شهدای انقلاب اسلامی، بهترین بسیجی‌ها بودند

مادر شهیدان خالقی‌پور گفت: شهدای انقلاب اسلامی از درس و مشق فرار نکردند بلکه مردانگیشان موجب شد که در چند جا خدمت کنند. آن‌ها بهترین دانش‌آموزان، بهترین فرزندان و بهترین بسیجی‌ها بودند و در آخر هم شهادت نصیبشان شد.

به گزارش ایمنا و به نقل از دفاع‌پرس، فروغ منهی در سومین همایش ملی میثاق با شهدا و تجلیل از خادمان ایثارگران و مروجان فرهنگ ایثار و شهادت که با حضور رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران در محل سازمان حج و زیارت برگزار شد، با بیان خاطراتی از شهدای خود اظهار کرد: وقتی فرزند سومم را درون قبر گذاشتم با خدا عهد بستم که تا آخرین قطره خون، کنار انقلاب اسلامی و مردم بزرگوارم باشم.

وی افزود: داوود، بیست‌ودوم اسفندماه سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید و قسمت شد روز شهادتش به نام روز شهدا باشد.

مادر شهیدان «داوود، رسول و علیرضا خالقی‌پور» اضافه کرد: همسرم از ابتدای جنگ تا سال ۶۷ در جبهه بود و خیلی کم او را در خانه می‌دیدیم. همسرم بیشتر در غرب و بچه‌ها در جنوب بودند. سال ۱۳۵۳ فرزندم رسول عازم جبهه شد و در عملیات بدر زخمی شد و در باتلاق گیر کرد، در کربلای ۵ دو گلوله مستقیم به دستش خورد، اما باز به جبهه رفت. خداوند را شاکرم این توفیق شامل حالم شد طی هشت سال دفاع مقدس که سال‌های سختی هم بود، سفره‌ای پهن نکردم که همه اعضای خانواده دورش جمع شوند (چرا که همه در خدمت جبهه و جنگ بودند).

این مادر شهید تصریح کرد: شهدای انقلاب اسلامی از درس و مشق فرار نکردند بلکه مردانگیشان باعث شد که در چند جا خدمت کنند. آن‌ها بهترین دانش‌آموزان، بهترین فرزندان و بهترین بسیجی‌ها بودند و در آخر هم شهادت نصیبشان شد.

وی گفت: فرزندم علیرضا متولد سال ۵۰ و محصل مدرسه رشد بود، وقتی کارنامه‌اش را گرفت، گفت: می‌خواهم بروم جبهه. گفتم کسی خانه نیست، آن زمان یک پسر دو ساله و یک دختر پنج ماهه داشتم. گفتم تو را برای ظهور امام زمان (عج) نگه داشته‌ام، اما رفت و سال ۱۳۶۳ در منطقه شدیداً شیمیایی شد. در خدمت به پسرم خودم شیمیایی شدم و بدنم زخم برداشت که پزشک‌ها متوجه نشدند چه اتفاقی افتاده است.

مادر شهیدان خالقی‌پور ادامه داد: علی که بهتر شد اواخر جنگ بود، قطعنامه امضا شده بود، رسول که شنید دست گذاشت روی سر علیرضا و گفت بعد از این ماندن من و تو فایده ندارد. دو روز بعد برگشتند به جبهه. هم‌رزمش تعریف کرد وقتی علیرضا تیر خورد، رسول را صدا کردند، او هم برادرش را روی دوشش گذاشت، بین راه علیرضا گفت: بازهم خدا قبول نکرد، رسول گفت چیزی نگو، تو زخمی شدی، شاید با هم شهید شدیم.

وی ادامه داد: خمپاره‌ای خورد و علیرضا در دم شهید شد. رسول دور علی می‌دوید، می‌گفت: من داغ یک برادر دیدم، دیگر نمی‌توانم به خانه برگردم، همان زمان یک خمپاره دیگر زدند و رسول هم شهید شد. ۴۰ روز جنازه‌ها ماند و پدرش همه جا را گشت، دیگر بدن‌ها متلاشی شده بود، تا اینکه دو پا و یک سر برایم آوردند. پدر بچه‌ها بعد از شهادت بچه‌ها سکته قلبی و مغزی کرد و هشت سال کنیزی‌اش را با تمام وجود به جا آوردم. افتخار می‌کنم به این کنیزی هشت ساله، حتی نگذاشتم بچه‌ها سر و صورتش را بشویند.

این مادر شهید خطاب به جوانان گفت: فرزندان من قطره‌ای از دریای شهدا بودند. در شهادت هنوز باز است. من مادر برای شما دعای عاقبت بخیری می‌کنم و ان‌شاءالله آقا امام زمان (عج) تشریف بیاورند و آن روز به شهادت برسیم.

کد خبر 647814

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.