روایت یک رزمنده از میهمان‌نوازی یک‌ بی‌سیم‌چی

یک رزمنده دفاع مقدس با اشاره به صفا و صمیمیتی که بر فضای جبهه‌ها حاکم بود، می‌گوید:باد خنکی از روی صورت‌های ما عبور و برایمان موقعیت لذت‌بخشی را فراهم کرده بود! در این هنگام چشمان خود را با هزار زحمت، باز کردم، شهید جواد محب، بی‌سیم‌چی شهید علیجانی را دیدم که با بادبزن حصیری مشغول باد زدن ما بود!

به گزارش خبرنگار ایمنا، روزهایی که طی هشت سال جنگ تحمیلی بر رزمندگان و خانواده‌هایشان گذشت، برای کسانی که در آن برهه زندگی و فضا را لمس می‌کردند، امری قابل درک است، اما برای نسل‌های بعد که در همه این سال‌ها بدون حس کردن جنگی در امنیت کامل به سر برده‌اند، روایت آن روزها هم خواندنی است و هم تجسم آن کمی مشکل است. روزهایی که اگر در خاطرات و روایات همان رزمندگان نقل نشود، بعدها به فراموشی سپرده خواهد شد و تاریخ کم‌حافظه‌تر از آن است که روزهای درخشان یک ملت را به خاطر بسپارد. بنابراین جمع‌آوری خاطرات و نشر آن از زبان افرادی که در میدان آتش حضور داشتند، می‌تواند هم مستندتر و هم قابل باورتر باشد.

سیدمرتضی موسوی از رزمندگان دوران دفاع مقدس در روایت خاطرات آن سال‌های حماسه می‌گوید: قبل از عملیات طریق‌القدس تیپ‌های سپاه تشکیل شد، (تیپ ۱۴ امام حسین (ع)، تیپ ۸ نجف اشرف، تیپ ۲۵ کربلا و تیپ ۳۱ عاشورا) و بعد از انجام چندین عملیات موفقیت‌آمیز سپاه و ارتش، تیپ‌های سپاه به لشکر تبدیل شد، هر تیپ یا لشکری در دوران دفاع مقدس، عهده دار چند خط پدافندی بود مانند خط شیر، خط محمدیه، خط عرب، خط پاسگاه زید، خط جاده خندق در هورالعظیم، خط جاده فاو ام‌القصر و خط نهر عرایض به پل نو به‌طرف شلمچه که از خط‌های پدافندی معروف لشکر مقدس امام حسین (ع) بود، گردان‌های لشکر به ترتیب به خط پدافندی می‌رفتند، در سال ۱۳۶۳ چند گروهان مستقل به استعداد هر گروهان ۱۵۰ نفر با تدبیر شهید حاج‌حسین خرازی، فرمانده لشکر برای مأموریت‌های خاص تشکیل شد.

وی با بیان اینکه در آن زمان خط پدافندی لشکر، خط پاسگاه زید بود و او جانشین گروهان مستقل قمربنی‌هاشم (ع) بود، می‌افزاید: نوبت گروهان ما فرا رسید تا برای تحویل خط پدافندی، نیروهای خود را آماده رفتن به خط زید کنیم، لازمه تحویل گرفتن خط، آشنایی فرماندهان دسته و کادر گروهان مستقل با اوضاع و احوال و شرایط جدید خط پدافندی بود با تعدادی از هم‌سنگران عازم خط مقدم پاسگاه زید شدیم، گروهان مستقل شهید تقی علیجانی از مدت‌ها پیش در خط مقدم مستقر بودند و ما باید خط را از آنها تحویل می‌گرفتیم، حداقل باید یک شب در خط می‌ماندیم تا اوضاع و شرایط خط پدافندی، سنگرهای اجتماعی، سنگرهای نگهبانی، زاغه مهمات‌ها، وضعیت آتش دشمن در شبانه‌روز، و امکانات موجود در خط را مورد بررسی و با تمام زوایای خط آشنا می‌شدیم تا بر اساس نیاز و حساسیت خط، چینش نیروهای خود را انجام دهیم.

روایت یک رزمنده از میهمان‌نوازی یک‌ بی‌سیم‌چی

موسوی ادامه می‌دهد: شب اول مهمان سنگر کادر گروهان مستقل شهید تقی علیجانی بودیم، هوا گرم، شرجی، و پشه‌های جنگی شب‌ها فعال بودند! معمولاً داخل هر سنگر اجتماعی حداقل پنج تا هفت نفر استراحت می‌کردند، بعد از خواندن نماز مغرب و عشا و صرف شام از سرشب تا نیمه‌های شب، سنگر به سنگر خط را دقیق بازدید و با رزمندگان در خط، حال و احوال کردیم و شرایط خط و وضعیت دشمن را از آنها جویا شدیم، عراقی‌ها هم آن شب حسابی فعال و مرتب با شلیک گلوله‌های خمپاره ۶۰؛ ۱۲۰ و شلیک گلوله‌های رسام ۲۳ میلی متری و دوشیکا، خط را شلوغ کرده بودند، هوای خط در آن شب با گرد و خاک و دود باروت همراه شده و مشام همه ما را نوازش می‌کرد!

این رزمنده دفاع مقدس با بیان اینکه بعد از چندین ساعت بازدید از خط و سنگرها، خسته به سنگر کادر گروهان مستقل برگشتند، می‌گوید: شهید جواد محب، بی‌سیم‌چی با صفای گروهان مستقل، چائ آتیشی را درست کرده بود تا از ما پذیرایی کند، من برای استراحت در داخل سنگر آنها ماندم و سایر فرماندهان به سنگرهای اجتماعی دیگر رفتند، از شدت خستگی بدون توجه به گرما و حضور پرقدرت پشه‌های جنگی که علاقه زیادی به نیش زدن من داشتند! به خواب نازی فرو رفته و چشمانم حسابی سنگین شده بود، اما انگار هوای سنگر فرق کرده! باد خنکی از روی صورت‌های ما عبور و برایمان موقعیت لذت‌بخشی را فراهم کرده و نفسمان را حال، آورده بود! در این هنگام چشمان خود را با هزار زحمت، باز کردم، شهید جواد محب، بی‌سیم‌چی شهید علیجانی را دیدم که با بادبزن حصیری مشغول باد زدن ما بود! بلند شدم به آقاجواد گفتم: «برادر؛ این طوری ما را شرمنده می‌کنید، دستان شما خسته می‌شود!» شهید جواد محب همان‌طور که پای دستگاه تلفن مرکزی و بی‌سیم بیدار نشسته و اوضاع و احوال خط، دسته‌ها و سنگرها را رصد می‌کرد، تبسمی کرد و گفت: «سید! شما امشب میهمان ما هستید دوست دارم امشبی را شما راحت به استراحت بپردازید»، در حالی که عرق از صورت نازنین و زیبایش سرازیر شده بود، دوباره تبسمی کرد و گفت: «سید بخواب، من بیدارم» و دوباره شروع کرد به باد زدن.

خدایا! چه صفا، چه صمیمیتی، و محبتی در آن زمان در جبهه‌ها حکم‌فرما بود؛ همه برای بردن ثواب و کسب رضایت خداوند متعال، از یکدیگر سبقت می‌گرفتند، آیا دوباره این روحیات و سبقت گرفتن‌ها، در کشور و در بین مسئولین و مردم تکرار می‌شود؟!

کد خبر 686731

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.