جنگ تحمیلی
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۱۳)؛
فرهنگخطِ مقدم
«لزوم نابودی اسرائیل مثل همیشه به عنوان سرفصل مناسبی برای شروع صحبتها به کار میآمد. فرماندهان موشکی خودشان را همواره در حالت جنگی فعال با اسرائیل میدانستند و از این صحبت امام که اسرائیل باید از بین برود، به نیکی یاد میکردند.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۱۲)؛
فرهنگارادت واقعی به ایران
«نگران بود که حجم کاری هر تخصص آن قدر زیاد باشد که یکی دو نفر از پس انجامش برنیایند. برای همین همراه بچهها سوار مینیبوس شد و از سرتیپ غالی که منتظر بود حسنآقا را توی ماشین خودش سوار کند، عذرخواهی کرد.»
-
روایتی از شهید مجید ابوترابی؛
فرهنگپرواز بدون سر
«بعد از دعا، این سه رفیق هر کدام در یکی از قبرها میخوابند و به مزاح به یکدیگر میگویند که ببینیم این قبرها اندازه ما هست یا نه! قبر حیدرعلی و رسول کاملاً اندازه بود، اما مجید به دلیل قد بلندی که داشت بعد از بیرون آمدن از قبر میگوید این اندازه من نیست یا باید سرم کمی کوتاه شود یا پاهایم...»
-
یک عکس یک روایت؛
فرهنگبمباران شهرک دارخوین
«با شلیک مستقیم گلوله تانک دشمن به خاکریز و اصابت گلوله تانک به بدن قوچانی؛ به یکباره جسم او در هم بلعید و اثری از قوچانی نبود، بسیجیها همه مات و مبهوت بودند که گلوله تلک، بدن قوچانی را پودر کرده بود!؟ جسم قوچانی و روحش همزمان پرواز کردند و به خدا رسید و پیکر قوچانی برای همیشه جاویدالاثر…
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۱۱)؛
فرهنگبحبوحه جنگ
«ظاهراً شما اصرار دارید که این دورهها رو در کوتاهترین زمان ممکن طی کنید؛ ولی من فکر نمیکنم بشه چنین دوره تخصصی رو با این حجم درس در کمتر از سه چهار ماه گذروند. ما پیش از شما این دوره رو برای چند کشور دیگه برگزار کردیم. برای نیروهای خودمون هم که هر چند سال یک بار اجرا میشه.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۱۰)؛
فرهنگماشینهای سیاه تشریفات
«سرتیپ غالی حسنآقا را به طرف ماشین خودش راهنمایی کرد. صدر فراتی هم به اشاره حسنآقا آمد و توی ماشین نشست. فضای خصوصی داخل ماشین و فاصله زیاد فرودگاه تا شهر مناسب حرفها و تحلیلهای بیپرده بود. سرتیپ غالی از کنجکاویهایش درباره جنگ شروع کرد: از جنگ ایران و عراق چه خبر؟»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۹)؛
فرهنگفرمانده دیپلماتیک!
«صدر فراتی، مترجم تیم نخستین کسی بود که کار اصلیاش را در سفر شروع کرد. حسنآقا ادامه حرفش را به تبیین ضرورت آموزش و همکاریهای مشترک دو کشور اختصاص داد. بچهها با توجه و علاقه به حرفهای حسنآقا گوش میکردند؛ تا حالا فرماندهشان را این قدر دیپلماتیک و رسمی ندیده بودند.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۸)؛
فرهنگیک گلوله، سهمیه روزانه!
«آن روزها شفیعزاده دستتنها بود. هیچ وقت فراموش نمیکرد که شفیعزاده با چه وسواسی آن یک گلوله سهمیه روزانه را پرتاب میکرد. برای یک گلوله یک روز تمام از این سر خط تا آن سر خط میرفت و میآمد. از دیدگاههای مختلف دیدهبانی میکرد تا عاقبت بتواند یک هدف مهم پیدا کند.»
-
فرهنگشرهانی؛ آخرین بازمانده دفاع مقدس در ایلام
در طول جنگ شرهانی به علت وجود ارتفاعات ۱۷۵ و ۱۷۸ که میدان دید وسیعی از دشت دهلران و منطقه عینخوش تا استان میسان عراق داشت، اهمیت نظامی یافت و ارتش عراق با اشغال این منطقه به ایجاد میادین مین و موانع اقدام کرد.
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۷)؛
فرهنگتوپهای اتریشی!
« آن روز به فکر گرفتن توپهای اتریشی و اضافه کردن چند کیلومتر ناقابل به برد توپهای موجود بود. تمام تلاشش این بود که بتواند با توپخانه به داد جنگ برسد و از فشار دشمن کم کند. هیچ فکرش را نمیکرد که کمتر از سه ماه دیگر، سلاحی با برد ۳۰۰ کیلومتر ذهنش را به خود مشغول خواهد کرد.»
