به گزارش خبرنگار ایمنا، اکبر عنایتی از رزمندگان دفاع مقدس در کتاب «به زندگی به سبک عاشقی» به روایت شهادت سروان بهبود پیمانی یکی از همرزمانش که با لبان تشنه، همنشین آسمانیان شد، میپردازد.
در این کتاب میخوانیم: «یکی از بچهها گفت: وای! چقدر تانک اومده! تانکها از پهلو و پشت سر میآمدند. سروان پیمانی که آدم واقعاً با شهامت و شجاعی بود، یک لحظه بالای دژ آمد و نگاهی به من کرد و دید که سروصورتم از شدت گرما و تشنگی سوخته است. گفت: آقای عنایتی، تشنهای؟ هان؟! گفتم: آره جناب سروان تو این اوضاع هم خبری از آب نیست. گفت: منم خیلی تشنه هستم. خودش هم واقعاً صورتش سوخته و لبهایش ترک خورده بود. بعد گفت: شاید مصلحت باشه.
گفت: ما کربلایی هستیم، قبول داری؟!
این حرف را که شنیدم، واقعاً تحولی در من ایجاد شد. گفتم: بله جناب سروان، بالاخره ما مسلمونیم. گفت: بله، خیلیها مسلمون هستن، اما ما مسلمون کربلایی هستیم. این را گفت و از دژ پایین رفت که بر بقیه بچهها نظارت کند. در همین حین ستوان یاری داشتیم که حدود چهل و دو سه سالش بود. این بنده خدا اولین مرتبه بود که به جبهه مأمور شده بود. یک نفربر بی ام پی آنجا پشت خط داشتیم. آتش که شدید شد، این بنده خدا رفته بود داخل نفربر نشسته بود.
هر چقدر بچهها به او میگفتند که بیا پایین، نمیآمد. خیلی ترسیده بود. همان موقع که سروان پیمانی از من دور شد و از خاکریز پایین آمد، گلوله توپ یا تانک به این بی ام بی خورد و آتش گرفت. هرچه بچهها تلاش کردند که این ستوان یار را بیرون بیاورند، به علت شدت آتش نتوانستند.
هنوز این حرف سروان پیمانی در گوش من میپیچید که یک لحظه دیدم آقای پیمانی همان جا روی زمین نشست. نگاه کردم دیدم شکم این بنده خدا کاملاً شکافته شده است. زانو زده و شکمش را گرفته اما سرش رو به آسمان بود. زیر این آتش و وضعیت آشفته جبهه دیدم آمبولانسی میآید.
آمبولانس مثل ماشینهایی شده بود که انگار گوشت باز میکنند. درش را باز گذاشته بودند و همانطور که در حال حرکت بود، زخمیها و شهدا را داخل آن میانداختند. دست و پای سروان پیمانی را گرفتیم و داخل آمبولانس روی بقیه انداختیم.
با خودم گفتم که این بنده خدا اگر شهید هم بشود، حداقل جنازهاش اینجا نمیماند. آمبولانس از ما ۳۰۰، ۴۰۰ متر دور نشده بود که دیدم یک گلوله تانک رفت و دقیقاً وسط آمبولانس خورد. آمبولانس طوری با این زخمیها و شهدا به هوا رفت که من هیچ وقت آن صحنه را فراموش نمیکنم. همه اینها شهید و تکه تکه شدند. سروان پیمانی هم همانطور که گفته بود، تشنه و کربلایی شهید شد.»
نظر شما