جدال سنت و مدرنیته در «مغز استخوان»

فیلم مغز استخوان مجموعه‌ای از مصائب یک خانواده متعلق به طبقه متوسط را به تصویر می‌کشد و روی مسائلی دست می‌گذارد که هرچند ناممکن نیست، اما احتمال وقوع آن‌ها و درهم‌تنیدگی‌ آن پایین است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، فیلم مغز استخوان ابتدا با یک لانگ‌شات از مسیری درون کوه شروع می‌شود و تماشاگر خودرویی را می‌بیند که به آرامی پیچ‌های این مسیر را بالا می‌آید. سپس سه مرد از خودرو پیاده می‌شود و درباره موضوعی که مربوط به یک قتل، دختر بیهوش، چال‌کردن و مهمانی است صحبت می‌کنند و به جایی در پشت سر دوربین خیره شده‌اند. بعد از این سکانس، مخاطب وارد زندگی زوج اصلی داستان می‌شود و تکثر داستان‌ها و نامتمرکزبودن خط روایی فیلم، از همین ابتدا عیان می‌شود.

پیچیدگی و تعدد خط‌های داستانی، باعث می‌شود مخاطب تا اواسط فیلم، ارتباط سکانس اول با مابقی لحظات آن را در نیابد. قصه‌ای که خط‌های داستانی دیگر بر آن سوار می‌شوند، از این قرار است که پسر شش-هفت ساله یک زوج جوان، مبتلا به سرطان است و پزشک‌ها تقریباً از او قطع امید کرده‌اند. در همین حین، وقتی حسین (بابک حمیدیان) و بهار (پری‌ناز ایزدیار) به دیدار پزشک متخصص می‌روند تا درباره روند بیماری با او صحبت کنند، از او می‌خواهند که همه راه‌های ممکن را امتحان کند و هر کاری می‌تواند برای پسرشان پیام، انجام دهد. در این‌جا پزشک در میان راه‌هایی که احتمال مرگ فرزند را کاهش می‌دهد، پیشنهادی می‌دهد که اگر این زوج دوباره بچه‌دار شوند، می‌توان از بند ناف جنین سلول‌های بنیادین دریافت کرد و با پیوند دادن آن‌ها به مغز استخوان پیام، احتمال درمان او را تا حد قابل توجهی افزایش داد.

تا این‌جا همه‌چیز طبیعی به نظر می‌رسد؛ اما وقتی مخاطب با سوال حسین از دکتر مبنی بر این‌که «آن بچه حتماً باید از همان پدر و مادر باشد؟» مواجه می‌شود، گره داستان نمایان می‌شود. مشکل این‌جا است که پیام، حاصل ازدواج قبلی بهار است و برای این‌که بتواند از طریق روش پیشنهادی دکتر (سلول‌های بند ناف جنین)، او را درمان کند، باید از شوهر سابق خود باردار شود.

مشخص است که طبق قوانین شرعی و فقهی، یک زن برای این‌که بتواند با مردی غیر از همسر خود رابطه داشته باشد، باید به‌صورت رسمی از او طلاق بگیرد و عده‌اش را بگذراند. همان‌طور که در فیلم نیز به آن اشاره می‌شود، فرایند طلاق حتی اگر به‌صورت توافقی باشد، دست کم یک ماه طول می‌کشد.

سوای از این یک ماه، زن بعد از طلاق باید سه ماه صبر کند تا عده‌اش تمام شود. در این‌جا بهار به‌عنوان مادری که حاضر است هر کاری برای نجات پسرش انجام دهد، با یک بن‌بست و دوراهی سخت روبه‌رو می‌شود؛ این‌که همسر مهربان و فداکارش را رها کند و سراغ همسر سابق خود برود و قضیه را با او در میان گذارد، یا این‌که قید آن روش درمانی را بزند و برای شفای فرزندش، به مشیت و معجزه الهی دل ببندد.

