داریوش رفیعی از بیوگرافی تا تراژدی مرگ + صوت

داریوش رفیعی خواننده «زهره» و «گلنار» ۴ دی ۱۳۰۶ در بم متولد شد و ۲ بهمن ۱۳۳۷ در تهران درگذشت. از جمله آثار او می توان به قطعه های زهره، گلنار، عاشق وفادار، به‌سوی تو، سلسله موی دوست، کاروان عمر و... اشاره کرد

به گزارش ایمنا داریوش رفیعی در بم متولد شد، شهر ایرج بسطامی، گویی سرنوشت هر دو خواننده خوش‌صدا جوان‌مرگی بود. روزگاری شهرت داریوش و زندگی شخصی‌اش نقل محافل بود اما وی مرگی به زیبایی صدایش نداشت.

بیوگرافی داریوش رفیعی

داریوش رفیعی ۴ دی ۱۳۰۶ در بم متولد شد، وی پسر لطفعلی رفیعی، نماینده مردم بم در مجلس شورای ملی بود. داریوش  برخلاف پدر از همان ابتدا زندگی خود را بر اساس هنر برنامه‌ریزی کرد و پس از طی کردن تحصیلات پیش‌پاافتاده، به دلیل علاقه به موسیقی درس را در بم رها کرد و به تهران کوچ کرد.

داریوش در تهران ابتدا با مصطفی گرگین زاده و سپس با مجید وفادار آشنا شد که نتیجه آشنایی این خواننده ایرانی با مجید وفادار رکورد آهنگ‌هایی مشهور مثل: شب انتظار با مطلع: شب به گلستان تنها منتظرت بودم، گلنار با مطلع: گلنار، کجایی که از غمت ناله می‌کند، عاشق وفادار، زهره و دیگر آهنگ‌های معروف شد. داریوش رفیعی با جواد بدیع‌ زاده خواننده معروف نیز آشنا بود و از طریق وی به رادیو راه یافت. رفیعی به صدا، شیوه خوانندگی  و مهربانی بدیع زاده علاقه داشت و آن دو اغلب اوقات باهم بودند. صدای داریوش رفیعی گرفتگی و شور و حال مخصوصی داشت و او را به شهرت رساند.

بشنوید: آهنگ گلنار داریوش رفیعی

اسماعیل نواب صفا (ترانه‏ سرا) در کتاب خاطرات هنری خود بانام قصه شمع نوشته است: داریوش پر از شوق و شور جوانی بود. قامتی رسا و متناسب داشت. چهره‏اش مصداق سبزه کشمیر بود. با لهجه غلیظ و شیرین کرمانی سخن می‏گفت و صداقت و پاکی در کلامش تبلور داشت. به‌تازگی به تهران آمده بود و کسی او را نمی‏شناخت.. آن جوان سبزه‏رو و پرشور کرمانی ماشین قرمزرنگ مدل بالایی داشت و گاه با آن در خیابان‏های لاله‏زار، استانبول و نادری جولان می‏داد. کمتر کسی او را می‏شناخت ولی بعد از سال ۱۳۲۷ تا ۱۳۲۹ که بعضی شب‏ها در رادیو آواز می‏خواند، مردم به‌تدریج بانام داریوش رفیعی آشنا شدند، پدرش لطفعلی رفیعی در دوره ۱۴ مجلس شورای ملی از شهر بم به نمایندگی انتخاب‌شده بود و خانه کوچ به تهران آمده بودند. داریوش که در سال ۱۳۲۹ به‌وسیله دوست و استادش بدیع زاده به‌طور مستمر در رادیو ایران برنامه اجرا می‌کرد. سنی حدود ۲۳ سال داشت.

داریوش رفیعی

این همان اتومبیلی است که کوروس سرهنگ زاده می‏گوید که یک روز آن را به دختری داد که از دیدنش به وجد آمده بود. از ماشین پیاده شد و کلید را به دختر داد و حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد.

اما روزهای خوشِ زندگی داریوش دوام زیادی نداشت، گویی شهرت کار دستش داد و حضور در مهمانی‏‌های شبانه‏ آن روزگار به اعتیاد مبتلایش کرد.

درگذشت داریوش رفیعی

وی در اوج معروفیت براثر تزریق آمپول آلوده به کزاز، به این بیماری مبتلا شد و درنهایت روز ۲ بهمن ۱۳۳۷ در سن ۳۱ سالگی و در بیمارستان هزار تختخوابی تهران (بیمارستان امام خمینی) درگذشت.

پیش‌تر و هنگامی‌که حال داریوش رفیعی نامساعد بود مدیر داروخانه عدالت گفته بود شاید وی کزاز دارد ولی دکتر داریوش به حرف وی توجه نکرد.