-
فرهنگمُهر ایثاری که بر شناسنامه اصفهان زده شد
«۲۵ آبان، نمایش پیروزی خون بر شمشیر بود که بر بالای دستان مردم دیار عشق و دلدادگی تجلی پیدا کرد و چشمان ستارگان آسمان از دیدن آن همه نور کمسو شد. آری آن همه نقش و نگار نصفجهان با رؤیت ۳۷۰ شکفته گل، رنگ باخت و به یکباره سیاهپوش شد.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۶)؛
فرهنگفرش قرمز
«حاجمحسن از ضرورت و اهمیت سفرشان گفته بود و اینکه با نیت خالص باید در این راه قدم بگذارند، چراکه هدف کمک به پیروزی اسلام است و نابودی کفر. چه بسا که اجر تلاششان در این دوره بیشتر از جهاد در خط مقدم جبهه باشد.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۵)؛
فرهنگخداحافظی برای مدت نامعلوم!
«حسنآقا عازم تهران بود تا برای تیمش مترجم خوب و مطمئن پیدا کند. کلاسها قطعاً به زبان عربی بود و نباید به امید گرفتن مترجم از سوریه میماندند. با آن وضع جاسوسی شدیدی که آنجا دیده بود، نمیتوانست به کسی اطمینان کند. شناسنامه و عکس بچهها را هم با خودش برد...»
-
روایتی از شهید حسنعلی جمشیدیان؛
فرهنگخاطرهای که به خون آذین شد
«عملیات فتحالمبین که شروع شد، برای رفتن سر از پا نمیشناخت. به سپاه رفت و خواهش کرد که به درخواست او مبنی به اعزام به خط مقدم موافقت شود، اما موافقت نشد. او با وجود تمام صحبتها و تلاشهای همکاران، دیگر پای ماندن نداشت و فرم استعفا از سپاه را امضا کرد...»
-
زیرخاکیهای دفاع مقدس؛
فرهنگزیر آتش دشمن
از جنگ تحمیلی هشت ساله، فیلمهایی به یادگار مانده که لحظههای نابی از آن دوران را به ثبت رسانده است.
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۴)؛
فرهنگروپوش سفید!
«دنبال آدمهای هم فن حریف و رازداری میگشتند که نبودنشان غیرقابل جبران نباشد. جلوی بهداری بودند که ناصر جمالبافقی را دیدند درحالیکه روپوش سفید تنش بود. ناصر ابتدا نگاهی به چشمهای جستوجوگر حسنآقا و بعد هم نگاهی به کاغذ توی دست امیر انداخت که معلوم بود ستونی از اسمها تویش نوشته شده است.»
-
فرهنگسیلِ سرخ ایثار
«بعد از نگاشتن خاطراتم و پایان آن، به دو دلیل نام این کتاب را سیلسرخ گذاشتم، نخست اینکه رودخانه دویرج از کوههای جبلحمره سرچشمه میگرفت و با خود رملی سرخرنگ میآورد، وجه دیگر آن نیز شهادت مظلومانه بیش از ۷۰۰ تن از همرزمان ما بود که خونشان شبیه یک سیل سرخ حماسه و ایثار آفرید.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۳)؛
فرهنگماموریت گروه حدید
« آقارحیم بدون این محدودیتها همه چیز را برایش توضیح داده و ریز مسئولیتهایش را به او ابلاغ کرده بود، تقریباً همان حرفهایی بودند که حسنآقا برایش گفته بود. اگر کسی غیر از حسنآقا چنین مسئولیت سنگینی را ازش خواسته بود، بعید بود قبول کند؛ ولی همیشه در لحن و صدای فرماندهش بود که هم مطمئنش میکرد.»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران(۲)؛
فرهنگسوریه پر از جاسوسه!
«بهدلیل شرایط جنگی فعالی که با اسرائیل داریم، تمام کم و زیاد شدن سلاحها و آرایش نظامیمان تحت نظارت شوروی انجام میشود و با وجود اینکه علاقهمند به پیروزی شما در جنگ هستیم، ولی بههیچوجه امکان دادن موشک به شما را نداریم یعنی در اصل چنین اجازهای به ما داده نمیشود.»
-
فرهنگبوسه جراح نجفآبادی بر پیکر بدون سرِ پسر
«در عملیات رمضان خبر شهادت فرزندش، مجید در بین بچهها پیچیده بود. در همان عالم نوجوانی به خاطر کنجکاوی خاصی که داشتم، برایم خیلی جالب بود که عکسالعمل دکتر را موقع شنیدن خبر شهادت فرزندش ببینم. به همین جهت شدیداً رفتار او را تحتنظر داشتم...»