طبق گلایه‌ها و اعتراضاتی که بهار ابتدای فیلم به دکتر می‌کند، مبنی بر این‌که «از من انتظار دارید بشینم دعا کنم تا معجزه بشه؟» یا «پیشنهاد دعا کردن و منتظر معجزه الهی نشستن رو که مادربزرگ من هم بهم گفته بود!» و مواردی از این دست، می‌فهمیم که او چندان رغبتی ندارد که صبر کند تا ببیند خدا برای او چه سرنوشتی رقم خواهد زد. او عمل‌گرا است و به محض اینکه پیشنهاد دشوار و پرخطر دکتر را می‌شنود، آرام می‌گیرد و از دکتر تشکر می‌کند. چون گمان می‌کند روزنه‌ای از امید به روی او گشوده شده است. درحالی که اگر در شخصیت بهار، رگه‌های پررنگی از مذهب و سنت جریان داشت، احتمالاً از خیر آن پیشنهاد می‌گذشت.

گریز از قانون و ملالت‌هایش

با توجه به موانعی که پیش روی بهار وجود داشت و به آن‌ها اشاره شد، بهار باید گامی دیگر و البته سخت‌تر بردارد تا به هدف نهایی خود برسد؛ و آن هم دور زدن قانون است. پس او تصمیم می‌گیرد که راهی پیدا کند تا بر این موانع قانونی دست‌وپاگیر، غلبه کند. در فیلم به‌راحتی این اتفاق برای او رقم می‌خورد. یعنی در اولین دیدار او با وکیل، بهار شماره آقای حدادی را از وکیل می‌گیرد؛ کسی که می‌تواند کارهای طلاق او را زودتر سامان دهد. البته وکیل (بهروز شعیبی) که با توجه به المان‌های ظاهری و رفتاری، احتمالاً فردی معتقد و متشرع است، این میانجی‌گری را فقط برای جلوانداختن امر طلاق انجام می‌دهد که در واقع زیر پا گذاشتن قانون و بوروکراسی آزاردهنده سیستم قضائی است و نه مخالفت با شرع و قوانین مذهب.

اما بهار بعد از رجوع به آقای حدادی، موفق می‌شود تاریخ طلاق را نیز جعل و به چهارماه قبل منتقل کند و این یعنی او خیلی زودتر و راحت‌تر، نه‌تنها می‌تواند از همسر خود جدا شود، بلکه می‌تواند صیغه شوهر سابق خود شده و از او باردار شود. این‌جا دیگر فقط قانون نیست که از سر راه برداشته می‌شود؛ بلکه مذهب نیز، که برای شخصیت اصلی فیلم کارکردی به‌جز دست‌وپاگیری و مانع‌زایی ندارد، به‌حاشیه رانده می‌شود.

اصولاً فیلم‌هایی که در سینمای ایران صفت "اجتماعی" می‌گیرند، بازی با این قبیل موضوعات و نقد و اعتراض به بوروکراسی ناکارآمد سیستم قضائی کشور را می‌پسندند و قانون را به‌مثابه یک مانع بزرگ بر سر راه شخصیت‌ها بازنمایی می‌کنند. در این فیلم‌ها، شخصیتی که در مقابل سیستم قرار می‌گیرد، یا راهی برای دور زدن و بی‌اثر کردنِ قوانین می‌یابد، یا نهایتاً تسلیم و منزوی می‌شود.

مثلاً در فیلم «لاتاری» (۱۳۹۶)، شخصیت اصلی فیلم وقتی موفق نمی‌شود از مجراهای قانونی انتقام نامزد خود را که در خارج از کشور اغفال و کشته است، بگیرد، شخصاً دست به کار می‌شود و با کمک فرد دیگری که خودش از همین سیستم برخاسته اما بر آن شوریده و خرده گرفته است، مسبب قتل نامزدش را مجازات می‌کند.

