سه روایت از روزی که اصفهان سرپا ایستاد

در بیست‌وپنجمین روز از آبان اصفهان، شهری که آوازه‌اش با نام شهدا آمیخته است، خاطره‌ای ورق می‌خورد که در آن رودخانه‌ای خروشان، خانه‌های تخریب شده و میدانی بی جای خالی دست‌به‌دست هم دادند تا یکی از بزرگترین تشییع‌های تاریخ ایران زمین شکل بگیرد؛ روزی که اصفهانی به احترام فرزندانش تمام قد ایستاد.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، باران، آرام شروع شد؛ مثل نوحه‌ای که کم‌کم اوج می‌گیرد، آسمانِ دهم آبان ۶۱، از همان عصر حالِ عجیبی داشت، انگار می‌دانست عملیات «محرم» تنها یک عملیات نیست؛ کربلاست که دارد تکرار می‌شود.

اپیزود اول: رودخانه‌ای که قتلگاه شد

محمدرضا رمضانی، رزمنده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) وقتی از آن شب می‌گوید، انگار هنوز صدای آب را می‌شنود: «باران گرفته بود، اما فرمان عبور داده شده بود، ما و رودخانه، هر دو به سمت دویرج می‌دویدیم…»

سیاهی شب، باران را پنهان نکرده بود؛ باران همه‌جا را به هم ریخته بود، از شیارها جویبار راه افتاده بود و رودخانه دویرج داشت بزرگ می‌شد، خروشان می‌شد، تبدیل می‌شد به هیولایی که از دل تاریکی برمی‌خیزد، محمدرضا مکث می‌کند: «کسی حق توقف نداشت. فرماندهی گفته بود باید عبور کنیم. بچه‌ها می‌رفتند… هیچ‌کس نمی‌دانست رودخانه چند لحظه بعد طغیان می‌کند.»

طغیان آمد. نه فرصت فریاد بود، نه فرصت برگشت. دو گردان در چشم‌برهم‌زدنی غرق شدند، خبر که به قرارگاه رسید، فرمان ایست صادر شد، اما دیر… خیلی دیر.

رمضانی می‌گوید: «بالاخره فردایش عملیات ادامه پیدا کرد، جبال‌الحمرین فتح شد، تپه ۱۷۵ آزاد شد… اما بچه‌ها، خیلی از بچه‌ها دیگر نبودند.»

چند روز بعد، وقتی دویرج آرام گرفت، پیکر شهدا یکی‌یکی پیدا شد، لاله‌هایی که قتلگاهشان نه فکه بود، نه چزابه، قتلگاهشان رودخانه‌ای بود که مأمور بود آن شب، تاریخ را عوض کند و اصفهان شهرِ گلدسته‌های جاودان، شهرِ مردانی که آن شب از دل دویرج گذشتند و دیگر برنگشتند، شهری که قرار بود ۱۵ روز بعد، روز ۲۵ آبان، ۳۷۰ پیکر از فرزندانش را در آغوش بگیرد.

سه روایت از روزی که اصفهان سرپا ایستاد

اپیزود دوم: گنجایش کم است

حاج اسدالله مکی‌نژاد هنوز که هنوز است، هر وقت اسم «۲۵ آبان» را می‌شنود، اول یاد خانه‌هایی می‌افتد که یک‌شبه از جا کنده شدند تا جا برای شهدا باز شود، می‌گوید: «خبر رسید آمار شهدا بالاست، حدود ۳۷۰ نفر. گلستان شهدا جا نداشت. فقط دو روز مانده بود به تشییع.»

جلسه اضطراری تشکیل شد. آبان سردی بود، آن‌قدر سرد که حتی وسط جلسه آتش روشن کردند، تصمیم بزرگ همان‌جا گرفته شد، ۱۶ خانه اطراف گلستان باید تخلیه و تخریب شود، حاج اسدالله می‌گوید: «به مردم گفتیم شهدا مهمان‌اند، جا نداریم. مردم اصفهان؟ نگذاشتند جمله‌مان تمام شود. گفتند: فقط جا بدهید، امشب خانه‌ها را خالی می‌کنیم.»