-
روایتهایی از تشکیل یگان موشکی ایران؛
فرهنگموشک اسکادبی!
«حسنآقا، اوهومی کرد و سرش را به نشانه تأیید تکان داد، ولی معلوم بود کاملاً توی فکر رفته است. اتفاق عجیبی بود. درحالیکه فکرش را نمیکرد، داشت به برد سیصد کیلومتر نزدیک میشد، آن هم از طریق کشوری که گمان نمیکرد آبی از آن گرم بشود.»
-
فرهنگتکتیرانداز ۱۴ ساله
اگر به کسی پستی غیر از خط مقدم میافتاد حتماً از شدت غصه دق میکرد. اولویت نخست بچهها پست تخریبچی بود و رفتن در میدان مین و بعد از آن، تیراندازی و در نهایت کسی که میتوانست تفنگ داشته باشد، اما هیچکس داوطلب خدمت در آشپزخانه نبود.
-
خردهروایتهایی از جبهه/۹
فرهنگکربلا رفتن، بس ماجرا دارد
«کوتاهههای جنگ» خردهروایتهایی از خاطرات واقعی است که در دوران دفاع مقدس رخ داده و تصویر تازهای از آدمهای جنگ ارائه کرده است؛ کسانی که از همین کوچه و بازار اطراف خودمان، راهی جبهه شدند و وقایع مهمی را در تاریخ این ملت به ثبت رساندند.
-
خردهروایتهایی از جبهه/۸
فرهنگپوتین شناور روی آب
«کوتاهههای جنگ» خردهروایتهایی از خاطرات واقعی است که در دوران دفاع مقدس رخ داده و تصویر تازهای از آدمهای جنگ ارائه کرده است؛ کسانی که از همین کوچه و بازار اطراف خودمان، راهی جبهه شدند و وقایع مهمی را در تاریخ این ملت به ثبت رساندند.
-
روایتی از زندگی شهید علیرضا نمازیپور؛
فرهنگوصال در عینخوش
«درحالیکه تنها ۲۰سال داشت در عملیات محرم و در عینخوش به آرزوی همیشگیاش رسید. او همیشه معتقد بود، گفتنی و نوشتنی زیاد دارد اما راهی که برگزید، گویای همه چیز بود. با خون حرفهای زیادی میشود گفت که اثرش از گفتن یا نوشتن، بسیار بیشتر است.»
-
پژوهشگر مطالعات خانواده:
فرهنگفرهنگ مسئولیت پذیری در نسل جدید کمرنگ است
پژوهشگر مطالعات خانواده و جنسیت گفت: ذهن نسل جدید پر از ابهام است از طرف دیگر ما هیچ پاسخ قانعکنندهای برای این نسل و سوالهای متعدد او نداشتهایم، بنابراین طبیعی است وقتی یک دهه هشتادی با آن محدودیتها در فضای اجتماعی روبهرو میشود برای او سخت است که بخواند آن فضا را تمکین کند.
-
زیرخاکیهای دفاع مقدس؛
فرهنگسد دربندیخان
از جنگ تحمیلی هشت ساله، فیلمهایی به یادگار مانده که لحظههای نابی از آن دوران را به ثبت رسانده است.
-
خردهروایتهایی از جبهه/۷
فرهنگجشن تمامعیار منورها
«کوتاهههای جنگ» خردهروایتهایی از خاطرات واقعی است که در دوران دفاع مقدس رخ داده و تصویر تازهای از آدمهای جنگ ارائه کرده است؛ کسانی که از همین کوچه و بازار اطراف خودمان، راهی جبهه شدند و وقایع مهمی را در تاریخ این ملت به ثبت رساندند.
-
روایت یک امیر ارتشی از جبهه غرب (۲)؛
فرهنگشهرهای خالی از سکنه
«جایی که دیگر احساس کرده بودیم جنگ تمام شده است، در روستایی کنار دریاچه زریوار، عراقیها بمب خوشهای روی مهمات ما ریختند که این کار باعث انفجار شد؛ شدت انفجار آنقدر بود که بچهها نتوانستند از سنگر خارج شوند، حتی ماشین آتشنشانی هم نمیتوانست جلو بیاید.»
-
روایت یک امیر ارتشی از جبهه غرب؛
فرهنگهمنشینی با موشها زیر آتش دشمن
«اواخر اردیبهشتماه بود که به دشت دیره رفتیم، جایی که عراقیها قبل از ما آنجا بودند. کنار رودخانه موضع گرفتیم. اجساد زیادی از عراقیها آنجا بود و منطقه بسیار آلوده شده بود، به قدری که اگر سفرهای پهن میکردیم، موشها به ما حمله میکردند و ما باید با دست آنها را پس میزدیم.»