در نقطه مقابل لاتاری، فیلم «عرق سرد» (۱۳۹۶) را داریم. شخصیت اصلی فیلم که یک زن فوتسالیست است، می‌خواهد برای مسابقات بین‌المللی به خارج از کشور سفر کند. اما بعد از این‌که شوهرش به او اجازه خروج از کشور را نمی‌دهد، از تیم کنار گذاشته می‌شود و تمام تلاش‌های چندساله‌اش برای رسیدن به این مقام، هدر می‌رود.

در فیلم مغز استخوان نیز با چنین چیزی مواجه هستیم. با این تفاوت که اگرچه تلاش‌های شخصیت اصلی برای غلبه بر قانون جواب می‌دهد، اما نتیجه دلخواه وی به دست نمی‌آید و او با مانع اساسی‌تری به نام مذهب و عُرف مواجه می‌شود که موجد چیزی مثل غیرت هستند.

پروتاگونیست و آنتاگونیست

الگوی کلی قصه‌ها معمولاً به این‌صورت است که پروتاگونیست قصه، همواره دارای مشکلات و مسائلی است و در طول قصه تلاش می‌کند تا بر آن‌ها فائق بیاید و به آرامش و سکون برسد. یعنی در ابتدا ما ثباتی را شاهد هستیم، بعد مسائل و مصائب طرح می‌شوند، در ادامه جدال پروتاگونیست با آن مشکلات تصویر می‌شود و سپس آرامش نهایی که یا با موفقیت شخصیت همراه می‌شود یا با شکست او، حاکم می‌شود. در این بین، پروتاگونیست باید با چیزی به‌نام "آنتاگونیست" مواجه شود. برخلاف تصور و تعاریفی که معمولاً وجود دارد، آنتاگونیست همیشه و لزوماً بد و منفی نیست و فقط از این نظر که در تضاد با خواسته‌ها و اهداف پروتاگونیست ایفای نقش می‌کند، در مقابل او قرار می‌گیرد.
آنتاگونیست می‌تواند یک شخص، یک شیء، یک سیستم و ساختار، یا حتی فقط یک اسم و مفهوم یا ذهنیت باشد. در فیلم‌هایی مثل فیلم مغز استخوان، آنتاگونیست مانع‌زا و آزارگر ما، «سیستم» است. شخصیت‌های منفی و خبیث مشخص هستند و کار خود را در ابتدای داستان کرده‌اند و حالا به‌کناری رفته‌اند و بقیه قصه با آنتاگونیسم است که ادامه می‌یابد.

در طول فیلم مغز استخوان ما با سیستمی مواجه هستیم که لزوماً بد، منفی و خبیث نیست، اما در این موقعیت خاص، فقط و فقط کار شخصیت‌های اصلی قصه را سخت می‌کند و کارکردی به‌جز مانع‌زایی ندارد. و این درواقع در تضاد با هدف و کارکرد اصلی این قوانین و ساختارها است؛ چون این مجموعه عظیمِ عقلانی که می‌توان آن را بوروکراسی نامید، درواقع با هدف تسهیل، تسریع و سازمان‌دهی فعالیت‌ها و کارهای انسان در جهان مدرن به‌وجود آمده‌اند. اما امروزه، همان‌گونه که "ماکس وبر" بیش از یک‌صدسال پیش در این باره نگران بود، این قوانین نه‌تنها کمکی به زندگی انسان نمی‌کنند که از سرعت آن می‌کاهند و خستگی و پژمردگی را چاشنی زندگی انسان می‌کنند.

نکته تراژیک کار آن‌جا است که نمی‌توان از این قفس آهنین رهایی جست. چون انسان مدرن هم‌زمان که از این قفس بیزار است و در آن اذیت می‌شود، اگر از آن بگریزد (بر فرض که بتواند)، با مشقت‌ها و مصیبت‌های بزرگ‌تری روبه‌رو خواهد شد. بنابراین باید این زیست نیم‌بند خود را در این قفس ادامه دهد.

