ایده ساخت حسینیه حاج‌همت از کجا آمد؟ 

«مدتی بود ابراهیم را ندیده بودم و دلم برایش تنگ شده بود. برای دیدنش به اندیمشک رفتم. صبح روز بعد همراه ابراهیم به دوکوهه رفتیم. هنوز آفتاب نزده بود تعدادی از بسیجی‌ها که از شهرستان‌ها اعزام شده بودند، تازه به دوکوهه رسیده بودند و روی خاک‌ها نماز می‌خواندند...»

به گزارش خبرنگار ایمنا، در جنگ نابرابری که به ما تحمیل شد، فرماندهان جوان و انقلابی بودند که صدام حسین و حامیانش را شکست دادند. فرماندهان با شیوه مدیریت و رهبری خود، نقش اثرگذاری در ایجاد انگیزه در بسیجیان و پیروزی‌های متعدد در دوران دفاع مقدس ایفا کردند.

آن‌ها توانستند سجایای اخلاقی و باورهای دینی را بروز و ظهور دهند و با استفاده از تدبیر و عقلانیت، درس‌آموز دیگر مظلومان و مردم تحت سلطه ظالمان باشند. این فرماندهان توجه ویژه‌ای به نیروهای تحت امر خودشان داشتند و در استفاده از امکانات بین خودشان و آن نیروها تفاوتی قائل نبودند.

در بخشی کتاب «در مکتب نبوی» به تلاش حاج‌همت برای تأمین رفاه نیروها اشاره شده است. در این کتاب می‌خوانیم: «حاج‌همت از فرماندهانی بود که بنا به گفته اطرافیان و سایر فرماندهان، فقط به جنگ و پیشبرد اهداف نظامی نمی‌اندیشید، بلکه تربیت، تأمین امکانات و لوازم رفاهی نیز برایش مهم بود. در جلسات با فرماندهان عالی رتبه و در کنار پذیرش مأموریت‌های سنگین، برای تأمین امکانات رفاهی و تجهیزات نیروهایش هم تلاش و پافشاری می‌کرد. اگر موقعیتی پیش می‌آمد که امکانات به بچه‌ها نمی‌رسید، سعی می‌کرد که خودش نیز همانند نیروها باشد. یادم هست در غرب کشور عملیاتی در پیش داشتیم. در هوای سرد کوهستان قرار بود برای بچه‌ها اورکت بیاورند. قبل از عملیات، حاج‌همت برای نیروها سخنرانی کرد بعد از سخنرانی، عده‌ای از نیروها پیش حاجی آمدند و گفتند: اینجا هوا سرد است، پس اورکت‌هایی که قرار بود، بدهند چی شد؟

حاج‌همت گفت: ان‌شاء الله همین روزها می‌آورند. یک مقدار دیگر تحمل کنید، می‌رسد.

سپس به مسئول تدارکات تاکید کرد که نسبت به تأمین اورکت‌ها به سرعت اقدام کند. بعد از مدتی در جلسه‌ای یکی از برادران اورکتی برای حاج‌همت آورد. حاج‌همت گفت: من نمی‌خواهم، باشد تا بعد. گفتم: خوب حالا که این هست فعلاً بپوشید تا برای بچه‌ها هم بیاورند، اما حاجی گفت: نه تا زمانی که برای همه گردان‌ها اورکت نیاورده‌اند، من هم نمی‌پوشم.

پدر شهید همت نقل می‌کند: مدتی بود ابراهیم را ندیده بودم. دلم برایش تنگ شده بود. برای دیدنش به اندیمشک رفتم. صبح روز بعد همراه ابراهیم به دوکوهه رفتیم. هنوز آفتاب نزده بود تعدادی از بسیجی‌ها که از شهرستان‌ها اعزام شده بودند، تازه به دوکوهه رسیده بودند و روی خاک‌ها نماز می‌خواندند. حاجی با دیدن وضعیت آنها ناراحت شد به آقای عبادیان گفت: چرا جایی درست نمی‌کنید که بچه‌ها مجبور نباشند روی خاک نماز بخوانند؟ آقای عبادیان گفت: راستش بودجه نداریم.

حاجی گفت: همین الان می‌روم امکانات و بودجه برایتان فراهم می‌کنم تا شما حسینیه‌ای درست کنید.»

کد خبر 648980

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.