۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۰۵:۰۰
دوره آموزشی با اعمال شاقه!

مربیان با شلیک تیرهای جنگی در کنار نیروها، بارها هشدار می‌دادند و تکرار می‌کردند: «اگر می‌خواهید بدانید من چه کسی هستم بروید در بیمارستان شریعتی اصفهان ببینید تاکنون چند نفر را در دوره آموزشی با تیر جنگی زده و زخمی کرده‌ام، خوب حواستان را جمع کنید اینجا خونه خاله نیست!» 

به گزارش خبرنگار ایمنا، شرکت در دوره‌های آموزشی از الزاماتی بود که نیروهای مردمی برای حضور در جبهه باید پشت سر می‌گذاشتند، دوره‌هایی که در سال‌های ابتدایی جنگ در مدت زمان‌های کوتاه برگزار می‌شد اما به تدریج و با توجه به اصل آماده بودن نیروها برای جلوگیری از تلفات بیشتر بر میزان آن افزوده شد. بسیجی‌هایی که با شرکت در این دوره‌ها راهی خط مقدم می‌شدند خاطرات فراوانی از دوره آموزشی خود دارند.

سیدمرتضی موسوی، از رزمندگان لشکر ۱۴ امام حسین (ع) در گفت‌وگو با خبرنگار ایمنا روایتگر خاطراتی از حضورش در دوره آموزشی یک ماهه در پادگان غدیر شده است.

با پشت سر گذاشتن چند دوره آموزشی بسیج، نخستین‌بار در اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۰ با ستاد پشتیبانی جبهه و جنگ جهاد سازندگی استان اصفهان به‌عنوان آب‌رسان خطوط‌مقدم دشت آزادگان-سوسنگرد به جبهه جنوب اعزام شدم اما برای اعزام از طرف بسیج به جبهه‌های جنگ باید مجدد به دوره آموزشی یک‌ماهه می‌رفتم.

به دلیل جثه کوچک و سن پایین، بعد از ده‌ها بار رفتن و آمدن به واحد اعزام بسیج و سخت‌گیری‌های فراوان برای رفتن به جبهه در آن زمان، بالاخره در پاییز سال ۱۳۶۰ برای آموزش نظامی وارد پادگان غدیر اصفهان شدم.

در همان بدو ورود به دلیل استقبال زیاد نیروهای مردمی و بسیجی، حدود ۱۰۰ نفر از افراد کم‌سن‌وسال با قدکوتاه و جثه ضعیف را درحالی‌که برای ماندن التماس می‌کردند و گریه امان آن‌ها را بریده بود با زور مربیان کشان‌کشان از پادگان غدیر بیرون کردند!

من هم یکی از آن‌ها بودم اما لطف خدا و وساطت مسئول حفاظت فیزیکی پادگان به داد من رسید و در دوره آموزشی ماندگار شدم. روز اول ورود به پادگان از طریق بلندگو اعلام کردند، همه باید تا قبل از ظهر، لباس نظامی، پوتین و دیگر ملزومات دوره را از تدارکات تحویل و خود را آماده شروع دوره آموزشی کنند.

حاج‌اکبر پاکزاد مربی تاکتیک، همه نیروها را جمع کرد و گفت: هر برادری تا ظهر لباس نظامی و پوتین نداشته باشد باید پادگان را ترک کند! من جزو نفرات آخری بودم که از تدارکات پادگان، لباس و پوتین خود را تحویل گرفتم اما لباس سایز من تمام شده بود و مجبور شدم لباسی با سایز خیلی بزرگ! و به‌جای پوتین شماره هفت پوتین شماره ۹ تحویل بگیرم.

لباس‌های من آن‌قدر گشاد بود و چین‌وچروک داشت که سبب خنده دوستان هم‌دوره شده بود، حتی مربیان هم وقتی مرا می‌دیدند، طوری اخم می‌کردند و خود را سفت می‌گرفتند تا خنده به صورت آن‌ها نیاید و جدی بودن خود را به قول خودشان حفظ کنند.

سخت‌گیری مربیان آموزشی در روزهای ابتدایی دوره، آن‌قدر زیاد بود که تعدادی نتوانستند تاب و تحمل بیاورند و پادگان را ترک کردند! مربیان با شلیک تیرهای جنگی در کنار نیروها، بارها هشدار می‌دادند و تکرار می‌کردند: «اگر می‌خواهید بدانید من چه کسی هستم بروید در بیمارستان شریعتی اصفهان ببینید تاکنون چند نفر را در دوره آموزشی من با تیر جنگی زده و زخمی کرده‌ام، خوب حواستان را جمع کنید اینجا خونه خاله نیست!»

به هنگام راه رفتن و بدو و ایست دادن نیروها و صبح‌ها در حال دویدن در اطراف پادگان، پوتین‌ها در داخل پاهای من حسابی تلوتلو و تکان می‌خورد و به شدت پاهای من را زخمی و اذیت می‌کرد اما من اصلاً به روی مبارک خود نمی‌آوردم همه نگرانی من آن بود تا مبادا بهانه‌ای از من گرفته شود و مرا از دوره آموزشی بیرون کنند!

آن‌قدر ذوق و شوق رفتن به جبهه را داشتم که حاضر بودم هر سختی و دشواری را تحمل کنم تا به آرزوی خود که رفتن به جبهه‌های جنگ بود، برسم و ندای حضرت امام خمینی (ره) را لبیک بگویم.

روز سوم دوره، مسئول تدارکات پادگان مرا صدا زد و لباس تقریباً سایز من و پوتین شماره هفت را به من تحویل داد تا با خیال راحت دوره آموزشی را سپری کنم. حتی ناهار و شام روزهای اول دوره، آن‌قدر پیش افتاده، ساده و کم بود که بچه‌ها سیر نمی‌شدند!

مسئولان پادگان، عمداً این‌طور برنامه‌ریزی کرده بودند تا هر کسی تحمل این سختی‌ها و آماده شدن برای رفتن به جبهه را ندارد دوره آموزشی را ترک کند.

کد خبر 656582

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.