۲۴ آبان ۱۴۰۱ - ۰۶:۰۹
رستاخیز عاشقی

«صدای پای مردان محرم آمد. شهر پر از هیاهو بود. انگار همه شاعر شده بودند، انگار همه غزل می‌سرودند و انگار غزل‌ها غرق قافیه شده بودند. اصفهان تمام‌قد ایستاد تا ایستاده با دست‌های رو به آسمان، ابرمردان عملیات محرم را تا بهشت اصفهان راهی کنند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، یا زینب (س) رمز آغاز عملیات بود. ساعت حوالی ۱۰ شب را نشان می‌داد؛ نهم آبان‌ماه سال ۱۳۶۱. ابرها کبود شده بودند، تیرگی روی کبودی‌ها سایه انداخته بود و آسمان خشمگین به نظر می‌آمد که باران بارید. باران دیوانه‌وار هم بارید. خشم آسمان و باران سیل‌آسا، رودخانه فصلی دویرج را زمین‌گیر کرد. حال دویرج عوض شد و نامهربانی‌اش گل کرد. تعداد زیادی از رزمنده‌ها اسیر آب شدند و آب شانه‌اش را پهن و شهدا را تشییع کرد.

محرم بود و عملیات محرم. لشکر هم، لشکر امام حسین (ع) و آب هم که حرف‌ها داشت. ناگهان بغض آب پاره شد و حرف‌هایش را بیرون ریخت. دلتنگی‌هایش موج شد، آن‌هم موج‌های سهمگین و موج بچه‌ها را با خود برد. اما پیروزی با بچه‌ها بود، چه آن‌ها که از عرض رودخانه گذشتند و کیلومترها خاک وطن را از دست دشمن نجات دادند، چه آن‌ها که اسیر حرف‌های موج‌آلود آب شدند.

آب باشد و تشنه باشی، آب باشد و غرق عطش شوی، آب باشد و هوای کربلا داشته باشی، آب باشد و محرم باشد، روضه‌خوان دیگر نمی‌خواهد. غزل‌ها مرثیه می‌شود و حرف‌ها از چشم‌ها می‌چکد. راست گفته‌اند که چشم‌ها دروغ نمی‌گویند.

باز آب شرمنده شد و غرق بغض‌های طغیان زده. آب شرمنده شد، شرمنده مادری که یک روز دو روز حجله کنار در آهنی خاکستری رنگ خانه‌اش نشست. مادری که دو پسرش را از دست داد و زنی که همسر و پسرش را...

آب شرمنده شد، شرمنده اهالی یک شهر، شرمنده ۳۷۰ خانه‌ای که در یک روز سیاه‌پوش شد.

شرمنده اشک‌هایی که روی صورت یخ زد.

شرمنده شهری که اشک چشم اهالی‌اش تمام نشد که نشد.

شرمنده یک اصفهان...

خبر رسید شهر مهمان دارد، قرار است پسرهایش بیایند. نبض اصفهان تند می‌زد. دلدادگی بین اهالی بیداد می‌کرد. بی‌قراری دلش کمی قرار می‌خواست. خبر تاب از تن اهالی شهر ربوده بود. فقط ۴۸ ساعت زمان داشت تا برای جگرگوشه‌هایش مادری کند. چشم‌ها به راه بود و یک شهر میزبان دردانه‌هایش. عکس‌ها قاب شد و قاب‌ها در دست مادرها و پدرها نشست و باز هم باران بارید، اما این بار نه از آسمان کبود که از چشم‌های اهالی این شهر.

اشک‌ها حبه‌حبه بارید و راهش را از چین‌های افتاده کنار گوشه چشم مادر و خمی که جا خوش کرده از غم از دست دادن پسر و نشسته بود در صورت پدر پیدا کرد و یکی یکی افتاد. تمام شهر یک آغوش برای استقبال شد، تمام شهر گلستان شد، تمام شهر مات و مبهوت تابوت‌های سرخ رنگ شد.

صدای پای مردان محرم آمد. شهر پر از هیاهو بود. انگار همه شاعر شده بودند، انگار همه غزل می‌سرودند و انگار غزل‌ها غرق قافیه شده بودند.

اصفهان تمام قد ایستاد تا ایستاده با دست‌های رو به آسمان، ابر مردان عملیات محرم را تا بهشت اصفهان راهی کنند.

بر دوش یک شهر تابوت بود که حمل می‌شد و مشق شهادت را از کربلای حسین (ع) سرمشق می‌گرفت.

جمعیت از همه جا خودش را به میدان امام (ره) رسانده بود. همه اصفهان یک دست بود. یک شهر پر از همدلی، پر از حرف‌های مشترک، پر از هم‌نوایی، پر از همبستگی، یک شهر پر از رفاقت، یک شهر پر از رأفت، یک شهر پر از ایستادن، یک شهر شور، یک شهر حماسه، یک شهر حماسه که پای ایثار پسرهای دانش‌آموزش، پای ایثار پسرهای جوانش و پای ایثار مردان پر غرورش ایستاد.

تمامی ندارد این ایستادن‌های تا پای جان، ایستادن برای اهالی این شهر، برای اصفهان زیبا که جان ما است…

کد خبر 619447

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.