مهاجرت از «خونه مادربزرگه» تا «شهرک کلیله و دمنه»! 

سال‌ها کودکان و حتی خردسالان از پند و اندرزهای غیر مستقیم و هوشمندانه «خونه مادربزرگه» درس ادب و احترام را آموختند، ولی از قرار این‌بار باید به «شهرک کلیله و دمنه» ادب را آموخت.

به گزارش خبرنگار ایمنا، دیگر بافت یکدست و باصفای خانه هزار قصه مادربزرگ جواب پیچیدگی‌های امروزه را نمی‌دهد. خُمار و خُتَن به عنوان یادگاران بافت سنتی و روستایی از منطقه‌ای از دل طبیعت که دشت ناز نام دارد، تصمیم گرفته‌اند تا علی‌رغم همه دلبستگی به زادگاهشان، همراه زمانه، پابه‌پای توسعه پیش روند و از تکنولوژی عقب نمانند.

گذشت زمان فضای زندگی خانه مادربزرگ را هم تغییر داده است. زندگی ای که بیشتر از هرچیز اصالت ایرانی بودن را نمایش می‌داد. زندگی جمعی که حول بزرگ‌تر خانه شکل گرفته و اساس رفتارها بر روی مهربانی و محبت پیش می‌رود. خانه مادربزرگ به مهمان‌هایش و مهمان‌نوازی مادربزرگ استوار بود. حتی شخصیت تنبل و گاهی دروغگو و بداخلاق مخمل هم از روی ذاتش نبود و پس از هر اشتباهی، پشیمان می‌شد. همه رنگ و لعاب‌ها، همه لباس‌ها و پوشش‌ها، همه چیز بر ایرانی بودن اصرار داشت. پیراهن بلند مخملی با رنگ قهوه‌ای چهار خانه، روسری که از پشت بسته شده، این ترکیب همان ترکیب مادربزرگ‌های قدیم خودمان بود.

اما رنگ و بوی زندگی جمعی در شهرک کلیله و دمنه تبدیل شده به زندگی جمعی که کسی نباید به زندگی دیگری سرک بکشد و هر کس مسبب مشکلات خودش است و خود باید از پس این مشکلات بربیاید، چرا که اینجا شهر است.
از کلیه و دمنه، تنها شغال‌های تاریخ ادبیات که داستان‌هایشان بر سر زبان‌هاست، یک شغال بساز بفروش به‌جا مانده که مالک مجتمعی به همین نام است: مجتمع کلیله و دمنه. این شغال از ذات خودش بهره می‌برد و تا آنجایی که می‌تواند معامله را در پاچه مشتریان فرو می‌کند.
تنها مادربزرگ مجتمع از سر زدن همسایه شکایت می‌کند. پسرش که باید سلطان جنگل باشد ولی به خاطر معیشت خانه و زندگی، باید در دام سیرک بماند و از حلقه‌های آتش بپرد. فرزندان به‌دور از فضای زندگی پدر و مادر و مادربزرگشان، زیست مجازی و اینستاگرامی دارند. یکی دنبال موسیقی و دیگری بادی‌بیلدینگ کار است که روتین تعامل این دو سر و کله زدن‌های همیشگی است‌.
خرس مهربان قصه ولی برای فرار از تنهایی، مهربان و دست و دلباز است. همیشه به دنبال گوشی برای گفتن درد و دل‌هایش می‌گردد.
پر جمعیتی، از آن خانواده خرگوش شده که والدین از این جمعیت و سر و صدای بچه‌ها کلافه‌اند. انگار این جمعیت زیاد را به‌عنوان جزوی از گونه‌ی خود می‌دانند و از روی بیچارگی به آن تن داده‌اند. پدر خانواده که معلوم نیست کارمند کدام شرکت خصوصی و یا بخش دولتی است، جلوی پنجره و خیره در افق سیگار می‌کشد. نه از بچه‌ها و نه مادرشان از دود گلایه ندارند و تنها نکته‌شان قدیمی بودن مبل خانه است که در عکس جشن تولد فرزندان، زشت و زننده است.
در واحدی دیگر، گربه پدر بی‌تفاوت است و تنها به کاسبی سوپر مارکت خود فکر می‌کند و گربه مادر آلوده به تجمل‌گرایی است. مادری که بچه خود را تنها در فیگورها و استوری‌های اینستا لازم دارد.
دو خانم جوان مجرد هم در این مجتمع هم خانه‌اند. هر دو محصل و شاغل. یکی سموری (سمورا) که نقاش و خواننده خیابانی است و دومی خارپشتی (تشیلا) که شاغل در کافه است و روحیات تقریباً سفت و خشنی دارد. خارپشت قصه به اصطلاح مقابل ظلم کوتاه نمی‌آید و ظالم را با یک پرستیژ کنش‌گرِ اجتماعیِ فعال در فضای مجازی، تهدید می‌کند. دلش به کنوانسیون‌های بین‌المللی حقوق حیوانات گرم است.
مردانگی و معرفت قصه در قوچنبک که یک قوچ خانواده دوست است، خلاصه می‌شود. در همان ابتدا در حمایت و کمک به آهوها، دنبال دزد وانت تا بیرون از شهر می‌دود، اما حرکت انگار ناگهانی است چرا که وقتی ماشین شغال دزدیده می‌شود، این کار را برای بار دوم انجام نمی‌دهد. قوچ فداکار، کار بیهوده کم انجام نمی‌دهد مانند صحنه‌ای که بی‌جهت با سر شیشه ماشین را می‌شکند. خانواده قوچ داستان هم از جهتی ناقص است چرا که قوچ ماده‌ای بعنوان مادر، وجود ندارد.
موش‌های بی‌خانمان هم برای ادامه زندگی یا باید دزدی کنند یا نقش کودکان کار را داشته باشند.
در شهر دزد وجود دارد ولی تا الان خبری از پلیس نیست. هرج و مرج طبیعی است و هرکسی باید خودش مراقب خودش باشد.
در این شخصیت‌ها و تمام شخصیت‌های دیگر از روباه فریبکار که بیشتر زنان را فریب می‌دهد گرفته تا موسیو کافه چی فراموش‌کار، در همه اخلاق نسبی است و همه بدی را دارند. انگار کسی نیست که مواظب باشد تا از او خطایی سر نزند، همه اشتباه خود را دارند و کسی با این قضیه مشکلی ندارد. هیچکدام نه تنها قهرمان مجتمع یا شهرک نیستند بلکه قهرمان زندگی خودشان هم نیستند.

