وقتی تفنگ جای میل و قابلمه جای ضرب را می‌گرفت

«قهرمانی در ورزش باستانی و قرارگیری روی سکو اما هنوز باعث نشده تا قاسم جوانی خاطرات شیرین روزهایی که در جبهه به جای میل از تفنگ استفاده می‌کردند و قابلمه جای ضرب را گرفته بود را فراموش کند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، سالروز جنگ مولای جوانمردان با عمرو بن‌عبدود در غزوه خندق در تقویم کشور به نام روز «فرهنگ پهلوانی» و «ورزش‌های زورخانه‌ای» نام‌گذاری شده تا یادگاری از پیوند دیرین قهرمانی و پهلوانی باشد.

فتوت و پهلوانی در ایران زمین سابقه‌ای طولانی دارد و پیوند آن با فرهنگ اسلامی نقش دیگری از پهلوانی را به نمایش گذاشت تا زورخانه نام ذکرخانه نیز به خود بگیرد و ورزشکاران باستانی با مدد گرفتن از مولای متقیان وامدار آئین جوانمردی شوند و عجیب نیست مردانی از جنس ذکرخانه روزگاری در میدان نبرد حاضر شدند و به تبعیت از مولایشان به مصاف دشمن رفتند.

«قاسم جوانی» از دسته همین مردان است که از پهلوانی در ذکرخانه به پهلوانی در عرصه ایثار رسید. او که جسم و روحش را در زورخانه و با ورزش باستانی تقویت کرده بود با آغاز جنگ تحمیلی، اعزام به جبهه‌های حق علیه باطل را وظیفه‌ای دانست که بر دوشش گذاشته بودند: «با آغاز حمله عراق به ایران، مغازه را بستم و برای آموزش به سپاه رفتم. بعد از آموزش راهی جبهه شدم. هرچند وقت یک بار از جبهه به اصفهان برمی‌گشتم تا مدت زمانی را صرف کاسبی و کسب درآمد برای امرار معاش خانواده کنم.»

برای پهلوان دیروز، جبهه ذکرخانه دیگری بود که در آن مشق فتوت می‌دید: «در عملیات آزادسازی آبادان، همراه با فداییان اسلام تا تثبیت خط ماندم و همراه آن‌ها جنگیدم، بعد از آن نیز در عملیات آزادسازی تنگه چزابه شرکت کردم»

درس‌های پایمردی و مقاومت که در گود زورخانه فرا گرفته بود به هنگام مجروحیت در تنگه چزابه به کارش آمد تا با وجود زخم‌های شدیدی که برداشته بود برای رسیدن به خاکریز خودی هشت ساعت تمام زیر آتش شدید دشمن سینه‌خیز حرکت کند: «ساعت تقریباً شش صبح بود که بین دو خاکریز مجروح شدم، در آن هنگام عراقی‌ها حدود ۱۰۰ متر با ما فاصله داشتند و تیربارهای عراقی هر کسی را که تکان می‌خورد، می‌زد. از آن جایی که در دوره‌های آموزشی استتار را یاد گرفته بودم، خودم را بین ماسه‌ها استتار کردم.

آرام‌آرام به جهت خون‌ریزی شدیدی که داشتم، حالت بی‌حالی پیدا کردم و در عالم خواب به ذهنم الهام شد که اگر خوابت ببرد و کشته شوی، ثواب شهید را نداری، برو جلو تا نجات پیدا کنی، در همین حال سرم را از روی دستم بلند کردم، تک‌تیرانداز به دستم شلیک کرد و پوست دستم رفت و سوخت. اگر دیرتر سرم را بلند کرده بودم، تیر جمجمه‌ام را می‌شکافت، در همین زمان توجهم به پوست دستم که علائم سوختگی در آن هویدا بود، جلب شد.

در آن حالت آرام‌آرام ماسه‌ها را کنار می‌زدم، هر چند وقت یک‌بار بی‌هوش می‌شدم، اما دوباره به هوش آمده و حرکت می‌کردم. همین حین یکی از هم‌رزم‌ها را دیدم که قمقمه آب در دستش بود، صدایش زدم و پرسیدم که آب دارد و او پاسخ داد: بله دارم بیا، زمانی که پیش او رفتم، قمقمه را گرفتم و کمی از آن نوشیدم، هنگامی که قمقمه را در دستانش گذاشتم، متوجه شدم که همان لحظه شهید شده است. پس از آن دوباره حرکت کردم و خود را آرام جلو می‌کشیدم و چون خمپاره‌های زیاد اطراف من می‌خورد، ماسه و خاک زیادی روی من نشسته بود و این خاک‌ها مانع از آن می‌شد که توسط دشمنان دیده شوم. زمانی که خود را به خاکریز خودی رساندم، گمان کردند که من نیروی دشمن هستم، شروع به شلیک کردند و من فریاد می‌کشیدم که خودی هستم، شلیک نکنید، به هر سختی بود، خود را به دوستان رساندم. زمانی که به خاکریز رسیدم، رادیو ساعت دو بعد از ظهر را اعلام می‌کرد.»

عملیات آزادسازی چزابه جراحت‌های زیادی برای او برجای گذاشت، اما هشت ماه مداوم بستری در بیمارستان‌های مختلف هم سبب نشد تا در اراده بلند فرزند هفتم خانواده جوانی خللی پیش آید و قاسم بار دیگر به سمت گود زورخانه کشیده شد: «اواخر سال ۶۸ پس از اینکه کمی زخم‌هایم التیام یافت دوباره به ورزش باستانی برای تغییر روحیه‌ام روی آوردم و در کنار آن در رشته‌های وزنه‌برداری جانبازان و تیراندازی با کمان نیز فعالیت کردم. در رشته تیراندازی بسیار پیشرفت کردم به طوری که تا المپیک آتن پیش رفتم، در مسابقات کشوری تیراندازی با کمان و ورزش باستانی نیز همیشه جزو سه تیم برتر بودیم.»

قهرمانی در ورزش باستانی و قرارگیری روی سکو اما هنوز باعث نشده تا او خاطرات شیرین روزهایی که در جبهه به جای میل از تفنگ استفاده می‌کردند و قابلمه جای ضرب را گرفته بود را فراموش کند: «یکی از نوآوری‌های بچه‌های رزمنده در جبهه برگزاری ورزش زورخانه‌ای با ادوات جنگی بود. بعضی‌ها که باستانی‌کار بودند فضا را مغتنم شمرده و از تفنگ به عنوان میل و تخته شنا و از قبضه و آرپی‌جی به عنوان کباده استفاده می‌کردند. گود زورخانه درست می‌کردند و عده‌ای هم برای تماشای حرکات، دور آن‌ها به تماشا می‌نشستند.»

قصه یک جوانمرد از گود زورخانه تا خط مقدم / وقتی تفنگ جای میل و قابلمه جای ضرب را می‌گرفت

کد خبر 659773

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.