جدال سنت و مدرنیته در «مغز استخوان»

عُرف و مذهب به‌مثابه مانع

در فیلم‌های اجتماعی ایران، تاکید بر این وجه ناکارآمد و آزاردهنده بوروکراسی بسیار است. در فیلم مغز استخوان، علاوه بر بوروکراسی، مذهب نیز با این ناکارآمدی همراه می‌شود. همان‌طور که اشاره شد، قانون و بوروکراسی را می‌توان دور زد. اما مذهب را، اگر با عُرف و هنجارهای جامعه آمیخته شده باشد و فرد نیز در این آمیختگی زیست کرده باشد، به این راحتی‌ها نمی‌توان زیر پا گذاشت و از ذهن افراد زدود. نمونه نفوذ این تأثیر را، در شخصیت مجید (جواد عزتی) می‌بینیم.

(ادامه متن تا قبل از تیتر "شهر بی‌قانون"، بخش‌های مهمی از داستانِ فیلم را لو می‌دهد.)

مجید شوهر سابق بهار است. او به‌خاطر قتل و تجاوز در زندان است اما بعد مشخص می‌شود که او این جرم‌ها را مرتکب نشده و جرم مربوط به یک شبه‌آقازاده است که مجید با گرفتن پول نسبتاً زیادی، راضی به پذیرفتن جرم او شده است. از این شلوغی‌های بی‌شمار و بی‌سرانجام فیلم که بگذریم، می‌رسیم به خود مجید. او فردی است که شخصیتش را می‌توان با کلمه کلیدی "غیرت" رمزگشایی و تعریف کرد. او حاضر شده است جرم یک فرد دیگر را بپذیرد تا پول بگیرد و با آن پول خانواده خود را به یک نان و نوایی برساند: برادر خود را از زندان آزاد کند، برای برادرزاده خود ماشینی بخرد تا بتواند با آن کار کند، جهیزیه خواهرزاده‌اش را خریداری کند و نهایتاً خانه مادر خود را بازسازی کند.

در انتهای فیلم، بهار بالاخره موفق می‌شود با گذر از طلاق و مدت زمانِ عده، صیغه مجید شود و یک "ملاقات شرعی" در زندان تدارک ببیند تا بلکه بتواند از او بچه‌دار شود. اما در این‌جا، آن آمیختگیِ مذهب و هنجارهای حاکم بر جامعه، مانع رابطه جنسی این دو می‌شود و بهار را از نیل به مقصودش بازمی‌دارد. مجید می‌داند که بهار تاریخ طلاق خود را چهارماه عقب انداخته است و برای همین از بهار می‌پرسد «تو الان زن منی یا اون؟ چند وقته طلاق گرفتی؟ دو روز؟ یک هفته؟ ده روز یا چهار ماه؟» بهار در سیمای مادر فداکاری ظاهر می‌شود که حاضر است همه راه‌های رفته و نرفته را برای نجات فرزندش امتحان کند. او می‌گوید به‌خاطر پیام این کارها را انجام داده است.

مجید با وجود این‌که در آستانه چوبه دار قرار دارد و چیزی برای از دست‌دادن و اهمیت‌دادن ندارد، از حرام‌زادگی فرزندی که قرار است از این رابطه به‌دنیا بیاید صحبت می‌کند. در این‌جا غیرت و فشارهای هنجاری به وی اجازه نمی‌دهند که با بهار رابطه برقرار کند و فرزندی بیاورد و نهایتاً احتمال مرگ پیام را کاهش دهد. پس، از یک سو بهار را داریم که تعلق مذهبی ندارد و به همین خاطر حاضر است علاوه بر قانون، اصول مذهب را نیز زیر پا گذارد؛ و از طرف دیگر، مجید را داریم که با وجود این‌که لزوماً فردی مذهبی و معتقد نیست، اما به‌شکلی غیرمستقیم از مذهب تأثیر می‌گیرد و مفاهیمی مثل "حرام‌زادگی" و "ناموس‌پرستی" مانع آن می‌شود که به خواسته بهار تن در دهد.

