به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا: با توجه به فرارسیدن ماه مبارک رمضان و زنده نگاه داشتن یاد و خاطره شهدای هشت سال جنگ تحمیلی در ادامه مروری خواهیم داشت به تعدادی از خاطرات شهدا از ماه مبارک رمضان:
آن شب بعد از اینکه با بچهها کلی بازی کرد، نخوابید. گفت «ممکن است این ماه مبارک رمضان نباشم. دلم هوای دعای ابوحمزه ثمالی رو کرده؛ بیا با هم بخونیمش.» دعا را با هم خواندیم. نماز صبح را پشت سرش خواندم. بعد از او این همه نماز جماعت خواندم، هیچ کدام طعم این نمازهای دونفریمان را نداشت/نیمه پنهان ماه ۲۰: شهید قریشی به روایت همسر، نویسنده: لیلا سادات باقری
///////
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم «منصور جان، مگه جا قحطیه که میآی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.» تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشن. مهر رو دست بگیرن و لمس کنن. من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خوندن من رو نبینن، چه طور بعداً بهشان بگم بیایین نماز بخونین!؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها مینشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم میگرفتم و خط به خط با او میخواندم. اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم/آسمان ۵: شهید ستاری به روایت همسر، نویسنده: لعیا رزاقزاده
نظر شما