۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۱۳:۱۳
وجعلنا کار خودش را کرده بود

«آیا کار با وجعلنا درست می‌شد؟ ایمان حبیب و اراده او می‌گفت بله، اما مهتاب آن بالا به نفع عراقی‌ها چشمک می‌زد. هنوز گام‌های اول را برنداشته بودیم که یک رعد و برق آن سوی آسمان افتاد و زمین و آسمان روشن شد، همه نشستیم.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، کتاب «وقتی مهتاب گم شد» قبل از آن که شرح زندگی علی خوش‌لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعه تاریخی است که موجب شد، سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش‌لفظ که نامش را به‌خاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشته‌اند، سال‌ها بعد در نوجوانی، هم‌زمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمان‌ها می‌شود. همین انقلاب درونی باعث می‌شود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش‌لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگی‌اش هم تغییر کند.

علی ۱۵ ساله در عنفوان جوانی با اصرار فراوان خود به جبهه اعزام می‌شود و آنجا است که درمی‌یابد، شهادت ارمغانی است که با ترک خود به‌دست می‌آید، اما گویی قرار است، علی خوش‌لفظ با تنی مجروح و خسته زنده بماند، تا سال‌ها بعد ماجرای وصل حدود ۸۰۰ دوست و برادرش را برای ما روایت کند.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «مهتاب بود. روی کالک نشستیم و محاسبه کردیم؛ با گرای ۲۴۰ درجه آمده و مسافت هفت کیلومتر از کارون را پشت سر گذاشته بودیم. از اینجا گردان عمار باید از ما جدا می‌شد و به سمت چپ می‌رفت، چون چند سنگر کمین عراقی‌ها خیلی جلوتر از خاکریز دایره‌ای بود که اگر آنها با ما درگیر می‌شدند، در این صورت همه چشم‌های خوابیده در خاکریز زین‌القوس بیدار می‌شدند. عبور دو گردان ۷۰۰ نفری از این کمین جز به مدد الهی ممکن نبود، مهتاب هم مثل یک نورافکن سفید و درخشان روی دشت افتاده بود و سایه‌ها را که با حرکت قد می‌کشیدند و کوتاه می‌شدند، نشان می‌داد. ترس از لو رفتن عملیات و درگیر شدن به جانم افتاد. حبیب گفت: در گوشی به بچه‌ها بگویید و جعلنا بخوانند و حرکت کنند.

آیا کار با وجعلنا درست می‌شد؟ ایمان حبیب و اراده او می‌گفت بله، اما مهتاب آن بالا به نفع عراقی‌ها چشمک می‌زد. هنوز گام‌های اول را بر نداشته بودیم که یک رعد و برق آن سوی آسمان افتاد و زمین و آسمان روشن شد. همه نشستیم، فکر می‌کردیم کمین عراقی‌ها صدای ضربان قلب این ۷۰۰ نفر را می‌شنوند. جمعیت با اشاره دست حبیب هم‌چنان نشسته بودند و بی‌حرکت به مهتاب خیره ماندند که یک تکه ابر سیاه مانند نقاب مقابل مهتاب کشیده شد و به قدری تاریک شد که دیدن نفر بغل‌دستی هم ممکن نبود، باور نمی‌کردم، اما وجعلنا کار خودش را کرده بود.»

کد خبر 573602

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.