به گزارش خبرگزاری ایمنا، کارآفرینی به عنوان یکی از مهارتهای کلیدی قرن بیستویکم، بیش از هر زمان دیگری در حوزه آموزش و تربیت کودکان مورد توجه قرار گرفته است و کارشناسان معتقد هستند که توانایی تشخیص فرصت و مدیریت خطا باید از سالهای نخست زندگی در محیط خانواده شکل بگیرد تا در آینده به عنوان یک سرمایه اجتماعی و اقتصادی به کار گرفته شود.
پرورش ذهن کارآفرینانه در کودکان، تنها یک موضوع فردی نیست، بلکه به طور مستقیم بر توسعه اجتماعی و اقتصادی جوامع اثر میگذارد و خانوادهها با شیوههای تربیتی خود میتوانند زمینهساز نسلی باشند که در برابر چالشها مقاومتر، خلاقتر و مسئولیتپذیرتر عمل کند.
در سالهای اخیر، موضوع تربیت کارآفرینانه کودکان به یکی از محورهای اصلی بحثهای آموزشی و رسانهای تبدیل شده است و گزارشها نشان میدهد که والدین با رویکردهای محافظهکارانه، ناخواسته مانع رشد مهارتهای حل مسئله و ابتکار در فرزندان خود میشوند، در حالی که تربیت تجربهمحور میتواند آیندهای متفاوت رقم بزند.
کارآفرینی یک توانایی ذهنی است و نه تنها یک جایگاه شغلی و این توانایی زمانی در کودکان شکل میگیرد که فرصت تجربه، خطا و یادگیری در محیط خانواده فراهم باشد و در غیر این صورت، کنجکاوی ذاتی کودک خاموش میشود و ظرفیتهای کارآفرینانه او رشد نمیکند.
سیاستگذاران آموزشی و اجتماعی نیز بر این باور هستند که سرمایهگذاری بر تربیت کارآفرینانه کودکان، یکی از مؤثرترین راهکارها برای ارتقای کیفیت نیروی انسانی آینده است و خانوادهها و نظام آموزشی باید همسو عمل کنند تا کودکان از سنین پایین با مهارتهایی چون تشخیص فرصت، تحمل شکست و خلاقیت آشنا شوند.
در ارتباط با تفاوت کارآفرینی با کارفرمایی و تعریف صحیح کارآفرینی، چگونگی شکلگیری مهارت تشخیص فرصت در افراد، تأثیر نگرانی بیش از حد نگران والدین بر روند رشد کارآفرینی کودک، اهمیت تحمل اشتباهات و شکستهای کودک در آینده او، تفاوت مفهوم خطا در کودکی و بزرگسالی و نقش آن در یادگیری، نقش موقعیتهای روزمره خانواده در پرورش تفکر کارآفرینانه و مجموعه مهارتهایی که یک فرد را کارآفرین میسازد، با مهرداد دشتی، روانشناس و مشاور خانواده گفتوگویی داشتیم که شرح آن را در ادامه میخوانید.

ایمنا: کارآفرینی چه تعریفی دارد و تفاوت آن با کارفرمایی چیست؟
دشتی: کارآفرینی در معنای دقیق خود بسیار فراتر از کارفرما بودن است، هرچند برخی کارفرمایان میتوانند کارآفرین باشند، اما کارفرمایی بهخودیخود نشانه کارآفرینی نیست. اشتباه رایج میان افراد این است که تصور میکنند فرد زمانی کارآفرین محسوب میشود که کسبوکاری راهاندازی کرده باشد و گروهی از افراد را مدیریت کند، در حالی که کارآفرینی یک توانایی و الگوی ذهنی است.
در روانشناسی تربیتی، کارآفرینی به معنای توانایی دیدن فرصتها و استفاده بهینه از آن فرصتها است که این مهارت میتواند در هر فردی، صرفنظر از نقش و جایگاه شغلی او، وجود داشته باشد. مهم آن است که فرد در مواجهه با موقعیتهای گذرا، تنها یک مشاهدهگر منفعل نباشد، بلکه بتواند فرصتها را تشخیص و نسبت به آنها واکنش فعال نشان دهد.
کارآفرین فردی است که چشم خود را بر فرصتهای اطراف نمیبندد، از کنار آنها به سادگی عبور نمیکند و با ذهنی پرسشگر به دنبال پاسخها و راهحلهای جدید میگردد. این قدرت تشخیص فرصت، همراه با اراده بهرهبرداری از آن، چیزی است که یک فرد معمولی را از یک فرد کارآفرین جدا میکند.
کارآفرینی یک خصیصه ترکیبی و مجموعهای از نگرشها، مهارتها و رفتارها است که فرد را قادر میسازد موقعیتهای سودمند، مفید یا سازنده را در زندگی شخصی، اجتماعی یا اقتصادی شناسایی کرده و از آنها بهرهبرداری کند.
