پایان شیرین زنی که روی ماه را بوسید

شیرین یزدان بخش از دل یک انتظار طولانی و پرحسرت، روایتی انسانی و پراحساس می‌سازد؛ او داستان زنانی که هنوز در انتظار نشانی از فرزندانشان هستند را به تصویر می‌کشد. بوسیدن روی ماه اگرچه رؤیایی دست‌نیافتنی برای انسان‌های عادی است، اما قصه‌ مادران شهدا آن را ممکن کرده است.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، «بوسیدن روی ماه» روایت دو پیرزن در همسایگی یکدیگر است، مادرانی که پسرانشان به جبهه رفته‌اند و اکنون بیش از بیست سال از زندگیشان را در انتظار بازگشت جوانانشان سپری کرده‌اند؛ پسران در جنگ ایران و عراق مفقودالاثر شده‌اند و هیچ نشانی از آن‌ها به خانواده داده نشده است.

احترام‌سادات و فروغ سال‌هاست در یک محله قدیمی دوست صمیمی یکدیگرند. هردو مادرانی چشم‌به‌راهند، اما سرشار از امید… احترام‌سادات هر هفته دل به بنیاد شهید می‌دهد، به امید اینکه این بار پاسخی متفاوت بگیرد؛ نشانی، خبری یا حتی قطعه عکسی که بگوید حسینش هنوز در یادِ دنیاست… اما هر بار که کارمندان بنیاد به او پاسخ‌های تکراری می‌دهند، دل‌شکسته به خانه برمی‌گردد و چه انتظار عجیبی که باز امید همیشه در چشم‌های پیرزن زبانه می‌کشد…

احترام‌سادات، پیرزن نحیف و لاغراندام شهر با حال جسمی نامساعدش و رفت‌وآمدهایی که ناتوانترش کرده است، نمی‌خواهد دست از تلاش بکشد… همه اطرافیان از او می‌خواهند دست بردارد، اما او قلبش را به امید گره زده است.

فروغ‌خانم دوست نزدیک احترام‌سادات، سال‌هاست درگیر بیماری خطرناکی‌ست؛ پزشکان می‌گویند زمان زیادی برای زندگی ندارد. او نیز در انتظار خبری از پسرش است، مثل احترام، دلش می‌خواهد بداند پسرش کجاست، پس از این همه سال زنده یا مرده توفیر زیادی نمی‌کند، اما لااقل نامی، نشانی، پاسخ سوالی…

روزی یک تماس تلفنی دنیای احترام‌سادات را تغییر می‌دهد… خبری که سال‌ها انتظارش را کشیده‌: «پیکر جوان شهیدش پیدا شده و قرار است به خانواده معرفی شود.» حالا احترام‌السادات می‌ایستد روبه‌روی حقیقتِی که سال‌ها برایش دعا کرده بود، اما در همان لحظه، احساسِ بزرگی در وجودش زبانه می‌کشد: دوستش… فروغ خانم...

به ناگاه پیرزن نحیف شهر اَبَرقهرمانی از جنس عشق می‌شود… پاهایش جان می‌گیرند؛ در یک تصمیمِ خارق‌العاده، احترام از مسئولان بنیاد می‌خواهد که این پیکر را به نام پسرِ فروغ معرفی کنند، چون می‌داند فروغ زمان زیادی برای زندگی ندارد و این خبرِ آرام‌کننده می‌تواند آخرین روزهای زندگی فروغ را با نورِ امید و دیدار روشن کند.

احترام جسورانه بر سر تصمیمش می‌ماند، تلاش می‌کند که مسئولان بنیاد، پیکرِ پیداشده را به نام پسرِ فروغ اعلام کنند تا فروغ در آخرین روزهای زندگی با آرامشِ قلبی روبه‌رو شود.

احترام‌سادات عشق مادری را قربانی آرامش مادری دیگر می‌کند.

او حاضر است انتظار و حقیقت خود را کنار بگذارد تا آخرین لبخندِ دوستش را ببیند؛ لحظه‌ای که می‌داند فروغ تا آخرین لحظه عمر منتظر آن است.

سرانجام فروغ در آستانه پایانِ راهِ زندگی، با خبری که منتظرش بود روبه‌رو می‌شود و با لبخندی آرام و چشمانی پراشک به دیار باقی می‌رود… همان چیزی که سال‌ها دلش می‌خواست، حتی اگر حقیقتِ ماجرا را نداند.

و احترام در حالی به این بخششِ بزرگ ادامه می‌دهد که تلخیِ ناشی از فقدان و انتظار خود را به شیرینیِ یک انتخابِ زیبا و بخشنده تبدیل کرده است و عشقِ مادرانه حتی در سایه ناامیدی، برای فروغ زنده می‌ماند.

آری مادران و پدران شهدای گمنام در هر لحظه‌ای که سپری می‌کنند، روی ماه را می‌بوسند و چه زیبا همایون اسعدیان راوی مادرانی می‌شود که همه زندگیشان را به انتظار گره زده‌اند و از زخم‌های عمیق قلب آن‌ها و امید نازک و شکننده‌شان می‌گوید که حتی پس از سال‌ها هم نمی‌میرد.

و چه زیباتر شیرین یزدان بخش در این اثر، کوچک‌ترین احساسات که مادر شهید را با ظرافت به تصویر می‌کشد؛ از سکوت‌های دردناک و نگاه‌های خسته تا لحظه‌هایی که امید و ناامیدی در هم می‌آمیزند و تماشاگر را درگیر می‌کنند.

شیرین یزدان‌بخش با بازی طبیعی و احساسی‌اش توانسته است عمق درونی زنان امیدوار و رنج‌کشیده را به تصویر بکشد. فیلم پر است از لحظاتی که همان‌قدر که خاموش و بی‌صدایند، نفس تماشاگر را در سینه حبس می‌کنند، همچون نگاه احترام‌السادات به عکس قدیمی پسرش، با همان امیدی که هنوز در چشم‌هایش زنده است… یزدان‌بخش که پیش‌تر در آثار مطرحی مثل «جدایی نادر از سیمین»، «ابد و یک روز» و «لطفاً مزاحم نشوید» بوده، است در «بوسیدن روی ماه» نیز با حضور صمیمی و بی‌ادعای خود، به تنهایی بار احساسی روایت را بر دوش می‌کشد.

شیرین یزدان بخش بازیگر متولد دی ۱۳۲۷ در اصفهان، ۴ دی ۱۴۰۴، همچون نقش‌هایش بی‌ادعا و ناشناخته از میان ما رفت، اما آثار ماندگارش همیشه در یادها باقی خواهد ماند.

روحش شاد و یادش مانا.

کد خبر 935906

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.