بیژن ترقی - تصنیف سرا- درباره‌ آخرین ساعات زندگی رفیعی می‏‌گوید: «صبح دوم بهمن بود، برف سنگینی می‏بارید و با اتومبیل خودمان، از جاده قدیم شمیران به‏سوی شهر می‏آمدیم، به ابتدای کوچه فردوس محل اقامت داریوش رسیدیم، دیدیم او به همراه مادرش و زن دیگری به انتظار رسیدن اتومبیلی در کنار خیابان ایستاده است. بلافاصله توقف کردیم و از آن‌ها خواستیم سوار بشوند تا به شهر برویم، داریوش در‏حالی‏که از درد به خود می‏پیچید، در کنار من قرار گرفت و به درخواست آن‌ها به‏سوی بیمارستان حرکت کردیم.

ظاهراً بعد از تجویز، آقای دکتر متوجه شده بودند که این درد کزاز است و باید واکسن بزنند، پیشنهادی که آقای لاریجانی مدیر داروخانه عدالت داده بود و موردتوجه دکتر قرار نگرفته بود. بدبختانه در این مملکت هنوز هم قانونی برای تعقیب این دکترها و اشتباهاتی که مرتکب می‏شوند وجود ندارد به هر صورت کار از کار گذشته بود، داریوش با همان حال نزار گفت: بیژن این آخرین باری است که برف و باریدن برف را می‏بینم، دیگر زندگی من به پایان رسیده. دلداری دیگر چه فایده‏ای داشت، به بیمارستان رسیدیم، شورا تشخیص کزاز دادند، او را در اتاقی بستری کردند که همه پرده‏هایش سیاه‌رنگ بود، به علاج پرداختند ولی دیگر سودی نداشت.

داریوش رفیعی

بدرالسادات رفیعی مادر داریوش رفیعی سال‏ها بعد درباره‏ی آخرین ساعاتِ زندگی وی گفت: داریوش در خانه بود، داشتیم حرف می‏زدیم. زیاده از حد خوشحال بود و داشتیم گل می‏گفتیم و گل می‏شنیدیم. مثل‌اینکه احساس کرده بود دارد همه‌چیزتمام می‏شود! همه حرف‏هایش بوی محبت می‏داد. بوی زندگی. شاید هم یک زندگی جدید. بدون قیل‌وقال. راحت تکیه داده بود و حرف می‏زد. خوشحال شده بودم که داریوش این بامحبت‏ترین آدم زندگی‏ام راحت و آسوده است. ولی او داشت همه را گول می‏زد؛ آری گول می‏زد، حتی خودش را. چراکه ناگهان نشست و به من خیره شد و دستش را پشتش گذاشت. حالت درد شدیدی را در قلبش احساس کرد و در حال فریاد و ناله گفت: تمام شد… خداحافظ و من یک‌دفعه وارفتم. با این صدا خشکم کرد. آتشم زد. نه، داریوش نباید تمام می‏شد؛ نباید محو می‏شد و از بین می‏رفت. به‌سرعت و با زحمت، او را به بیمارستان رساندیم.

 به من گفتند کزاز گرفته. داریوش رفیعی، داریوش من، آدمی که صدایش آتش بر جان‏ها می‏زد، کزاز گرفته بود. آن سوزن لعنتی، آن درد کشیدن‏های بی‏پایان، حالا به اینجا انجامیده بود؛ چه می‏شد کرد؟ چه‌کار باید می‏کردم؟ من نمی‏توانم درباره لحظات مرگ داریوش چیزی بگویم. نمی‏توانم حرفی بزنم… خاطره دردآلود مرگ داریوش، چیزی نیست که من ‏بتوانم از آن حرف بزنم. این دیگر معلوم است افسانه‌سرایی نمی‏خواهد. درباره مردی که هرگز دستش پیش کسی دراز نشد؛ هرگز خدمت کسی را نخرید و خودش دستیار و دستگیر بود… دیگر چه می‏توانم بگویم؟

آرامگاه داریوش رفیعی

داریوش رفیعی در قبرستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد، درحالی‌که افسانه‌های بسیاری درباره زندگی و روابط او بر جای ماند و پروین غفاری - دختری که به داریوش علاقه داشت- روی سنگ مزار او تندیس کوچکی از یک شمع و پروانه نصب کرد.

داریوش رفیعی

قبرستان ظهیرالدوله

قبرستان ظهیرالدوله گورستان کوچکی است بین امامزاده قاسم و تجریش در شمال تهران که علاوه بر علی‌خان ظهیرالدوله (سیاستمدار و شخصیت مذهبی ایرانی)، تعداد زیادی از هنرمندان، شاعران و چهره‌های سرشناس ایران ازجمله فروغ فرخزاد در آن مدفون هستند.

آثار داریوش رفیعی

برخی آثار معروف داریوش رفیعی عبارت است از:

  • زهره
  • گلنار
  • عاشق وفادار
  • به‌سوی تو
  • سلسله موی دوست
  • کاروان عمر
  • لاله رو
  • زلف پریشان
  • نازنین
  • باد صبا
  • شب انتظار
  • گلستان ویران
  • ساقی
  • بیا تا گل برافشانیم
  • شب
  • شمع شبانه
کد خبر 406640

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.