ایمنا: داشتن مهارت تشخیص فرصت چگونه در افراد شکل میگیرد، چه کاربردی دارد و شامل چه عواملی میشود؟
دشتی: تشخیص فرصت تنها با کنجکاوی به وجود نمیآید، اگرچه کنجکاوی یکی از پیشنیازهای اساسی آن است؛ کنجکاوی به صورت طبیعی در کودکان وجود دارد، اما این ویژگی ذاتی، زمانی شکوفا میشود که کودک بتواند در محیط واقعی تجربه کند، اشتباه کند و یاد بگیرد و اگر این چرخه اتفاق نیفتد، کنجکاوی خام باقی میماند و تبدیل به مهارت کارآفرینی نمیشود.
یکی از مهمترین عناصر شکلگیری این مهارت، آزادی تجربه کردن است که باید توسط والدین فراهم شود و کودکی که مدام با عبارتهایی مانند نکن، دست نزن، آسیب میبینی یا خراب میکنی کنترل میشود، هیچگاه فرصت نمییابد تجربه واقعی کسب کند و ذهن او برای تشخیص فرصتهای جدید تقویت نمیشود.
در مقابل، زمانی که کودک اجازه دارد محیط خود را کشف کند، با چالشها مواجه شود، برای حل آنها تلاش کند و گاهی حتی به محیط آسیب بزند، یاد میگیرد که از تجربههای عملی خود برای مواجهه با شرایط جدید استفاده کند و این روند باعث رشد مهارت تحلیل موقعیت، خلاقیت و تشخیص فرصت میشود.
مهارت تشخیص فرصت، ترکیبی از کنجکاوی، تجربه عملی، آزادی و ظرفیت مواجهه با خطا است و والدین با شیوه تربیتی خود تعیین میکنند که این مهارت در کودکان شکوفا شود یا خاموش.
ایمنا: نگرانی بیش از حد والدین چه تأثیری بر رشد کارآفرینی در کودکان دارد و تربیت بیش از حد محافظهکارانه چه آسیبهایی به همراه خواهد داشت؟
دشتی: والدینی که با نیت خیرخواهانه میخواهند فرزندشان هیچ آسیبی نبیند، به طور معمول اولین چیزی را که از کودک میگیرند، فرصت تجربه کردن است. آنها تلاش میکنند کودک را در یک محیط امن و کنترلشده نگه دارند، اما همین کنترل شدید مانع شکلگیری مهارتهای واقعی زندگی در کودک میشود و کودک چنین خانوادهای در ظاهر مطیع و منظم است، اما در مواجهه با چالشهای واقعی، توانایی حل مسئله ندارد.
این والدین، خود را والد کامل میدانند، اما واقعیت این است که افراط در مراقبت و کنترل، کودک را از مهارتهایی مانند استقلال، حل مسئله، تصمیمگیری و مدیریت خطا محروم میکند و کودک ممکن است از بسیاری آسیبها در امان بماند، اما آسیب بزرگتری در سطح ذهنی و شخصیتی تجربه خواهد کرد.
در نقطه مقابل، والدینی که تحمل اشتباه، خطا و آزمونوخطا را دارند و میپذیرند که کودک گاهی چیزی را خراب کند یا خطا بکند، در حقیقت در حال ایجاد زیربنای روانی کارآفرینی در او هستند. چنین کودکانی یاد میگیرند که شکست پایان راه نیست، بلکه بخشی از فرایند یادگیری است.
تربیت بیش از حد محافظهکارانه، کودکان را در ظاهر امن، اما در باطن آسیبپذیر میکند، در حالی که تربیت تجربهمحور، کودک را مقاوم، خلاق و توانمند بار میآورد.

ایمنا: تحمل اشتباهات و شکستهای کودک چه تأثیری در شکلگیری شخصیت و آینده او دارد؟
دشتی: کودکی که بتواند اشتباهات خود را تحمل کند، در بزرگسالی نیز در مواجهه با شکستها و فشارها فرو نمیپاشد و این توانایی زمانی شکل میگیرد که والدین ابتدا تحمل اشتباهات کودک را داشته باشند. اگر کودک برای هر خطا سرزنش شود، ترس از اشتباه در او نهادینه میشود و از تجربه کردن فاصله میگیرد.
امروزه بسیاری از جوانان باهوش و موفق در دوران مدرسه، هنگام ورود به دانشگاه یا مواجهه با اولین شکستهای جدی، دچار فروپاشی روانی میشوند که این افراد به طور معمول در کودکی فرصت خطا و آزمونوخطا نداشتهاند و آنها یاد نگرفتهاند چگونه پس از یک شکست دوباره بایستند و ادامه دهند.
تحقیقات متعدد نشان داده است کودکانی که فرصت تجربهکردن و خطاکردن دارند و باور «من میتوانم» در آنها ایجاد میشود، نه تنها در تحصیل موفقتر هستند، بلکه در روابط اجتماعی، حرفهای و حتی زندگی خانوادگی نیز عملکرد بهتری دارند، آنها انعطافپذیرتر، خلاقتر و در برابر فشارهای زندگی مقاومتر هستند و تحمل اشتباه، نه تنها یک ضرورت تربیتی، بلکه یک عنصر ضروری برای شکلگیری شخصیت کارآمد و آیندهساز کودک است.
