همتی کو؛ تا چو ابراهیم بر آتش زنیم!

«سخنرانی حاج‌همت که تمام شد و از جایگاه پایین آمد، بچه‌های بسیجی روی سروکول حاجی ریختند، آنها دور گردنش دست می‌انداختند و با چه عشقی روی ماه او را می‌بوسیدند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا و بر اساس یادداشتی که گل‌علی بابایی، پیشکسوت دفاع مقدس و نویسنده مطرح ادبیات پایداری کشور در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده است: «دوباره هفدهم اسفند آمد و مرغ دلم، به یاد مانای سردار شهید کربلای خیبر، حاج‌محمدابراهیم همت؛ فرمانده قلب‌های بسیجیان لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) هوایی شد.

همان جوانمرد بلند آوازه‌ای که طی دوران ۲۰ ماهه فرماندهی‌اش بر لشکر هر گاه مقابل‌مان می‌ایستاد و از جنگ و جهاد در راه خدا با ما حرف می‌زد، سر از پای ناشناخته برای رفتن به عرصه نبرد از هم سبقت می‌گرفتیم.

آخرین باری که او برایمان حرف زد، شامگاه جمعه دوازدهم اسفندماه ۱۳۶۲ بود. همان شبی که بعد از ۹ شبانه‌روز جنگ سخت و نابرابر با دشمن در طلائیه و مجنون تازه به دوکوهه آمده بودیم، تا نفسی چاق کنیم و برای بازگشت به عرصه نبرد، جانی دوباره بگیریم.

همت هم آمده بود تا ما بازمانده‌های گردان‌های ضربه خورده لشکرش را دوباره سازماندهی کند و برای حفاظت از جزیره مجنون، با خود به جلو ببرد. نزدیکی‌های غروب آفتاب بود که به همراه معدود نیروهای حاضر در ساختمان گردان حبیب‌بن‌مظاهر، به طرف میدان صبحگاه دوکوهه حرکت کردیم، که هم نمازمان را به جماعت بخوانیم و هم به سخنرانی فرمانده لشکر گوش کنیم. خود من از فردای خاتمه عملیات والفجر۴ فقط در آن روزی که به همراه بچّه‌های لشکر برای ملاقات با امام خمینی (ره) به حسینیه جماران رفته بودیم، حاج‌همت را دیده بودم و دیگر با او مواجه نشده بودم. از آن‌جا که خیلی دوست داشتم تا آن چهره جذاب، مهربان و دوست‌داشتنی را دوباره ببینم، رفتم و در صف اول نماز، برای خودم جایی دست‌وپا کردم.

نماز جماعت، به امامت حاج‌آقا پروازیان اقامه شد. بعد از ختم نماز، بچه‌های واحد تبلیغات لشکر آمدند و با استفاده از سیم سیار و یک لامپ روشنایی و چند عدد بلندگو، محل را برای سخنرانی فرمانده لشکر تجهیز کردند.

حاجی در میان تکبیرها و صلوات‌های پر شور نمازگزاران بسیجی، پشت تریبون قرار گرفت. او همان اورکت کره‌ای مندرس و شلوار استتاری کهنه‌ای را که معمولاً موقع عملیات می‌پوشید، به تن کرده بود. وقتی نور زرد لامپ کاملاً روی صورت حاج همت نشست، دیدم که عجیب با سه ماه قبل، فرق کرده! انگار چین و چروک‌های دور چشم‌ها و روی پیشانی حاجی، خیلی زیادتر شده بودند. فرمانده لشکر ۲۹ ساله ما، پنداری ظرف نه شبانه‌روز عملیات خیبر، به قدر ۱۰ سال پیر شده است.

او بعد از قرائت دعای فرج، برای شادی ارواح پاک شهدای عملیات خیبر فاتحه‌ای فرستاد و بعد هم شروع به سخنرانی کرد. حاجی در آن شب، حرف‌هایی را گفت، که تا آن موقع کمتر نظیرش را از از زبان او شنیده بودیم.

هنوز طنین صدایش در گوش‌هایم هست. آنجا که گفت: «… ای عزیزان!

در تمامی جنگ‌های تاریخ، نَفس جنگ، حکم یک سکه آن هم نه یک سکه دو رو، بلکه سکه‌ای چندرو را داشته و دارد. در هیچ‌یک از مقاطع تاریخ، در هیچ‌کدام از مقررات جنگ، کتاب‌های حاوی استراتژی و تاکتیک‌های جنگی، شما هیچ گروهی و هیچ انسانی را نمی‌توانید پیدا کنید که پیشاپیش بتواند به شما این تضمین را بدهد که آیا یک عملیات، قطعاً پیروز خواهد شد یا خیر؟ موفق خواهد بود؟ یا این‌که خیر؛ موفق نخواهد بود.

