به گزارش خبرگزاری ایمنا از خوزستان، اندیمشک شهری است که چهارم آذر هر سال را نه بهعنوان یک سالگرد، بلکه بهمثابه بازگشت به روزی نفسگیر تجربه میکند، روزی که آسمان شهر با صدای انفجارها شکافته شد و مردمش در دل وحشت، معنای واقعی پایداری را نوشتند، شهری که ریلهایش شریان جبههها و خانههایش سنگر مقاومت بود.
در کوچهها و خیابانهای این شهر هنوز هم روایت آن روز جاری است؛ روایتی از آژیرهای ممتد، گرد و دود غلیظ و قدمهای لرزانی که به دنبال پناهگاهی امن میدویدند، اما در همان لحظات، دلهایی برای حفظ قطاری که باید مهمات و نیرو را به خط مقدم برساند، میتپید.
چهارم آذر در اندیمشک تنها یک خاطره تلخ نیست؛ تجلی همدلی و جانفشانی مردمی است که در لحظههای سخت، چشم به هم دوختند و دست در دست هم گذاشتند؛ مردم، کارکنان راهآهن، امدادگران و رزمندگانی که در دل آتش، به جای عقبنشینی، جلو رفتند.
با گذشت سالها، آن روز همچنان یادآور داغی بزرگ و سندی زنده از ایستادگی شهری است که سقوط نکرد و مسئولیت تاریخ را بر دوش کشید؛ شهری که حتی زیر باران آتش، قلب تپنده جبههها باقی ماند.
در این روز اندیمشک یکی از تلخترین و در عین حال پرافتخارترین روزهای خود را تجربه کرد، حوالی ظهر بود که جنگندههای دشمن در چندین نوبت و بهصورت گروهی، این شهر را هدف موجهای پیاپی بمباران قرار دادند.
هدف اصلی، از کار انداختن ایستگاه راهآهن اندیمشک بود، مرکزی که در دوران جنگ، نقش حیاتی در انتقال نیرو، تجهیزات و مهمات به جبهههای جنوب داشت.

در حالی که صدای آژیر قرمز قطع نمیشد، هواپیماهای دشمن در دستههای چندتایی از آسمان عبور میکردند و بخشهای مختلف شهر را به آتش میکشیدند.
شدت انفجارها به اندازهای بود که بناهای اطراف ایستگاه، خانههای مردم و حتی درختان حاشیه راهآهن تخریب شد و با وجود این شرایط، کارکنان راهآهن و نیروهای امدادی شهر، لحظهای از خدمت دست نکشیدند.
روایت زنده از روز آتش
حبیب حسینزاده از شاهدان عینی بمباران چهارم آذر اندیمشک، در گفتوگو با خبرنگار ایمنا از روزی میگوید که به تعبیر او «شهر در آتش بود "بیش از ۵۰ فروند هواپیمای عراقی با موجهای پیاپی حمله، پادگان، شرکت نفت، راهآهن و مرکز شهر را هدف قرار دادند، حملهای که به شهادت شمار زیادی از نیروهای سپاه، ارتش و بسیج انجامید و برادر او نیز در همان روز به آرزوی دیرینهاش رسید. "
وی میافزاید: چهارم آذر روز عجیبی بود؛ بیش از ۵۰ هواپیمای عراقی دستهدسته بالا میآمدند، پادگان را میزدند، برمیگشتند و بعد سراغ شرکت نفت، راهآهن و مرکز شهر میرفتند؛ جمعیت زیادی از نیروهای نظامی، سپاه، بسیج و ارتش در منطقه مستقر بودند و همین نقطه را به هدف اصلی حملات تبدیل کرده بود.
این شاهد عینی عنوان میکند: اجساد تکهتکه، دیوارهایی که خون روی آنها پاشیده بود، سالنهایی که بهجای آب، در آنها خون جاری شده بود و بیرون منطقه خاک و آتش و اجساد؛ هیچ جا امن نبود.
حسینزاده میگوید: برادر شهیدش از نیروهای رزمی بوده است که برای یک عملیات بزرگ رزمایش آمادگی داشتند، تنها ساعاتی پیش از شهادت و برخلاف همیشه به خانه بازگشته بود، باورم نمیشد در عملیاتها هیچوقت خداحافظی نمیکرد اما آن روز با همان لباس سپاه به خانه رفت؛ مادرم را بوسید و با هم خداحافظی کردند حتی رفتن بچهها را دید و با آنها هم خداحافظی کرد.
وی عنوان میکند: زمانی که نخستین بمباران رخ میدهد، شهید برای کمک به مجروحان سوار آمبولانس میشود اما در مسیر انتقال آسیبدیدگان، خودِ او و پسرعمویش احمد نیز هدف حمله قرار میگیرند و هر دو با فاصله کوتاهی به شهادت میرسند.
این ساکن شهر اندیمشک تاکید میکند: شهید سالها در جبهه حضور داشت، بارها مجروح شد، حتی یک بار عمل جراحی انجام داد اما دوباره به منطقه برگشت؛ تحصیل میکرد و مدتی هم در مجلس فعالیت داشت اما دلش با جبهه بود.
حسینزاده به واکنش خانواده نسبت به شهادت برادرش اشاره و اضافه میکند: میدانستیم احتمال شهادتش هست، همیشه در عملیاتها آماده بودیم اما انتظار بمباران شهری را نداشتیم.
وی با تأکید بر لزوم توجه مسئولان به ارزشها و شأن خانوادههای شهدا میگوید: شهادت سردار سلیمانی را به یاد بیاورید؛ کل ایران برخاست، مردم دنبال ارزشاند. مسئولان هم باید قدر این مردم را بدانند زیرا نمیشود فقط مردم مراقب باشند؛ مدیران هم باید پاسخگو باشند، مردم ما شریف بودند؛ همه کنار هم میجنگیدند و امروز هم اگر صداقت باشد، مردم همراه هستند.
این مبارز دفاع مقدس تاکید میکند: نباید نامردی کرد؛ آمریکا و اسرائیل و بعضی کشورهای اروپایی باعث این همه ظلماند، اما مردم ما همیشه پای ارزشها میمانند.

