۳۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۰۸:۰۰
به خدا این جور زن‌ها فرشته‌اند!

هم‌رزم شهید همت می‌گوید: «همین‌طور که توی ماشین نشسته بودیم حاجی سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: وقتی که شنیدم با عیالت دوتایی از مریوان به جنوب آمدید خیلی خوشم اومد. از قرار ایشان هم روحیه بسیجی دارد، به خدا این جور زن‌ها فرشته‌اند!»

به گزارش خبرنگار ایمنا، مجتبی عسکری، جانشین واحد بهداری لشکر ۲۷ در سال ۱۳۶۲ در کتاب «کوهستان آتش» روایتگر خاطره‌ای از شهید حاج‌محمدابراهیم همت شده است.

در این کتاب می‌خوانیم: «همین‌طور که توی ماشین نشسته بودیم، حاجی سرش را به گوشم نزدیک کرد و گفت: وقتی که شنیدم با عیالت دوتایی از مریوان به جنوب آمدید خیلی خوشم اومد. از قرار ایشان هم روحیه بسیجی دارد.

گفتم کجایی کاری حاج‌آقا! اگر به اختیار او بود الان من باید توی خانه سازمانی شهید کلانتری خانه‌داری می‌کردم و او با ممقانی، بهداری لشکر شما را اداره می‌کرد. با خنده گفت: به خدا این‌جور زن‌ها فرشته‌اند!

خانم من یک چنین اوصافی دارد. گفتم: پس هم، هم‌سنگر دارید، هم همسر. گفت: خدا وکیلی همین است که گفتی. بعد سرش را به گوش من نزدیک‌تر کرد و در حالی که چشمش مراقب راننده بود تا حرف‌های او را نشنود با صدای خفه گفت: باورت نمی‌شود برای بله گرفتن از او چه مصیبت‌هایی که نکشیدم. ظرف یک‌سال‌ونیم بالای ۱۰ نوبت از بین خواهرهای سپاه پاوه واسطه فرستادم. خودم پا پیش گذاشتم اما خوش‌انصاف قبول نمی‌کرد.

پرسیدم چرا حاج‌آقا؟

گفت: جوابش این بود که من یک دانشجوی انقلابی هستم که برای مبارزه در راه انقلاب به غرب آمده‌ام. در فهرست اولویت‌هایم مبارزه تا شهادت قرار گرفته و اگر هم زنده بمانم بعد از پیروزی اینجا قصد دارم برای کمک به آزادی کشور و مردم آواره فلسطین به جنوب لبنان بروم و تا آزادی قدس بجنگم.

خلاصه تا بتوانم رضایش را جلب کنم دمار از روزگارم درآمد. گفتم با این حساب حکایت شما حکایت لیلی و مجنون بوده، گفت: یک جورهایی بالاتر از آن. باور نمی‌کنی بعد از خدا و امام توی این دنیا احدی را به اندازه او دوست ندارم. بعد از گفتن جمله آخر در حالی که صورتش از شرم سرخ شده بود و لبخند می‌زد، ساکت شد.»

کد خبر 668316

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.