رمان «باباگوریو» اثر اونوره دو بالزاک

«عشق عجیب‌وغریب، افسارگسیخته و افلاطونی باباگوریو به دخترانش هم یکی از مواردی است که در داستان «باباگوریو» جلب‌توجه می‌کنند و شاید بتوان از منظر روان‌شناختی به آن پرداخت. این‌عشق با نگاه واقع‌گرایانه، تطابق ندارد و مخاطب را آزار خواهد داد.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، طی یادداشتی که شهلا قمری، فعال ادبی و منتقد کتاب در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:

همان‌طور که می‌دانیم، «اونوره دو بالزاک» نویسنده بسیار پرکاری بود که در شبانه‌روز، ۱۸ ساعت را به‌نوشتن اختصاص داده بود و از قهوه برای بیدارماندن و قوت‌گرفتن استفاده می‌کرد. چنین فشاری هم بوده که باعث شد در ۵۰ سالگی از دنیا برود. او طی ۱۹ سال نویسندگی، سالی ۲ هزار صفحه داستان نوشت. بالزاک عموماً در خانه نشسته و داستان‌نویسی می‌کرد اما هرگاه احساس نیاز به اطلاعات جدید و تحلیل از زندگی مردم سراغش می‌آمد، از خانه بیرون آمده و داخل مردم می‌شد.

بالزاک به‌تعبیر ادوارد ژوزف، در باباگوریو بیشتر به تشریح صحنه‌ها توجه کرده تا انشای کتاب. در سطور بالایی مطلب، به مکتب ادبی رئالیسم و پیشوایی بالزاک در آن اشاره کردیم. پس بد نیست به این‌قضاوت مترجم «باباگوریو» هم توجه داشته باشیم که می‌گوید «تشریح جزئیات به آثار او صورت رئالیست بخشید.» در همین‌بحث سبک ادبی، باید به یک‌دغدغه جدی مترجم کتاب هم توجه داشته باشیم که دلیلش تمایل قلم بالزاک در برخی فرازهای کتاب به سمت رئالیسم یا رمانتیسیسم است. ادوارد ژوزف معتقد است سبک داستان‌نویسی بالزاک را نه نمی‌توان رمانتیسیسم واقعی و نه رئالیسم واقعی دانست بلکه باید آن را سبکی بین این‌دو قلمداد کرد.

«باباگوریو» اثری است که جنبه‌هایی از مکاتب رئالیسم و رمانتیسیسم را با خود دارد و در ضمن یک‌رمان جامعه‌شناسانه هم هست. این‌رمان، یکی از عناوین مجموعه کمدی انسانی بالزاک است که در سال ۱۸۳۴ آن را طی ۴۰ روز، با همان روشی که گفتیم نوشت؛ یعنی با حبس خودش در خانه و کشیدن پرده‌های پنجره و رسیدن به یک‌خلوت. ادوارد ژوزف در مقدمه‌اش بر ترجمه باباگوریو نوشته است: «به اتاق خود رفت، پرده‌ها را کشید و بدون توجه به خواب و خوراک، بدون توقف نوشت.» بخش‌های غمناک مربوط به مرگ باباگوریو هم وقتی نوشته شدند که هوا توفانی بوده و باران شدیدی می‌باریده است. وقتی هم که نگارش قصه تمام می‌شود، بالزاک در اتاقش را باز کرده و به طبقه پایان می‌آید. او با کنار گذاشتن قلم، فریاد می‌کشد «تمام شد!» سپس به اتاق به‌هم‌ریخته‌اش نگاه کرده و می‌گوید: «آه! به خوبی پیداست که تمام شب کشت و کشتاری در این اتاق روی داده است. چقدر شبیه میدان جنگ است.» در همین‌زمینه باید به این‌مساله توجه کنیم که توصیف صحنه مرگ باباگوریو ۵۰ صفحه از کتاب را به خود اختصاص داده و نوشتن‌اش باعث شکل‌گیری یک‌میدان جنگ در اتاق بالزاک شده است.