و خالی کردند. در یک شب در سرمای آبان برای شهدا، صبحِ فردا، بیست‌وچهارم آبان، صحنه‌ای بود که خودش می‌گوید هنوز حسرتِ فیلم و عکسش را می‌خورد: «هر ماشینی که می‌رسید چند مرد از آن پیاده می‌شدند، بیل و کلنگ دستشان. می‌پرسیدند قبور کجاست؟ با دست‌های خودشان قبر می‌کندند.»

تا غروب، قبور آماده شد برای میزبانی ۳۷۰ گل، حاج اسدالله آرام می‌گوید: «یادم نمی‌رود… پدری آمده بود خودش قبرِ پسر دومش را می‌کَند. دو پسرش در محرم شهید شده بودند، صبرش دنیا را تکان می‌داد.»

روز بیست‌وپنجم از ساعت ۱۰ صبح تشییع آغاز شد، جمعیت آن‌قدر زیاد بود که تا ظهر یک سر تابوت‌ها در گلستان بود و یک سرشان هنوز در میدان امام، نماز شهدا در همان میدان خوانده شد، دفن از ظهر تا مغرب طول کشید و شهر سراپا اشک بود، سراپا غیرت، سراپا همراهی.

سه روایت از روزی که اصفهان سرپا ایستاد

اپیزود سوم: میدانِ بی‌جایِ خالی

محمد نادرالاصلی روی سنگفرش‌های میدان امام راه می‌رود و هر قدمش انگار روی تاریخ گذاشته می‌شود، می‌گوید: «اینجا، همین‌جا ۳۷۰ تابوت روی دست مردم بود. جای سوزن انداختن نبود.» او هم در عملیات بوده، هم روز تشییع را دیده. وقتی از عملیات محرم حرف می‌زند، زمان عقب می‌رود: مرحله اول، دهم آبان، ساعت ۱۰:۰۸ شب. پیشروی خوب. مرحله دوم، نیمه‌شب یازدهم آبان، طغیان رودخانه و بهم‌خوردن همه‌چیز، مرحله سوم، پانزدهم آبان؛ تسخیر ارتفاعات غربی جبال حمرین.

بعد از عملیات، کامیون‌ها پیکر شهدا را به سردخانه کهندژ آوردند، سه روز طول کشید تا ۳۷۰ شهید غسل و کفن شوند، برای هرکدام چند تابوت لازم بود، یکی برای مسجد، یکی برای پایگاه، یکی برای خانه، نادرالاصلی می‌گوید: «روز ۲۵ آبان را تعطیل نکرده بودند، اما مغازه‌ها خودجوش بسته شد. همه آمده بودند. همه.»

ساعت ۱۰ صبح نام نخستین شهید خوانده شد، پشت بلندگو تنها یک جمله می‌آمد: «شهید…» همین کافی بود تا موجی از مردم به حرکت بیفتد تا تابوتی از زمین بلند شود تا اشکی از چشم بریزد. او می‌گوید: «اولین شهید حوالی ظهر رسید گلستان، یعنی سه ساعت راه بود… روی دست مردم.» و آن روز، آن روزی که اصفهان ۳۷۰ گل را تشییع کرد، امام خمینی (ره) گفتند: «در کجای دنیا شهری را می‌بینید که در یک روز ۳۷۰ شهید تشییع کند؟»

نادرالاصلی سرش را بالا می‌گیرد و به گنبد مسجد شیخ‌لطف‌الله نگاه می‌کند: «این شهر، شهر مادران سروقامت است. شهر پدرانی که صبرشان کوه را می‌لرزاند. شهرِ شهدای محرم. شهر خدا…»

سه روایت از روزی که اصفهان سرپا ایستاد

به گزارش ایمنا، ۲۵ آبان تنها یک روز نیست، روزی‌ست که تاریخ بر دوش مردم حرکت کرد، روزی‌ست که اشک و افتخار، هم‌زمان در یک میدان ایستادند، روزی‌ست که اصفهان ثابت کرد چگونه شهری می‌شود که شهدا از آن سربرآورند.

محرم، گلستان شهدا و میدان امام سه صحنه از یک حقیقت عظیم، اینجا شهری بود که ۳۷۰ جوانش را با عشق به خدا سپرد و از همان روز، ۲۵ آبان برای همیشه شد روزِ حماسه، روزِ اشک، روزِ اصفهان.

کد خبر 924576

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.