به گزارش ایمنا، پیشینیان در فارسی برای تحلیل مفاهیم خندهآور در ادبیات کلمه طنز را به کار نمیبردند، بلکه به منظور بحث پیرامون آن واژگانی دیگر داشتند، آنان برای «مضاحک»، سه اصطلاح داشتند: «هجو»، «هزل» و «مطایبه». کامران شکوری در مقالهای با عنوان «اخلاقالاشراف طنز؛ سَتِیر یا پارودی؟» تلاش کرده است تا بر این واژگان مروری داشته باشد و فضای مفهومی مورد اشاره هر کدام را از دیگری مشخص کند. او در این جستار با توجه به همین تعاریف نگاهی به «اخلاقالاشراف» هم دارد. این مقاله که آن را در ادامه میخوانید پیشتر در نشریه الکترونیک ادبی «سروا» منتشر شده است.
پیش از آنکه بحث درباره «اخلاقالاشراف» را آغاز کنیم و برای مثال بخواهیم بگوییم که جنبههای طنزآمیز در اخلاقالاشراف کدام است؟ باید بدانیم که «طنز» در فارسی چگونه واژهای است و چه معنایی دارد. زیرا که این واژه پر از کجتابی بوده و اگر بیتوجه به محدوده معناییاش جلو رویم، ابهامات فراوانش ما را از رسیدن به مقصد مطلوب که کشف، تحلیل، موشکافی و بازشناسی متن اخلاقالاشراف است، بازخواهد داشت.
قدمای فارسیزبان برای تحلیل مفاهیم خندهآور در ادبیات کلمه طنز را به کار نمیبردند، بلکه واژگانی دیگر داشتند، آنان برای «مضاحک»، سه اصطلاح داشتند: «هجو»، «هزل» و «مطایبه». هجو، ضد مدح است؛ اگر مدح به فضایل انسان میپردازد، هجو از رذایل او سخن میگوید.
هجو، توأم با حمله و هجوم است و بیشتر جنبه شخصی دارد. هزل اما هدفش تفریح است و انبساط خاطر، با لحنی رکیک و زننده و بیپرده. مطایبه، هزلی است معتدل که در پرده سخن میگوید. هدف مطایبه نیز بیشتر تفریح و نشاط است. طنز اما اصطلاحی است امروزی. قدما اگرچه آن را در شعر و نثر به معنی نیش و کنایه آوردهاند، از آن بهعنوان یک اصطلاح ادبی یا بیادبی یاد نکردهاند.( صلاحی، 86)
در فرهنگ لغتهای ایرانی از قدیم کلمه طنز به معنی فسوس کردن، افسوس کردن، ناز و سخره، طعنه و سخن به رمز گفتن آمده است. معنای امروزی کلمه طنز؛ معنایی کاملا تازه بوده و در هیچیک از مکتوبات قدیمی به کار نرفته است.
پیشینه این معنا به چند ده سال پیش بازمیگردد. حتی معنای اصلی امروزی آن خندهآوری است، آنچه ما را وامیدارد بلافاصله پس از شنیدنش به یاد خنده بیفتیم در معنای سابق این کلمه وجود نداشته یا به صورتی ضمنی و در دورترین و نارایج ترین تعبیرها میتوانسته نمود یابد.(قوام، 89 )
همانگونه که ایرج پزشکزاد در کتاب طنز فاخر سعدی میآورد، در دوران انقلاب مشروطیت و سالهای بعدازآن هم که طنز سیاسی و اجتماعی در مطبوعات کاربرد فراوانی یافت، هنوز از اصطلاح طنز اثری دیده نمیشد. اشرفالدین گیلانی، دهخدا یا حتی گردانندگان مجله توفیق در دهه بیست، اشعار یا نوشتههای خود را طنز نمیدانستند.