ویژگی نگارش رمان «باباگوریو»

زبانی که بالزاک در نگارش این‌اثر از آن استفاده کرده، در عین این‌که دارد وقایع و اتفاقات را با رویکرد رئالیستی روایت می‌کند، شاعرانه و رمانتیک است. به‌همین‌دلیل هم هست که ادوارد ژوزف چنان داوری و قضاوتی درباره سبک داستان‌نویسی بالزاک دارد. در واقع بالزاک در فرازهایی از داستان، یک نویسنده رئالیست است، در فرازهایی رمانتیک و در فرازهایی هر دو. به عنوان مثال در این‌جمله که درباره درونیات مادام وکه آمده، می‌توان او را در قامت یک‌نویسنده واقع‌گرا مشاهده کرد: «میل انتقام را، عیناً مانند کشیشی که به گناهان شخصی گوش می‌دهد، در دل خود می‌کشت.» و یا «این‌جمله مثل صاعقه بر سر وترن فرود آمد.» (صفحه ۲۰۳) یا به عنوان مثال در جمله‌ای دیگر با استفاده از یک‌تشبیه، القای حال و هوا می‌کند: «می‌دید که ابلیس فساد روی سرش چرخ می‌زند.» (صفحه ۱۲۴) و یا با استفاده از استعاره، چنین عبارت کنایی‌ای را می‌سازد: «او زیر دستکش‌های مخملی، دست آهنین را می‌دید.» (صفحه ۱۲۵)

بالزاک در فرازهایی از «باباگوریو» فاصله‌گذاری می‌کند و روایتش را به بیرون داستان می‌آورد. یعنی طوری قصه می‌گوید که حضور خودش به‌عنوان قصه‌گو از بیرون داستان محسوس باشد. این‌رویکرد را می‌توانیم در مقاطع مختلفی از کتاب مشاهده کنیم که برخی نمونه‌هایش از این‌قرارند: به عنوان مثال در صفحه دوم «شما هم که این کتاب را در دست‌های سفید خود می‌گیرید» یا در جمله‌ای دیگر: «پس از آن‌که رنج‌های درونی باباگوریو را خواندید…» و «هر چند کلمه مصیبت در این‌دوره، ابتذال ادبی به واسطه سوءاستعمال و تکرار زیاد، ارزش واقعی خود را از دست داده است…» یا «ممکن است وقتی این داستان به آخر رسید…» و یا «به‌طوری که اگر این موضوع اتفاق نمی‌افتاد، درک مراحل این داستان ما ممکن نمی‌شد.» (صفحه ۱۴۰)

در برخی از فرازهای داستانْ، ملاحظات بینافرهنگی هم وجود دارد. به عنوان مثال تفاوت بین فرهنگ فرانسوی و آمریکایی را می‌توان در صفحه ۱۸۴ مشاهده کرد؛ جایی‌که وترن خلافکار به مادموازل میشونو که با شک و تردید به او خیره شده، می‌گوید: «مادموازل آیا در قیافه من چیزی می‌بینید که به مذاق شما خوش نمی‌آید که این‌طور با نگاه آمریکایی مآب مرا ورانداز می‌کنید؟»

در صفحه ۱۵۷ کتاب هم یک اشتباه زبانی و روایی وجود دارد؛ یعنی ابتدای فصل چهارم رمان. راوی داستان در این‌بخش از روایت خود، از لفظ «جشن امشب» استفاده کرده در حالی که طبق چارچوبی که روایت داستان دارد، باید از لفظ «جشن آن‌شب» استفاده می‌شد.

«باباگوریو» روایت‌گر چیست؟

«باباگوریو» از همان‌ابتدای داستان، حالت قصه‌وحکایت‌گویی دارد و در برخی فرازها، برای فرازهای بعدی، تبلیغ می‌کند؛ مثل «یعنی زمانی‌که این‌سرگذشت دردناک شروع می‌شود…» بالزاک، دوربین روایت‌گرش را از بالای شهر پاریس به کوچه‌ای می‌آورد که پانسیون مادام وکه در آن قرار گرفته و همان‌طور که اشاره شد، با گاهی رویکرد فاصله‌گذاری و بیرون‌ایستادن از داستان می‌گوید «هیچ‌محیطی را برای صحنه داستان ما متناسب‌تر از این کوچه نمی‌توان یافت…» اما نکته جالب درباره این‌رمان این است که با وجود نام «باباگوریو» بر پیشانی‌اش، تا میانه‌های داستان باباگوریو نقش اساسی و تأثیرگذاری در داستان ندارد؛ صرفاً یکی از ساکنان پانسیون است که در رفت و آمد است. با همین‌رویکرد، معرفی شخصیت باباگوریو به آهستگی تمام و به‌صورت قطره‌چکانی تا میانه‌های کتاب انجام می‌شود. به عنوان مثال در صفحه ۱۹ که اشاره‌ای به این‌شخصیت می‌شود، راوی می‌گوید: «بابا گوریو که اکنون در حدود شصت و نه سال دارد، در سال ۱۸۱۳ دست از کار کشید و به خانه مادام وکه پناه برد…» بد نیست در این‌زمینه، توجهی به زمان «اکنون» هم داشته باشیم؛ یعنی زمانی که بالزاک دارد قصه‌اش را در بستر آن می‌سازد. مقطع آغازین قصه مربوط به شخصیت باباگوریو هم، سال ۱۸۱۹ است که در صفحه ۳۱ به آن اشاره می‌شود: «بنابراین در اواخر ماه نوامبر ۱۸۱۹، یعنی درست در تاریخی که داستان ما شروع می‌شود…»

