فیلم بازی کردن!

«لبییایی‌ها روی صندلی‌های درمانگاه پخش شدند؛ با همدیگر حرف می‌زدند و می‌خندیدند. بعضی هم فوتبالی را که از تلویزیون کوچک سالن پخش می‌شد تماشا می‌کردند، چند دکتر به صورت هم‌زمان مشغول ویزیت آن‌ها شدند.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، کشورمان در حالی به یکی از قدرت‌های موشکی جهان تبدیل شده است که قدمت تشکیل یگان موشکی ایران به ۴۰ سال نمی‌رسد. بمباران گسترده شهرها توسط عراق طی سال‌های آغازین جنگ تحمیلی، مسئولان کشور را به فکر راه‌اندازی این یگان انداخت.

فائضه غفارحدادی در کتاب «خط مقدم» به روایت داستانی چگونگی تشکیل یگان موشکی ایران به فرماندهی حسن طهرانی‌مقدم پرداخته؛ در بخشی از این کتاب آمده است:

«احمد و عبدالحسین نزدیک اذان صبح به تهران رسیدند. یک راست رفتند خانه ونک. احمد کلید داشت. آهسته وارد حیاط شدند. چراغ بیشتر اتاق‌ها روشن بود و از بعضی اتاق‌ها صدای آواز و کف‌زدن می‌آمد. بدون سروصدا رفتند توی اتاقشان. اتاقشان یکی از اتاق‌های طبقه اول بود که برای همین جور وقت‌ها خالی نگه داشته می‌شد.

تمام شب را رانندگی کرده بودند. نماز صبح را خواندند و خوابیدند. نزدیک ساعت ۹ بیدار شدند. لیبیایی‌ها همه خواب بودند. تا ساعت یازده و دوازده ظهر کسی از خواب بیدار نشد.

ظهر یکی یکی سروکله‌شان پیدا شد. وضو می‌گرفتند و قضای نماز صبح و نماز ظهر را با هم می‌خواندند. حوالی چهار و پنج عصر برایشان جلسه‌ای گذاشتند. احمد سرپا ایستاد و شروع به حرف زدن کرد: همون‌طور که خودتون می‌دونید، قراره به زودی برگردید کشورتون.

برای همین ما مجبوریم شما رو یه چکاب کامل پزشکی ببریم. فردا تو کشورتون نگن برداشتین هرچی مریضی بود از ایران آوردین. امروز برنامه دکتر داریم. فردا هم یه برنامه خرید که دیگه تتمه سوغاتی‌هاتون رو بخرین و به سلامتی برگردین.

صدای بعضی‌ها بلند شد که اول خرید! ولی احمد با لحن جدی‌تری حرفش را ادامه داد: نیم ساعت دیگه لطفاً همه لباس پوشیده توی حیاط باشن.

مجتمع پزشکی توی خیابان ولی‌عصر بود. قبل از ظهر احمد یکی را فرستاد تا با مدیر مجتمع هماهنگ کند. قرار بود برای عصر مریض دیگری قبول نکنند. لبییایی‌ها روی صندلی‌های درمانگاه پخش شدند. با همدیگر حرف می‌زدند و می‌خندیدند. بعضی هم فوتبالی را که از تلویزیون کوچک سالن پخش می‌شد تماشا می‌کردند، چند دکتر به صورت هم‌زمان مشغول ویزیت آن‌ها شدند. احمد قبل از اولین ویزیت، وارد اتاق یکی از دکترها شد: «دکتر جان! یه عده خانواده شهید لبنانی رو آورده‌ایم. اینا از جبهه بازدید کرده‌ان و حالا می‌خوان برگردن کشورشون. ما می‌خوایم که اینها چکاب بشن.

فقط یکیشون هست که شما باید ایشون رو کمی معطل کنین. مثلاً بگین شما وضعتون خرابه و آزمایش و عکس اورژانسی براش بنویسین. دکتر خندید و بلافاصله گفت: من این کار رو نمی‌کنم. احمد سرش را نزدیک‌تر برد و آهسته گفت:

- خدا وکیلی دکتر اذیتمون نکن. حق‌الزحمه‌اش هر چقدر باشه، در خدمتیم.

- نه می‌کنم و نه پول می‌خوام!

از اینکه دکتر با چنین لحن بی‌خیالی، کاری را رد می‌کرد که توان موشکی یک کشور به آن بند شده بود، حرصش گرفته بود.

- دکتر جان! شما باید این کار رو بکنی!

دکتر نفسش را با صدا بیرون داد. از پشت میزش بلند شد و از پنجره به درختان بی‌برگ دو طرف خیابان ولیعصر نگاه کرد.

- من که می‌دونم اینا خانواده‌های لبنانی نیستن. شما راست و حسینی بگین واسه چی باید معطلش کنم، من این کار رو می‌کنم.

از طرفی نمی‌توانست به دکتر اعتماد کند و از طرفی هم برای جدا کردن و بردن صابر عجله داشت. مشکل لیبیایی‌ها این بود که توی کشورشان از نظر امنیتی توجیه شده بودند و دانسته‌هایشان را سفت و سخت اجرا می‌کردند. مثلاً طبق چیزی که به آن‌ها گفته شده بود، هیچ‌کس نباید تنهایی جایی می‌رفت و از بقیه جدا می‌شد. آن‌ها هم فقط برای دستشویی رفتن از هم جدا می‌شدند! همه جا با هم و توی گروه‌های پنج‌نفره به بالا بودند. این طوری بود که تنها گیر آوردن صابر، محتاج این همه نقشه کشیدن و فیلم بازی کردن شده بود.

- فعلاً شما هرکاری بلدید بکنین که این از بقیه جدا بشه، اگه شد من بعدش براتون میگم که ماجرا چی بوده.

دکتر به طرف شیر آب گوشه اتاقش رفت و صابون صورتی کوچک شده‌ای را روی دست‌هایش مالید.

- فهمیدم. پس این بابا یه اطلاعاتی داره که شما می‌خواید طوری که رفقاش نفهمن ازش بگیرید. نمی خواین هم به من بگین. خب نگین. بفرستش تو.

قیافه احمد دیدنی بود. با تعجب به دکتر نگاه می‌کرد. مطمئناً اگر به جای پزشکی وارد امور اطلاعاتی شده بود، بیشتر از اینها پیشرفت می‌کرد. از اتاق دکتر بیرون آمد. اول چند نفرشان را فرستاد که مشکلی نداشتند. نفر پنجم صابر بود. دکتر چند بار معاینه‌اش کرد و گفت: وضعش خراب است. باید همین الان یک آزمایش بدهد و جوابش را بیاورد. رنگ توی صورت صابر نمانده بود. احمد او را بیرون آورد و بلند به عبدالحسین اشاره کرد و گفت: سریع این بردار رو ببر پایین آزمایشگاه و جوابش رو دربیار.»

کد خبر 642738

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.