شروع رایج شدن لفظ طنز به معنای امروزی آن مربوط به همان دهه بیست است. شاید برخی از بزرگان ادب به دلیل تفکیک و تمیز طنز از هجویههای رکیک و زشت رایج در مطبوعات، این اصطلاح را باب کردند. عباس اقبال آشتیانی، در مجله ارمغان و دکتر پرویز خانلری، در مجله سخن، بهویژه به مناسبت معرفی عبید زاکانی، لفظ طنز را کمکم به همراه الفاظ کمکی دیگر برای رساندن معنی - «طنز و مطایبه» یا «طنز و کنایه»- برابر با واژه غربی «سَتِیر» معمول کردند تا بهمرور این واژه از طرف جامعه پذیرفته شد. (پزشکزاد 1381:39)
بهطورکل بعد از رایج شدن معنای جدید کلمه طنز، در ادبیات فارسی بعضی از واژهها ازجمله هزل، هجو و طنز بهجای یکدیگر بهکاررفتهاند و مرز بین آنها برای بسیاری از مردم ، حتی شعرا و نویسندگان، مبهم است. برخی هزل و طنز را ذیل هجو گنجانیده و بهعنوان نوع مستقل ادبی مطرح نکردهاند، بعضی طنز را زیرمجموعه هزل و هجو وعدهای هجو را از فروع طنز شمردهاند و بعضی آنقدر به هزل بهادادهاند که زبان را به دودسته جد و هزل تقسیم کردهاند، حالآنکه با توجه به تعاریف و مضامینی که در هزل ذکر میشود، این تقسیمبندی شایسته به نظر نمیرسد. بنابراین، مشکل اساسی در راستای پژوهشهای طنز در زبان فارسی یافتن محدوده معنایی کلمه طنز است.
از دیگر مشکلاتی که علاوه برنداشتن توافق نظر در مورد تعاریف و مرزبندیهای دقیق این گونهها و رابطه آنها با یکدیگر، در زبان فارسی وجود دارد، اختلاف آرا در زمینه برابریابی مناسب برای واژههای انگلیسی موجود در مقولات مختلف مرتبط با طنز در زبان فارسی است.
بهعنوانمثال عدهای طنز را معادل واژههای ستیر و آیرونی گذاشتهاند و عدهای هجو را، عدهای هزل را معادل (humor) میدانند و عدهای دیگر معادل (lampoon)، عدهای هجو را معادل( fecitate ) میدانند و گروهی دیگر همین کلمه را معادل هزل و درمجموع میتوان گفت هیچگونه اتفاقنظری در برابریابیهای فارسی برای واژههای انگلیسی میان صاحبنظران این حوزه در زبان فارسی وجود ندارد. (شریفی، 1388)
ازاینرو به دلیل بسیاری بحث در معنای جدید کلمهی طنز، باوجود ویژگیهای جذاب و محاسن بسیار آن ازجمله اعاده حیثیت از طنز در دوران معاصر و جدا کردن آن از هنر سخیف و رکیک، شاید بهتر باشد تا در متون پژوهشی کلمه طنز به کار گرفته نشود و تا حد امکان از کلمات سابقهدار مثل هزل، هجو و مطایبه یا کلمات غربی مانند آیرونی، پارودی و سَتِیر در مفهوم دقیق خودشان بهره گرفته شود؛ کاری که در این مقاله پیش میگیریم.
از جنبههای بسیاری متن اخلاقالاشراف میتواند یک متن پارودیک باشد، پارودی در معنای خاص و دقیق آن عبارت است از به کار گرفتنِ آگاهانه، آیرونیک و کنایهآمیز یک الگوی هنری دیگر. در قالب الگوی سنتی و کلاسیک تقلید، نویسندگان با اقتباس از سبک و صدای دیگران، به سبک و صدای شخصی خود سروسامان میدادند، درنتیجه نوشتن در ذات خود امری اجتماعی و گروهی تلقی میشد و شیوهها و اشکال فردی جدید پیششرط ضروری نوشتن به شمار نمیآمد.
بر این اساس، هرگونه تقلیدی پارودی محسوب میشود. بسیاری از نظریهپردازان امروزی، چنین برداشتی را فتح باب بحث در این زمینه میدانند. مثلا میخاییل باختین معتقد است که هرگونه نسخهبرداری ذاتا پارودی بهحساب میآید؛ اما او این بازگوییها و نسخهبرداریها را به دو گونه متفاوت تقسیم میکند: نقیضه پیراسته و فاخر (غیرِ آیرونیک)، و نقیضه غیرتصنعی(آیرونیک).
