محله‌ قدیم؛ آن‌چنانی که بود…

«آن روزها اسم‌ورسم و ادب و آداب هر محله مخصوص به خودش بود؛ نام‌ها به یادماندنی بودند و کوی و برزن نشانه مدار و زندگی‌ها خاطره‌انگیز بود. هنوز هم از آن نظام محلی خودبسنده، سنت آب‌وجارو کردن کوچه و پیشِ خانه در برخی محلات کهن پابرجا است.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، طی یادداشتی که مژگان ابراهیمی، دانش‌آموخته معماری و پژوهشگر فرهنگ و تاریخ اصفهان در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:

«محله تا چندی پیش که خودِ خودمان بودیم، همه‌چیز مردمان اهلش بود؛ جایی که به تن زندگی می‌کردند و به جان پرورده می‌شدند. اهل محل در خانه‌های محله به دنیا می‌آمدند، با بچه‌محل‌ها هم‌بازی بودند، از کاسبان محله خرید می‌کردند، زیر عَلَمِ محله سینه می‌زدند، هوای هم‌محلی‌ها را داشتند، برای ریش‌سفیدان محل حرمت قائل بودند و سرانجام در گورستان محل به خاک سپرده می‌شدند. آن روزها برای آن که فردی را بشناسی، کافی بود بدانی "اهل" کدام محله است؛ محله حریمی بود که اهلیت می‌طلبید!

اهل محل بومی و دیرآشنای مردمانش بودند؛ کسی در آن روزگار به راحتی خانه و محله‌اش را عوض نمی‌کرد، محله وطن بود. محله آن روزها بوم و بر بود؛ خانه‌هایش آبا و اجدادی و زندگی در آن به درازای عمر نسل‌ها و دلبستگی و حس تعلقش همیشگی و مستدام بود.

در و دیوار محله هر روز رنگ و نشان عوض نمی‌کرد، ساختمان‌هایش دیرپا بود و آدم‌هایش متعین و پا برجا و نام و آئین محله شناسه و شناسنامه آن‌ها. آن روزها اسم‌ورسم و ادب و آداب هر محله مخصوص به خودش بود؛ نام‌ها به یادماندنی بودند و کوی و برزن نشانه مدار و زندگی‌ها خاطره‌انگیز بود.

محله در آن روزگار خودبسنده بود و از اسباب زندگی همه‌چیز داشت؛ بازارچه و چارسو داشت، مسجد و مکتب‌خانه داشت، حمام و قهوه‌خانه داشت، تکیه و زورخانه و سقاخانه داشت، پهلوان و لوطی داشت، عشق داشت، ایمان داشت. بازارچه در این میان رگ حیات محله بود و ستون فقراتش؛ در اصل آفرینش محله از بازارچه شروع می‌شد و به عبارتی بافت محله به دور بازارچه تنیده می‌شد و هر کوی و برزنی راهی به بازارچه و میدان و چارسو باز می‌کرد.

کف بازارچه یکی دو وجب پایین‌تر از دکان‌ها بود تا گرد و خاک و گل‌آبه کمتر به آن برسد و اغلب رُفته و پاکیزه و گل نم‌پاش و طاق و سایبانی داشت تا رهگذران را از گزند باد و باران و آفتاب محفوظ بدارد. دکان‌های با سلیقه چیده واچیده، خوش‌منظر بود و کالایش جفت و جور. بوی نان و سبزی، عطر عطاری، چهچه بلبل و قناری، آوای بقالی‌خوانی دوره‌گردها و دست‌فروش‌ها، دکان‌داران خوش‌خلق و بذله‌گو، بازی نور و سایه چشمه‌های طاق‌ها، کف خاکی و جارو کشیده و نم‌زده؛ جریان دلنشین زندگی بود؛ بوی خوب، صدای دلنشین و تصویری دلگشا داشت.

بازارچه و چارسو جای رفت و آمد و محل دادوستد و گفت و شنود. کسبه بازارچه مردم‌دار بودند و با ملاحظه و در برابر مردم سرشناس محله راه نیرنگ نمی‌گشودند و نارنگ نمی‌شدند. کاسبان بازارچه "حبیب خدا" بودند و برای کسب این مقام درس مکاسب می‌خواندند و مراتبی را طی می‌کردند؛ مسجد و مَدرَس و تکیه و زورخانه می‌رفتند و اهل فتوت بودند.

چارسوق میدانی بود که همه راه‌ها به آن ختم می‌شد و قلب تپنده و مرکز محل بود. چارسو نقطه مکث بود در محل تلاقی راسته‌های بازار و جایی که اهل محل به هم می‌رسیدند و به همین جهت، هم مرکز معاملات بود و هم جای دیدار و هم مجلس گفت‌وگو و شورا!.سقاخانه در این میان پُر بود از پاکی و طراوت و باور و آرامش؛ سنگاب کتیبه‌دار و کاسه برنجی و شمعی روشن و شمایلی مقدس و دستی بر ضریح و قلبی لرزان؛ سقاخانه جای آب بود و نور؛ نمادِ پاکی و آرامش در قلب محله.

محله آن روزها قهوه‌خانه و زورخانه هم داشت که سردمدارانش پهلوانان و لوطیان بودند و رتق و فتق بسیاری امور و حفظ امنیت محله را تضمین می‌کردند؛ عیارانی که از یُمن وجودشان، خواب به چشم اهل محل آرام بود و بر چشم بیگانه و نااهل حرام و دست طراران از دامن محله کوتاه. محله دژی بود در و دروازه‌دار که با وجود بازارچه و مسجد و حمام و قهوه‌خانه، کمتر فردی نیاز پیدا می‌کرد که از آن خارج شود.

همه ی امور محله توسط خودِ اهالی انجام می‌شد، هنوز از آن نظام محلی خودبسنده، سنت آب‌وجارو کردن کوچه و پیشِ خانه در برخی محلات کهن پابرجا است. محله‌هایی این چنانی پایدار و بیش باد؛ بازارچه‌اش پررونق، حمامش به راه، مسجدش آباد، دم زورخانه‌اش گرم، خانه‌هایش پایدار و صفای اهلش روز افزون بادا.»

کد خبر 622355

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.