عمده اتفاقات داستان، در پانسیون مادام وکه و خانه اشراف‌زادگان شهر پاریس رخ می‌دهند؛ یعنی دوگونه مکانی متضاد. همان‌طور که گفتیم، بالزاک از پاریس شروع می‌کند و به محله، سپس کوچه و در نهایت خانه مادام وکه می‌رسد؛ یعنی ساختمان رنگ و رو رفته و نکبت‌زده پانسیون. او این‌محله را با چنین‌جملاتی در ذهن مخاطب می‌سازد: «صدای درشکه در این محله، واقعه‌ای به شمار می‌رود. خانه‌ها صورت غمناکی دارد. دیوارها شخص را به یاد زندان می‌اندازد…» و به‌مدد این‌جنس از جملات، محله و پانسیون را از باقی‌محلات پاریس متمایز می‌کند: «هیچ‌یک از محله‌های پاریس مانند اینجا وحشتناک و ناشناس نیست.» توجه داریم که این‌کارها از صفحه سوم داستان آغاز شده و در فرازهایی هم از همین‌صفحات و صفحات دیگر، قصه‌گو، توصیفاتی دارد که گویی خودش در مکان حاضر است و نکبت این‌محله و پانسیون را از نزدیک می‌بیند: «این بوی هوای محبوس و کپک‌زدگی و ترشی، لرزه سردی به بدن تازه‌وارد می‌افکند.» بالزاک تا صفحه ۷ همچنان دارد مکان را توصیف می‌کند و به‌نظر می‌رسد در این‌کار زیاده‌روی می‌کند. خودش هم می‌نویسد: «باید به شرح مفصلی پرداخت که شروع اصل داستان را به تأخیر خواهد انداخت و باعث خواهد شد اشخاص عجول ما را نبخشند.» اما دوباره، جمله بعدی را این‌چنین شروع می‌کند: «کاشی‌های قرمز کف اتاق بر اثر رنگ و واکس و ساییدگی پر از شیار شده…»

پس از ۹ صفحه ابتدایی کتاب که به توصیف‌های مکان (پانسیون مادام وکه) از بیرون و درون اختصاص دارد، راوی قصه «باباگوریو» می‌گوید: «در این موقع است که داستان ما شروع می‌شود…» بنابراین تا این‌مقطع هنوز داستان شروع نشده بود و بالزاک باز هم سعی می‌کند تا جایی که مقدور است، این‌سرآغاز را به تعویق بیاندازد. اما اگر بخواهیم توصیف پانسیون مادام وکه را فارغ از همه‌جملاتی که بالزاک در ۹ صفحه ابتدایی و دیگر صفحات کتاب به‌کار برده، خلاصه کنیم، می‌توان به این‌جمع‌بندی راوی در صفحه ۸ اشاره کرد: «خلاصه، وجود این زن بیوه نموداری است از پانسیون او؛ همان‌طور که این پانسیون مظهر وجود مادام وکه است. زندان بدون زندانبان وجود ندارد؛ همچنان که این بدون آن بی‌معناست.» بالزاک تا صفحه ۱۱ به‌قدری روی فقر و نکبت موجود در پانسیون مادام وکه تاکید می‌کند، که باعث خستگی مخاطب می‌شود. همین‌بین، در صفحه ۱۰ است که یک‌اشاره کوچک به شخصیت باباگوریو می‌شود. بالزاک از همین‌جا باباگوریو را در آب‌نمک می‌گذارد تا بعداً به‌طور مفصل به وی و داستان زندگی‌اش بپردازد. اما در همین‌فراز ابتدایی داستان، به این‌اشاره کوتاه بسنده می‌کند که گوریو پیش‌تر کارخانه ورمیشل، ماکارونی و نشاسته‌سازی داشته و وضع سابق اصلاً با نکبت امروزی‌اش همخوانی نداشته است. یعنی او مردی ثروتمند بوده که حالا با فقر و نکبت دست به گریبان است. اشاره بعدی به باباگوریو، هم در صفحه ۱۸ است که راوی داستان این‌مساله را افشا می‌کند که گوریو قدیمی‌ترین پانسیونر مادام وکه است. شخصیت باباگوریو همچنین، در پایان‌بندی فصل اول، در صفحات ۵۴ تا ۵۶، حضوری گذری و کم‌رنگ بین ساکنان پانسیون دارد.