... این‌که عملیات، سخت باشد یا پیروز، به دست ما نیست. دیدگاه و بضاعت ما، محدود و مادی است. آن‌چه در توان داریم، انجام می‌دهیم، لیکن بقیه‌اش با خدا است. زیر بنای جنگ ما، معنویت است. ما این جنگ را، با نثار خون به پیش بردیم. ابزار مادی برای پیشبرد امر جنگ را به ما نمی‌فروشند. ناچاریم بسازیم و بسوزیم و با دست خالی و مردانه مبارزه کنیم. ناچاریم!

لذا؛ ای عزیزان!

از پیش نمی‌توانیم تحلیل کنیم و ضمانت بدهیم که عملیات، سخت باشد یا سخت نباشد. از روز سوم اسفند تا الان، پنج بار یا شش بار، عملیات خیبر شکست خورد. ما که با کسی رودربایستی نداریم. در جنگ‌های صدر اسلام هم، سپاه حق شکست می‌خورد.

برادرهای عزیز!

همان‌طور که گفتیم؛ جنگ حکم سکه چند رو را دارد. شما می‌روید و منطقه‌ی گسترده‌ای را می‌گیرید. بعد که دشمن حمله وسیعی به آن مناطق می‌کند، بچه‌ها طاقت نمی‌آورند و همه آن مناطقی را که گرفته بودید، از دست می‌دهید. لذا؛ حداقل شما که در میدان جنگ هستید، نبایستی دیدگاه کسانی را داشته باشید که اصلاً از جنگ سر در نمی‌آورند و خیال می‌کنند چون امام گفته‌اند جنگ در رأس امور است، پس لابد قضیه به این شکل است که همه یکی یک عدد چوب دستی روی کولشان می‌گذارند و می‌روند به سمت کربلا. این قبیل افراد بی‌خبر از ماهیت جنگ، می‌پرسند: مگر کربلا خون می‌خواهد؟ بله بسیجی‌ها؛ کربلا خون می‌خواهد. کربلا خون می‌خواهد، کربلا خون می‌خواهد.

راه کربلا، وجب به وجب‌اش پوشیده از سیم‌های خاردار است. مگر به این سادگی‌هاست؟ این قدر باید خون بدهیم که مگو و مپرس. در احادیث آمده است که این آب رود دجله؛ خون‌آلود خواهد شد؛ از خون شهدا! بچه‌ها؛ دیدگاه شما در میدان جنگ، صرفاً محدود به همان تکه خاک‌ریزی است که شما در آن‌جا حضور دارید و وقایع را در همان محدوده، مشاهده می‌کنید. دیگر در جریان این واقعیت نیستید که چقدر طراحی صورت گرفته، چقدر نقشه برای این عملیات ترسیم شده، چقدر جلسه بحث مانور در خدمت حضرت امام (ره) و اعضای شورای عالی دفاع برگزار شده. شما در جریان این مسائل نیستید؛ پس بدون علم و اطلاع، قضاوت نکنید.»

سخنرانی حاج‌همت که تمام شد و از جایگاه پایین آمد، بچه‌های بسیجی روی سروکول حاجی ریختند، آنها دور گردنش دست می‌انداختند و با چه عشقی روی ماه او را می‌بوسیدند.

پنج روز بعد از این سخنرانی آتشین در غروب خون‌رنگ چهارشنبه هفدهم اسفندماه سال ۱۳۶۲، انتظار جان‌فرسای محمدابراهیم همت برای خلاصی از این خاکدان تیره به پایان رسید و فرمانده ۲۹ ساله لشکر ۲۷ محمّد رسول‌الله (ص) به همراه سید حمید میرافضلی، مسئول واحد اطلاعات – عملیات لشکر ۴۱ ثارالله بر اثر اصابت تیر مستقیم تانک دشمن به موتور حاملشان در چهارراه مرگ جزیره جنوبی مجنون به شهادت رسیدند.

توفان به رمیدن سمندت مانَد / خندیدن گل، به نوشخندت مانَد
آئینه‌ی آسمان، صفای دل توست / خورشید به همّت بلندت مانَد»

همّتی کو؛ تا چو ابراهیم بر آتش زنیم!

«حضور سراسر شور و عاطفه همت؛ فرمانده خاکی‌پوش لشکر ۲۷ در جمع رزمندگان گردان حبیب‌بن‌مظاهر-گل‌علی بابایی، در سمت راست حاج‌همت»

کد خبر 645886

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.