علت توصیه مشاهده انیمیشن «پسر، موش کور، روباه و اسب» به بزرگسالان

«رد پای سه عنصر شخصیتی «نهاد، خود و فراخود» را می‌توان در انیمیشن «پسر، موش کور، روباه و اسب» مشاهده کرد. هر کدام از این عناصر در فیلم شکلی حیوانی به خود گرفته‌اند تا به‌طورملموس‌تری این سه مؤلفه شخصیتی را به نمایش بگذارند، مؤلفه‌هایی که هر کدام نقش متفاوتی در هدایت شخصیت اصلی انیمیشن دارند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، طی یادداشتی که «شهلا قمری» منتقد کتاب و سینمای کودک در اختیار خبرگزاری ایمنا قرار داده، آمده است:

«روایت انیمیشن پسر، موش کور، روباه و اسب (The Boy, the Mole, the Fox and the Horse) با تصویر پسربچه‌ای شروع می‌شود که در محیطی به‌طورکامل سفید و خالی، سرگردان ایستاده است. خیلی زود می‌فهمیم که وی خانه‌اش را گم‌کرده و در این لوح سفید بی ‌انتهای برفی، نمی‌داند به کدام سمت برود؛ گویی استعاره‌ای از گم‌شدن و سرگشتگی انسان معاصرِ در جست‌وجوی خویش بوده که به‌دنبال دستاویزی برای رسیدن به امنیت است.

این پسرک بی‌تجربه، ساکت و بینوا، هیچ نشانی از مسیر در دست ندارد و نمی‌داند از کجا و چطور باید شروع کند. استیصال او با پیدا شدن ناگهانی سروکله دوستی، تا حدی مرتفع می‌شود. «مول» (یا همان موش کور) از زیر برف‌ها سر برمی‌آورد و همچون مرشدی، خط کلی راه رانشانش می‌دهد. از اینجاست که سیر و سلوک پسر شروع می‌شود.

موش جمله‌ای به پسر می‌گوید که خود پیش‌ترها از زبان موش کوری دیگر (مرادی دیگر) آموخته بود: «دنبال کردن رودخانه به‌وقت گم‌شدن» که می‌شود آن را به همراهی و هم‌مسیری با جریان زندگی تعبیر کرد. اما مشکل اینجاست که نه مرشد قبلی گفته رودخانه را در کدام مسیر دنبال کند، نه موش کور فعلی این موضوع را می‌داند.

هر دو جمله‌ای حکیمانه بر زبان آورده‌اند که بی‌هیچ توضیحی، قرار است راهنما باشد و چراغی را در مغز مخاطب روشن کند تا خودش به تحلیل و تفسیر و انتخاب برسد. موقعیتی که ازقضا نمونه‌های مشابهش را زیاد در حکایات کهن اخلاقی و پندآموزمان خوانده و شنیده‌ایم. طنز ماجرا اینجاست که این جمله و جملات قصار دیگر، از دهان شخصیتی درمی‌آید که کامل نیست یا شهود خاصی ندارد.

حرف‌های موش تنها دانه‌ای است که می‌تواند در شوره‌زار یا زمینی حاصل‌خیز بیفتد و اینجا انگار پسرک (یا مخاطب فیلم)، همان زمین بکر و حاصل‌خیزی هستند که این جمله ساده را چون پندی آویزه گوش می‌کنند وگرنه موش کور آن‌قدرها هم خالی از اشتباه نیست؛ چیزی بیشتر از جلوی پایش را نمی‌بیند و میلش بیشتر به رسیدن به کیک است تا رساندن پسر به مقصد.

پسرک در پیمودن مسیر با مسائل و مشکلاتی مواجه می‌شود که همگی استعاره‌هایی از چالش‌های ذهنی و مواجهات درونی وی با خودش هستند. وی به کمک مرشد و مرادش موش کور، هر وادی‌ای را با موفقیت طی می‌کند و به‌مرور، بعضی از این مسائل که در بدو امر ترسناک و لاینحل به نظر می‌رسیدند، به دوست و همراه همیشگی‌اش بدل می‌شوند. به نظر می‌رسد که پسرک کم‌کم پخته‌تر شده و وجوه مختلف شخصیتش را (که در قالب کاراکترهایی حیوانی تجسم پیداکرده‌اند) می‌پذیرد. الگویی که درنهایت رهرو را به سرمنزل مقصود می‌رساند و همچون خیلی از آموزه‌های عرفانی ما، سرانجام نشانش می‌دهد که مقصد خود او یا در خود اوست.

فارغ از این نگاه، رد پای سه عنصر شخصیتی «نهاد، خود و فراخود» (یا همان «اید»، «ایگو» و «سوپرایگو») فروید را هم می‌توان در پسر، موش کور و… دید. هرکدام از این عناصر در فیلم شکلی حیوانی به خود گرفته‌اند تا به‌طور ملموس‌تری این سه مؤلفه شخصیتی را به نمایش بگذارند. مؤلفه‌هایی که هرکدام نقش متفاوتی در هدایت او دارند. «نهاد» موش کور است که از شروع مسیر با پسر همراه می‌شود. «خود» روباهی است که اول وجودش برای پسر پذیرفتنی نیست و کم‌کم پذیرفته می‌شود. و فراخود، اسب دانایی است که بناست از پسر محافظت کند.

فیلم از روی داستانی به همین نام ساخته‌شده که چارلی مکسی آن را برای کودکان نوشته. به‌ظاهر چارلی ابتدا بخش‌هایی از تصویرسازی‌ها و جملات قصار کتاب را در صفحه شخصی‌اش منتشر کرده و بعد که با استقبال زیادی مواجه شده، آن را به شکل کتاب درآورده و بعد از انتخاب این داستان به‌عنوان کتاب سال، تصمیم به ساخت فیلمی از روی آن می‌گیرد. کارگردان سعی کرده فضا و طراحی شخصیت‌ها را شبیه آنچه در کتاب بوده انجام دهد. فضایی خلوت و طراحی‌هایی با خطوط ساده (به‌خصوص درباره اسب) که تااندازه‌ای یادآور نقاشی‌خط‌های آبرنگی ژاپنی نیز هست. برای هرچه بیشتر شدن تأثیرگذاری فیلم، در شب کریسمس از آن رونمایی شده تا مخاطب علاقه‌مند به چنین موضوعاتی را که در جست‌وجوی معنای زندگی است عمیق‌تر متأثر کند.

کل داستان پسر، موش کور، روباه و اسب در زمینه‌ای سرد و برفی می‌گذرد و در آن خبر چندانی از رنگ نیست. تنها رنگ‌های موجود، متعلق به همین شخصیت‌های داستان است. بااین‌حال کاراکترها چنان صمیمی و ارتباطشان به‌قدری صادقانه و آرام‌بخش است که سرمای فضا را احساس نمی‌کنیم. جملات همگی ساختاری مثبت دارند و بلااستثنا اندرزگونه و حکیمانه‌اند. جملاتی که قرار است به پسر، راه و روش زندگی و همدلی و پذیرش و مهربانی بی‌دریغ را نشان دهند. پندهایی که گرچه کلیشه‌ای و نخ‌نما به نظر می‌رسند اما درعین‌حال ساده‌دلانه، لطیف و امیدبخش‌اند. از آن دست حرف‌ها که اثری آنی و به‌ظاهر عمیق اما در عمل فراموش‌شدنی و کوتاه روی مخاطب می‌گذارد.»

کد خبر 642744

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.