بستر مکانی شکل‌گیری اتفاقات رمان «باباگوریو»، در سطح کلان، جامعه فرانسه قرن نوزدهم است. با توجه به این‌که مشت نمونه خروار است، بالزاک به‌طور مستقیم و غیرمستقیم، باواسطه و بی‌واسطه دارد درباره فرانسه آن‌دوران صحبت می‌کند. به عنوان مثال در صفحه ۷۱، شاهد یکی از پرداخت‌های مستقیم او هستیم: «اگر به این قبیل بدبختی‌های ناشی از مکالمه و صحبت هنوز در فرانسه اسم خاصی داده نشده، برای این است که به طور قطع اسم‌گذاری آن‌ها محال است؛ زیرا بدگویی اشخاص چنان رواج دارد که برای اسم‌گذاری این پیشامد، فرصتی باقی نیست.» در این‌فراز او دارد به نکوهش عادت فراگیر بدگویی به‌عنوان یک‌پدیده ناخوشایند اجتماعی در فرانسه می‌پردازد. یا به عنوان مثال در صفحه ۱۰۳: «چنین باید نتیجه گرفت که وقتی فردی اهل جنوب فرانسه توانست حیله و مکر مخصوص اهالی شمال را با جسارت و تندروی جنوبی‌ها توأم کند، مردی کامل خواهد شد که می‌تواند به پادشاهی کشور سوئد برسد و آن را حفظ کند.» که در این‌فراز هم دارد از فراگیربودن حیله و مکر در جامعه‌اش گلایه می‌کند. همان‌طور که در ادامه مطلب اشاره می‌کنیم، شخصیت منفی وترن و شخصیت مادام دوبوسئان (یکی از اشراف پاریس) با وجود تفاوت‌های کلامی، بیانگر یک‌مفهوم و نشان‌دهنده گفتمان‌های غالب بر فرانسه آن‌روز هستند. به عنوان مثال وترن در نصیحت‌هایش به شخصیت اوژن دو راستیناکِ جوان، می‌گوید: «در این جهان دو راه بیشتر نیست: یا باید ابلهانه مطیع بود یا متمرد و نافرمان.» (صفحه ۱۰۸) وترن از تحمل شکنجه در جهنم‌دره خدای عادل حرف می‌زند و جان کلامش هم این است که «در پاریس از عدالت خبری نیست.» در همین‌تک‌گویی و واگویه‌های وترن است که ترقی در پاریس برای مرد جوانی مثل راستیناک، در دو راه خلاصه می‌شود: یا با نشان‌دادن استعداد و نبوغ از خود، یا با استفاده از راه فساد. وترن در همین‌زمینه می‌گوید: «با شما شرط می‌بندم که در شهر پاریس نتوانید دو قدم بردارید و عملی جنایت‌بار با فاسد نبینید.» (صفحه ۱۱۲) جمع‌بندی مرد خلافکاری مثل وترن از زندگی در شهر پاریس (در سطح کلان‌تر فرانسه) به‌چنین جمله‌ای ختم می‌شود: «توصیه دیگر من به شما این است که هیچ‌وقت نه پایبند عقاید خود باشید و نه مقید به گفتار خود. هروقت خریداری پیدا شد، آن‌ها را بفروشید.» (صفحه ۱۱۷)

عشق عجیب‌وغریب، افسارگسیخته و افلاطونی باباگوریو به دخترانش هم یکی از مواردی است که در داستان «باباگوریو» جلب‌توجه می‌کنند و شاید بتوان از منظر روان‌شناختی به آن پرداخت. این‌عشق با نگاه واقع‌گرایانه، تطابق ندارد و مخاطب را آزار خواهد داد اما اگر در چارچوب رمانیتیسیسم و دریچه تراژدی شاه‌لیر به آن نگاه کنیم، قابل توجیه است؛ مثلاً در صفحه ۲۷۵ که گوریوی در حال نزع می‌گوید: «کفاره گناه زیاده از حد دوست داشتن آن‌ها را داده‌ام. دخترهایم در مقابل محبت من، انتقام خود را گرفتند.».

تک‌گویی طولانی باباگوریو پس از مرگ، در واقع پاسخ به مخاطبی است که در پی علت عشق و فداکاری دیوانه‌وار او نسبت به دخترانش است. گوریو در فرازی از همین‌تک‌گویی اعتراف می‌کند: «همه‌اش تقصیر خود من است. من آن‌ها را عادت دادم که مرا زیر پا له بکنند. خود من این کار را دوست داشتم.» (صفحه ۲۷۶) بنابراین به‌نظر می‌رسد اگر بنا به تحلیل روانشناسانه باشد، باید متمرکز بر این‌میل به خودویرانگری باباگوریو باشد.

کد خبر 654455

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.