بهار، در واقع فقط می‌تواند قانون که جنبه‌ای تحمیلی، بیرونی و ساختگی دارد را دور بزند و در برابر مذهب کاری از پیش نمی‌برد. نفوذ مذهب در فرایند اجتماعی‌شدن مجید، باعث می‌شود او با مکانیسم "خودکنترلی"، از ارتکاب این گناه خودداری کند؛ حتی وقتی که می‌داند فرزندش در بستر بیماری افتاده است و با این کار، امکان بهبود او افزایش و احتمال مرگ او کاهش می‌یابد. در چنین مواقعی که پای اعتقادات مذهبی و عُرفی در میان است، یا با مفهومی مثل غیرت سر و کار داریم، حتی مرگ نیز جایگاه خود را از دست می‌دهد.

نمونه دیگر تاثیرِ غیرت بر تصمیمِ آدم‌ها را می‌توانیم در فیلم «جان‌دار» (۱۳۹۷) ببینیم. جایی که خانواده‌ای حاضرند در ازای اعدام پسرشان، از ازدواج قانونی و شرعی اما اجباری دخترشان جلوگیری کنند.

از منظری دیگر در فیلم مغز استخوان، قانون و بوروکراسی که نماینده مدرنیته است، شکست می‌خورد و نادیده گرفته می‌شود. اما غیرت که برساخته سنت و مذهب است، پایدار می‌ماند و نفوذ خود را حفظ می‌کند. و این نشان‌گر غلبه و پایداری بیش‌تر سنت، نسبت به مدرنیته در جامعه است.

شهرِ بی‌قانون

نکته دیگری که در فیلم مغز استخوان جالب توجه است، بی‌قانونی در شهر است. برخی سکانس‌های فیلم گویی که در محله‌های پایین نیویورک جریان دارند. امیر (نوید پورفرج)، که انگار تازه از دنیای فیلم «مغزهای کوچک زنگ‌زده» (۱۳۹۶) بیرون جسته است، مردی را می‌رباید و او را کتک می‌زند و چندین روز در یک گاراژ متروکه رها می‌کند. علت این اتفاق و این‌که ما به او حق می‌دهیم یا نه، مهم نیست؛ مهم این است که نه پلیس و نه هیچکس دیگری در این چند روز به سراغ او نمی‌آید و به او مشکوک نمی‌شود. و نهایتاً خود اوست که با پدرِ فردِ ربوده‌شده تماس می‌گیرد.

به قول محمدتقی فهیم، حتی یک آژیر پلیس هم در پس‌زمینه این صحنه‌ها پخش نمی‌شود که ما بفهمیم اصلاً امنیت و نظمی در این شهر هست یا نه. در واقع قانون و انضباط در این شهر آن‌جایی که باید باشد و کار کند، نیست و برعکس در جایی هست که مایه عذاب افراد جامعه است.

فیلم مغز استخوان، از این نظر که سوژه‌ای جدید را برای خود انتخاب می‌کند و در این راه چالش‌های اخلاقی و قانونی پیش روی شخصیت‌هایش می‌گذارد، فیلم جالب توجه و قابل بحثی است. اما از نظر تعدد داستان‌ها و بی‌سرانجامی بیشتر آن‌ها، تمرکز نداشتن بر یک داستان واحد و در نتیجه عقیم‌ماندن بیش‌تر خطوط روایی، بازی غلوشده برخی بازیگران و منطق ضعیف برخی از اتفاقات فیلم، فیلم قابل نقد و ناقصی است.

مغز استخوان به کارگردانی حمیدرضا قربانی و نویسندگی علی زرنگار ساخته شده است. این فیلم در سی‌وهشتمین دوره جشنواره فیلم فجر، در دو بخش بهترین بازیگر مکمل مرد برای نوید پورفرج و بهترین فیلم‌نامه برای علی زرنگار، نامزد شد. بابک حمیدیان، پری‌ناز ایزدیار، بهروز شعیبی، نوید پورفرج و جواد عزتی از جمله بازیگران حاضر در این فیلم هستند.

کد خبر 577057

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.