در کلیت نیز تکلیف فیلم در حمایت یا طرد سنتی بودن مشخص نیست، گاهی بر سر سنتی بودن می‌کوبد و مدرنیته را راهگشا می‌نمایاند و گاهی تمدن شهر را به رخ کمبودهای زندگی سنتی می‌کشد.
پوشش را از نمادهای سنتی قلمداد می‌کند بصورتی که تنها خُتَن که از دشت ناز آمده، روسری دارد و بقیه شخصیت‌های ماده یا مونث پوشش روسری را ندارند.
تنها ختن است که از حضور ناگهانی مرد غریبه شوکه شده و فریاد می‌زند.
شاید نتوان به صراحت اعلام کرد که کارگردان در مقام رد سنتی بودن است ولی عادی‌سازی که از چالش‌های مدرنیته به وقوع می‌پیوندد، قابل چشم پوشی نیست. در طول فیلم رابطه‌ای بین سمورا و یکی از فرزندان خاندان شیر، به نام شیرو، مشخص می‌شود و در صحنه‌ای، سمورا خواستار روشن شدن تکلیفش در این رابطه از سمت شیرو است.

با بیان اینکه دقیقاً آنها چه رابطه‌ای دارند و از این رابطه چه انتظاری دارند. در بیانی شعاری از نبود تبعیض گونه‌ای (چیزی فراتر از تبعیض نژادی)، حتی سمورا احتمال ازدواج را بیان می‌کند ولی شیرو با اشاره به بی‌هدف بودن رابطه، فقط به گذرا بودن آن اهمیت می‌دهد.

از لحاظ فنی، تنها نقطه‌ای که می‌توانست نقطه قوت یک سریال عروسکی باشد، در این سریال با مشکل مواجه است. صداپیشگی عروسک‌ها سطحی ست و خوب از کار در نیامده. البته در عروسک‌هایی که صداپیشه ی آنها این تخصص را سال‌ها تجربه کرده اند، این مشکل وجود ندارد، نظیر عروسک عووقی، نگهبان مجتمع، که صداپیشگی آن به خوبی انجام شده است.

قطعاً مرضیه برومند آن سال‌ها با امروز فرق کرده که صراحتاً بیان می‌کند که شهرک کلیله و دمنه را برای کودکان نساخته و اصرار می‌کند که مخاطب این مجموعه بزرگترها هستند ولی لاجرم، ژانر عروسکی پیوند عمیقی با تخیل پردازی در کودکان دارد و نمی‌توان گفت که این برنامه توسط کودکان دیده نمی‌شود.
سال‌هاست که کودکان و حتی خردسال‌ها از پند و اندرزهای غیر مستقیم و هوشمندانه «خونه مادربزرگه» درس ادب و احترام را آموختند ولی از قرار این‌بار باید به «شهرک کلیله و دمنه» ادب را آموخت.

یادداشت از: سید سجاد موسوی

کد خبر 583690

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.