هر دو گونه متکی بر گفتمانهای دوصدایی یا نتیجه برخورد دو صدا و لحن متفاوت هستند – صدا و لحن مؤلف، و صدا و لحن فردی دیگر – در پارودی غیرطنزآمیز یا آنچه نویسندگان دیگر تلمیح، استقبال، نقلقول یا بازنویسی تقلید آمیز خواندهاند، مؤلف از صدایی دیگر برای نیل به مقصد و انجام برنامههای خود بهره میگیرد؛ حالآنکه در اشکال دیگر نقیضه، صدای دوم که در کلام دیگری سکنی گزیده، برخوردی سیتزهجویانه با صدای اصلی و میزبان دارد و این صدا را وا میدارد تا بیدرنگ در خدمت هدفی متضاد درآید.
کلام به آوردگاه اهداف متضاد بدل میشود. ازنظر باختین، پارودی (قطعنظر از سبک پردازی) تلویحا ناقض و ویرانکننده گفتمان مرسوم است، هرچند که ماهیت این ویرانسازی ممکن است برای ناظر بیتجربه - ناظری که آگاهی کافی نسبت به بستر و بافت این ویرانسازی ندارد- کاملا مبهم باشد.
هر دو نوع پارودی که باختین مطرح میکند، از این نظر که بهنوعی تجسم صدای اصلی هستند، برای آن ارزش خاصی قائلاند، درواقع شباهت در شکل و پیکربندی متون میتواند موجب خلق آثار فوقالعاده بدیعی شود. مثلا کارهای دورانسازی مانند دن کیشوت با اتکا بر قواعد و قراردادهای الگوهای اصلی و درعینحال، نقد آنها، دامنه عمل این الگوها را گسترش میدهند.
حتی هنگامیکه اثر جزئی از یک بستر تازه و متفاوت فرهنگی تلقی شود، این فراخوانی و این جابهجایی، اثر را در بستر یک سنت ادبی قرار میدهد و از پیوندهای بینامتنی آن تجلیل میکند. هم سبکپردازی و هم پارودی، و بهویژه بینامتنیت پارودیک، پسامدرن و فراداستانی رگههای ادبیات را به نحوی خودارجاع استخراج میکنند. هر یک از اینها، در عین اینکه نقشی منحصربهفرد دارند، به شیوه خاص خود اشکال پیشین را ارج مینهند و پهنه گسترده ادبیات را گستردهتر میکنند.
بااینهمه، تمامی اشکال تقلید و سبکپردازی پارودی قلمداد نمیشوند. در فرهنگها و واژهنامههای معمولی، پارودی را همچون قطعهای تعریف کردهاند که شبیه اثری دیگر است که از آن تقلید میکند تا اثر یا آثار اصلی را به سخره بگیرد و یا اینکه اثر، فرد یا خصیصهای را که با اثر اصلی ارتباطی ندارد استهزا کند.
حتی گفتهشده که پارودی «هزل جدی» یک اثر یا یک مؤلف مشهور است زیرا که سبک آن اثر یا نویسنده را با موضعی کمارزشتر درمیآمیزد. الگوهای پارودی ممکن است از ادبیات بهاصطلاح فاخر -اشعار، داستانها و نوشتههای برجسته و مشهور- و یا سایر آثار هنری نامدار استخراجشده باشند، و یا از دل فرهنگعامه و حتی از درون گفتارهای سیاسی، تبلیغات، موعظهها و نوشتههای مطبوعاتی سر برآورده باشند. ازنظر لیندا هاچن، پارودی مبتنی است بر شباهتهای آشکار میان متون که با تفاوتهای آیرونیک مهمی همراه است؛ تفاوتهایی که بر فاصلهی ذهنی و هنری میان نسخه اصل و بدل دلالت دارند.
او تأکید میکند که وارونهسازی آیرونیک ویژگی مشخص همه انواع پارودی است، و اعتقاد دارد که در پارودی گفتمان غالب نقشی محوری ایفا میکند. اما پارودی چیزی بیش از بازگویی صرف متون دیگر است؛ تفاوتهای متنی و بافتی آن با متن اصلی معمولا بهواسطه بهکارگیری لحنی طعنهآمیز و سخرهآمیز برجستهتر میشود.
