کباب‌خوری مسلحانه در خط مقدم!

یکی از رزمندگان دفاع مقدس تعریف می‌کند: «یک روز قبل از عملیات قادر در مقر خندق (مقرعملیاتی) در گردان فتح به فرماندهی «ناصر فخار» بودیم که چند رأس گوسفند چاق آوردند و گفتند: آن‌ها را بکشید و خودتان هرجوری می‌توانید بپزید و بخورید.»

به گزارش خبرگزاری ایمنا، جنگ با همه خشونتش مثل هر موقعیت دیگری برای خودش طنز داشت، گاهی ناخواسته و به‌طور اتفاقی جریانی رخ می‌داد و گاهی نیز افرادی برای دادن روحیه نشاط به رزمندگان به خلق اتفاقات طنز می‌پرداختند.

راویان دفاع مقدس اغلب به روایت داستان‌های زیبا و پندآموز از شهدا و رزمندگان می‌پردازند اما برخی از آنها، این رویه را کمی تغییر داده و به سراغ طنازی‌های رزمندگان اسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس رفته‌اند، این روایت‌ها دربرگیرنده روایت‌های کمتر دیده شده از جنگ است، روایت‌هایی که خنده بر لبانتان می‌آورد و باعث می‌شود از دریچه لبخند و طنازی رزمندگان به جنگ بنگرید.

محمدعلی نوریان، از رزمندگان دفاع مقدس به ماجرای خوردن کباب پر و آبگوشت کله در خط مقدم اشاره می‌کند و می‌گوید: «یک روز قبل از عملیات قادر در مقر خندق (مقر عملیاتی) در گردان فتح به فرماندهی «ناصر فخار» بودیم که چند رأس گوسفند چاق آوردند و گفتند: آن‌ها را بکشید و خودتان هرجوری می‌توانید بپزید و بخورید.

گوسفندها را شهید «محسن خدابنده»، یکی از فرماندهان گروهان که بچه قصاب بود، تحویل گرفت و به اتفاق یک نفر دیگر که آن هم بچه چوپان بود، سر بریدند، پوست کندند و تحویل گروهان‌ها دادند.

به دسته ما که من فرمانده آن بودم، علاوه سهمیه گوشت، یک عدد کله پاچه با مخلفاتش را هم دادند ما هم خوشحال از اتفاق شدیم و کله‌پاچه را تحویل یکی از رزمندگان دسته دادم و گفتم: با کمک یکی دیگر از بچه‌های رزمنده آن را کامل تمیز کرده و تا برای فردا صبح بپزیم، مابقی گوشت‌ها را که فکر کنم حدود پنج الی شش کیلو بود، برداشتم و به بچه‌های دسته‌مان گفتم: مسلح می‌رویم، بیرون گردان، یک جا کنار چشمه آب پیدا می‌کنیم و گوشت‌ها را کباب می‌کنیم.

بچه‌ها هم خوشحال از این اتفاق، نان و سفره نمک را برداشتند و برای پیدا کردن یک چشمه حرکت کردیم، نیم ساعتی راه رفتیم تا به کنار یک چشمه که اطراف آن درخت‌های زیادی بود، مستقر شدیم، بچه‌های رزمنده برای آتش روشن ساختن چوب جمع کردند و آتش را روشن کردیم.

گوشت‌ها را خرد کرده و به سمبه‌های اسلحه کلاش آویزان کردیم و روی آتش گذاشتیم و بعد یک کباب دل‌چسبی خوردیم.

بعد هم به سمت محل استقرار گردان حرکت کردیم، زمانی که بازگشتیم کله‌پاچه هم تمیز شده و در حال پختن روی چراغی والری داخل سنگر بود.

به رزمنده‌ای که زحمت آماده کردن کله‌پاچه را کشیده بودند، سفارش کردم که نگهبانی دهند تا کله‌پاچه به سرقت برده نشود، چرا که تجربه چنین سرقتی را داشتیم.

شب تا صبح به نگهبانی از کله‌پاچه گذشت و صبح جای همه خالی یک آبگوشت کله دل‌چسبی خوردیم.»

کد خبر 709882

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.