شروع میکنیم و تا ساعت ۱۰ صبح مشغولیم، با همهجور آدمی برخورد داریم، بعضیها خوب رفتار میکنند و به ما خسته نباشید میگویند، اما بعضیها انگار طلبکارند؛ اما به هر حال میگذرانیم.»
از آن سرمای قدیمترهای زمستان که خبری نیست، اما سوز سردی میوزد، لیوان چای صحبت من و آقا مجتبی را گرم میکند، صحبت شیرین پول که میشود هر دومان زخم خوردهایم، از اوضاع مالی خبرنگاری و سختیهایش میگویم و گاهی لبخند و خنده بلند چاشنی حرفهای تلخ اقتصادیمان است به شوخی یا جدی حرفهای مهمی زدیم. آقای محله هم خیلی رضایتی از اوضاع حقوق ندارد، میگوید: «دریافتی ما الان ۱۱ تا ۱۱.۵ میلیون تومان در ماهه و این برای هزینههایی که زندگی داره کافی نیست، شنیدهام سال آینده قراره حقوقم را زیاد کنند، الان که این حقوقمان است بخش زیادی از آن برای اجاره خانه میرود که با این اوصاف حقوقمان تا آخر ماه که هیچ، بلکه تا آخر هفته نیز نمیرسد؛ خرید لوازم بچهها و اقساط وام را هم که اضافه کنید، دیگر هیچ…»
آقا مجتبی سفره ساده صبحانه را پهن میکند و تعارف میزند، تعارف میکنم و میگویم صبحانه خوردهام اما راستش بوی نان تازهاش به هوسم میاندازد اما خودش برایم لقمه میگیرد...
چند لقمهای که نوش جان میکند و دوباره سر صحبت را باز میکنم، از علاقه آقا مجتبی میپرسم، بدون تعارف میگوید «من به تولید کفش علاقه دارم و پیش از این در این کار مشغول بودم، اما با ورود کفشهای وارداتی و استقبال مردم از آن، شغل خودم را از دست دادم و برای مخارج زندگی وارد این کار شدم؛ در انتخاب شغل، اولویت برای فرزندانم را علاقه میدانم، اما به آنها میگویم که به دنبال شغلی بروند که در کنار علاقه به آن، جامعه به آن احتیاج زیادی داشته باشد تا درآمد خوبی هم نصیبشان شود.»
ساعت را که نگاه میکنم میبینم حدود یک ساعتی میشود که وقت آقا مجتبی را گرفتهام، رسم پایان مصاحبهها حرفهای دلی است و من هم از آقا مجتبی خواهش میکند حرفهای خودمانیاش را هم بگوید…
«از لحاظ ابزاری، با دستگاهها و ماشینها، قسمتی از کار آسان شده است، اما شغل ما طوریه که تنها به شکلی که الان انجام میدهیم، قابل اجرا است و دستگاه یا ماشینی اختراع نشده که برای تمیز کردن بین بوتهها و جویها را که برخی افراد با ریختن زبالهها آلوده میکنند، تمیز کنیم و تنها کاری که مردم میتوانند با آن به من و همکارانم کمک کنند، انجام ندادن این جور کارها است، از مردم خواهش میکنم زبالههای خود را سر وقت و سر جایش قرار دهند و از سطلهای بسیاری که شهرداری در گوشه کنار شهر قرار داده، استفاده کنند.»
اصفهان من با تلاش و همت آقا مجتبی و همکارانش شهر زندگی است آنها که بیادعا وقتی همه شهر خواب است در تلاشند و با تمام وجود مایه میگذارند و این را من و همشهریهای اصفهانیام قدر میدانیم و در مقابل عظمت و بزرگی آنان سر تعظیم فرود میآوریم.
نظر شما