پارودی اغلب هجو نمیکند، و بههیچروی نمیخواهد مخاطبان خود را اصلاح کند و یا اثر هنری اصلی را تصحیح کند، پارودی فقط میخنداند و گاه به استهزا میگیرد. (مکاریک، 1388: 438)
همانطور که گفته شد مهمترین ویژگی لازم و حتمی برای پدید آمدن یک متن پارودیک وجود حداقل دو صدا و نتیجه برخورد دو لحن و صدای متفاوت است، « اخلاقالاشراف در اصل رسالهای است بهصورت تقلیدی طنزگونه از رسائل حکمای اخلاقگرای ایرانی ذبیح ا... صفا معتقد است که این اسم را عبید در برابر اسم کتاب معروف خواجهنصیرالدین طوسی به نام اوصافالاشراف آورده است، ولی پیداست که انتخاب چنین اسمی برای رساله عبید از باب طعنه و تسخر بودهاست.» (حکیمآذر، 1390)
ویژگی اصلی پارودی بسیار واضح، پرقدرت و عیان در این متن نمود مییابند: دو صدای بینهایت متفاوت از دو مؤلف برجسته و مهم. یکسو شیخ طوسی فیلسوف، دانشمند و پژوهشگر اخلاق و در سوی دیگر عبید زاکانی، بذلهگو، نقاد و تیزبین، بهظاهر هجا کننده و مسخره اما درواقع اندیشمندی روشنگر با افکاری بسیار بلند.
عبید بااینکه بهظاهر کتاب شیخ طوسی را مسخره میکند اما همین ارجاعهای بینامتنی به آن در ذات خود بسیار ستایشآمیز است و باعث میشود پهنه وجود این کتاب به سرزمینهای دیگر و مخاطبان دیگر گسترش یابد.
پارودی عجیب اخلاقالاشراف از هر دو نوع پارودی؛ چه نوع فاخر چه نوع آیرونیک آن استفاده میکند. در نوع فاخر به اینگونه که عبید نظرات و کنایههای خود نسبت به متن اجتماعی همعصران خودش را از طریق متن شیخ طوسی بهصورت غیرمستقیم میگوید. او در بخش مرام منسوخ بهطور کامل به آن میپردازد.
میتوان گفت این متن از صدای شیخ طوسی در هدفی دیگر استفاده میکند و بستری تازه برایش میسازد. این بستر نقد اجتماعی شدیدی نسبت به تباهی اخلاقی بزرگان و مردمان روزگار خود عبید است که در هرجومرج حملات مختلف اقوام ترک، مغول و تاتار به فساد و تباهی عمیقی افتادهاند. شاید بتوان گفت عبید با برقراری پارودی ویژه خود، اصلا قصد ویرانسازی گفتمان پیشین را ندارد زیرا با لحن جدی و کاملا مقبول نظرات آن متن را بیان میکند، بدون آنکه ذرهای طنز به آن وارد کند.
اما از طرف دیگر در قسمت مرام مختار جابهجایی و وارونگی کاملی ایجاد میکند و بهظاهر تمام آموزههای قسمت اول را به مسخره میگیرد. زیار میخواهد فاصله بسیار زیاد بین این دو را برجستهسازی کند تا دیگران رو متوجه عمق پارودی و عمق فاجعه بشوند.
کتابنامه
طنز سعدی، عمران صلاحی، سعدی شناسی اردیبهشت 1386 دفتر دهم
واژه طنز چگونه و از چه زمانی اصطلاح شد، ابوالقاسم قوام، نیما تجبر، تاریخ ادبیات شماره 3
پزشکزاد، ایرج. 1381 . طنز فاخر سعدی. تهران: شهاب..
بررسی طنز منثور در برخی از مطبوعات رسمی طنز کشور بر اساس نظریه عمومی طنز کلامی، شهلا شریفی، سریرا کرامتی یزدی، فصلنامه زبان و ادب پارسی، شماره 42 ، زمستان 1388
دانشنامه نظریههای ادبی معاصر، ایرنا ریمارک مکاریک، ترجمه مهران مهاجر محمد نبوی، نشر آگه 1388
اسلوب و ساختار اخلاقالاشراف، دکتر محمد حکیمآذر، ادب پژوهی، شماره 17، 1390
نظر شما