ایمنا: خطاها در سنین مختلف چه تفاوتی دارند و فرصت یادگیری از خطا از کدام منظر حائز اهمیت است؟
دشتی: در کودکی، خطا به طور معمول به شکل رفتارهای ساده مانند شکستن اشیا، خرابکاریهای کوچک یا آسیب به وسایل خانه ظاهر میشود. اگر والدین این خطاها را تحمل کنند، کودک میتواند از طریق همین تجربههای کوچک مهارتهای بزرگی مانند حل مسئله، مدیریت هیجان و تحلیل پیامدها را بیاموزد و این خطاهای کوچک در حقیقت زمین تمرین مهارتهای بزرگ زندگی هستند.
در بزرگسالی، همان خطا ممکن است هزینههای سنگینی داشته باشد و گاهی حتی منجر به از دست دادن سرمایههای چند میلیاردی شود که این تفاوت نشان میدهد که سنِ خطا اهمیت ندارد، بلکه فرصت یادگیری از خطا مهم است. اگر فرد در کودکی یاد گرفته باشد که از هر اشتباه درس بگیرد، در بزرگسالی نیز میتواند خطا را مدیریت و مسیر خود را اصلاح کند.
گاهی حتی والدین باید تحمل عقبافتادن یک سال تحصیلی کودک را داشته باشند؛ این امر به کودک میآموزد که مسئول زندگی خود است و نمیتواند همیشه به حمایتهای بیرونی تکیه کند، و باید راهحل پیدا کند، کمک بخواهد و مشکل خود را مدیریت کند و این نوع تحمل، بخشی از تربیت تجربهمحور و مسئولیتپذیری است و به طور کلی، ظرفیت تحمل خطا، مهارتی است که از کودکی آغاز میشود، اما در تمام مراحل زندگی اثرگذار باقی میماند.
ایمنا: نقش خانواده در شکلگیری تفکر کارآفرینانه در موقعیتهای روزمره چیست؟
دشتی: خانوادهها اغلب انتظار دارند مهارتهای کارآفرینی در شرایط خاص و رسمی شکل بگیرد، اما واقعیت این است که بسیاری از فرصتهای تربیتی در دل موقعیتهای ساده روزمره وجود دارد، به عنوان مثال، در یک خانواده هنگام برنامهریزی جشن تولد، زمانی که کودک ایدهای ارائه میدهد، برخی بزرگترها بهسرعت او را نادیده میگیرند و این رفتار به ظاهر ساده، پیام مهمی به کودک میدهد مبنی بر اینکه «نظر تو مهم نیست».
این نوع برخورد مانع رشد حس ابتکار و توانایی ارائه ایده میشود، در حالی که همین موقعیتهای کوچک میتواند بهترین فرصت برای تشویق کودک به تفکر خلاق، مسئولیتپذیری و مشارکت در تصمیمگیری باشد. اگر خانوادهها به کودک اجازه دهند ایده بدهد، مشارکت کند و حتی مسئول اجرای بخشی از کار را بر عهده بگیرد، او به طور طبیعی مهارت تشخیص فرصت و بیان ایده را میآموزد.
چنین تربیتی به شکلگیری اعتمادبهنفس و عزتنفس کمک میکند و کودک یاد میگیرد که نظرات او ارزشمند است و میتواند در تغییر یا بهبود امور نقش داشته باشد. این باور در سالهای بعد به شکل قدرت تحلیل، نوآوری و ابتکار در زندگی حرفهای و اجتماعی ظاهر میشود.
خانوادهها نقش بنیادی در فعالسازی یا خاموش کردن ذهن کارآفرینانه کودک دارند و این نقش نه در شرایط خاص، بلکه در بطن زندگی روزمره اعمال میشود.

ایمنا: چه ترکیبی از مهارتها باعث میشود یک کودک یا یک فرد کارآفرین محسوب شود؟
دشتی: کارآفرینی مجموعهای از مهارتها است که باید در کنار هم قرار گیرند؛ کودک یا فردی که میتواند با صدای رسا بگوید «من میتوانم»، اعتماد به نفس، عزتنفس، قدرت تشخیص فرصت، توانایی تجربه کردن و تحمل شکست را در خود پرورش داده است که البته هیچکدام از این عناصر به تنهایی کافی نیست و کارآفرینی از پیوند این مهارتها شکل میگیرد.
هرگاه والدین به کودک اجازه دهند تجربه کند، خطا کند و از اشتباهات خود درس بگیرد، در حقیقت در حال ساختن بنای شخصیتی یک فرد کارآفرین هستند، این افراد در آینده نه تنها در کسبوکار، بلکه در روابط اجتماعی، خانوادگی و تحصیلی نیز موفقتر خواهند بود و کارآفرینی یک نگاه و یک مهارت چندبعدی است.
کارآفرین فردی است که فرصتها را میبیند، از آنها عبور نمیکند و باور دارد که میتواند از دل هر چالش، راهحلی بیافریند و این باور در کودکان زمانی شکل میگیرد که خانوادهها محیط امنی برای تجربه و رشد فراهم و از ایجاد محیطی محافظت شده که در آن هیچ خطایی اجازه بروز ندارد، پرهیز کنند.




نظر شما