اکرم سروندی، یکی از شاهدان مستقیم این بمباران، لحظاتی قبل از فاجعه را چنین روایت میکند: ابتدا تصور کردیم هواپیماهای خودی هستند. اما ناگهان دیدیم درختان کنار راهآهن و محل دپوی واگنها شعلهور شد؛ مردم کپسولهای گاز را در دست گرفته بودند و دنبال پناهگاه میدویدند، همسرم که در راهآهن کار میکرد، با شنیدن خبر بمباران دپو، خودش را به آنجا رساند.
وی ادامه میدهد: برادرم به همراه راننده قطار تلاش داشتند لوکوموتیوها را از آشیانه خارج کنند تا انفجار بزرگتری رخ ندهد. در همین لحظه تیمور غلامزاده، راننده قطار، بر اثر بمباران شهید شد. ما در مسیر فرار، با دهها نفر زیر آوار مواجه شدیم که کمک میخواستند. شدت بمباران اجازه نمیداد کاری کنیم.
سروندی از تلخترین صحنهها چنین میگوید: در نزدیکی مدرسه شهید مدرس، ناگهان با پیکر بیسر شهید یادگار رضایی روبهرو شدیم. چند دقیقه بعد نیز پیکر سوخته شهید جهانگیر ساکی را که لحظاتی قبل کپسولش را به من سپرده بود، دیدم. این یک ساعت، طولانیترین لحظههای عمر ما بود.
آمار و مستندات حادثه
بر اساس تحقیقات رزمندگان و مورخان محلی، تعداد شهدای چهارم آذر ابتدا ۱۰۰ نفر اعلام شد، سپس ۲۰۰ و بعد ۳۰۰ نفر. اما آخرین پژوهشها در قالب کتاب «پرچم عزت» نشان میدهد که تعداد شهدای شناساییشده این روز به ۶۰۰ نفر رسیده است.

چهارم آذر برای اندیمشک تنها یک تاریخ نیست؛ روزی است که روح شهر در میان دود و آتش دوباره متولد شد، شهری که زیر سنگینترین بمبارانها، نه فرو ریخت و نه عقب نشست؛ مردمش، از مادران و کودکان گرفته تا کارکنان راهآهن و سربازان، نشان دادند که ارادهای بزرگتر از انفجارها دارند.
هر بار که خاطره این روز بازخوانی میشود، اندیمشک یادآور میشود که پایداری تنها در میدان جنگ نیست بلکه در دل کوچههایی که زیر آوار بودند، در قدمهایی که میان آتش دویده شد و در اشک و ایمانی که مردم این شهر به هم هدیه کردند، نهفته است.


نظر شما