۲۴ اسفند ۱۴۰۱ - ۰۷:۰۰
من درجه نمی‌خواهم!

« شب که شد، قایق‌ها آمدند. دستواره ما را کشید عقب؛. آنجا را کامل تخلیه کردیم و برگشتیم. همه آن مناطق دست عراقی‌ها افتاد. آمدیم جفیر و رفتیم توی چادر گروهان خودمان. از بیست نفر بچه‌هایی که توی یک چادر بودیم، فقط شش نفر مانده بودیم. همه چادرها همین طور بود.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، اسفندماه سال ۱۳۶۳ مناطق غرب «الهویزه» شاهد اجرای عملیاتی بود که نتایج درخشانی برای رزمندگان ایرانی به‌دنبال نداشت. پیشروی اولیه رزمندگان ایرانی در این عملیات موفقیت‌آمیز بود اما در ادامه، جنگ مطابق نقشه‌ها و محاسبات فرماندهان ایرانی پیش نرفت تا «بدر» به یکی از سخت‌ترین نبردهای دوران دفاع مقدس تبدیل شود.

مرتضی قاضی در کتاب «تاریخ‌نگاران و راویان صحنه نبرد» به برشی از وقایع بعد از عملیات بدر اشاره کرده است: «یک دفعه یک نفر داد زد که امام پیام داده، دویدیم سمت بی‌سیم‌چی. محسن رضایی از پشت بی‌سیم، پیام امام را از روی نوشته می‌خواند. هر جمله امام را که می‌شنیدیم، حال‌و هوایمان عوض می‌شد، روحیه عجیبی بود برایمان. امام گفته بود: امام حسین (ع) هم در ظاهر شکست خورد. ائمه هم در ظاهر شکست خوردند. ای کاش من الان در کنار شما بودم. ما مأمور به انجام وظیفه هستیم. از الان به فکر عملیات بعدی باشید.

شب که شد قایق‌ها آمدند. دستواره ما را کشید عقب. آنجا را کامل تخلیه کردیم و برگشتیم. همه آن مناطق دست عراقی‌ها افتاد. آمدیم جفیر و رفتیم توی چادر گروهان خودمان. از بیست نفر بچه‌هایی که توی یک چادر بودیم فقط شش نفر مانده بودیم. همه چادرها همین طور بود.

هوا تاریک شد. شب عجیبی بود. نماز را که خواندیم، گفتند: صیاد شیرازی آمده برای بچه‌های لشکر صحبت کند. آن زمان فرمانده نیروی زمینی بود. جمع شدیم وسط اردوگاه. از هر گردان پنجاه، شصت نفر مانده بودیم. صیاد تا آمد صحبت کند به گریه افتاد. فقط گریه می‌کرد و ما گریه می‌کردیم. گفت: به قرآن من بسیجی‌ام. من دیگه درجه‌ها رو نمی‌خوام. فرمانده‌ها رو جمع کردم و گفتم: من فقط با بسیجیا می‌خوام برم عملیات. من از شما معذرت می‌خوام. لباس بسیجی می‌پوشم و میام. به قرآن می‌خوام با شما بیام. می‌خوام کنار شما باشم.»

کد خبر 647900

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.