۳۱ شهریور ۱۴۰۱ - ۰۸:۵۲
دفاع ما، دفاعِ مقدس بود

بوی ایمان همه جا پیچید، مردها قد علم کردند و زن‌ها کنار مردان برای ایران که جان همه ما است، ایستادند. جوان و پیر هم نداشت، همه به میدان آمدند. خاک آغوشش را باز کرده بود و غبارش این ایستادن‌ها را نوازش می‌کرد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، پاییز داشت، دلبری‌هایش را به رخ می‌کشید و شهریور غزل خداحافظی می‌خواند که مرز لرزید. دشمن هوای کشورگشایی به سرش زد، جسارت کرد و چشم ناپاکش، گوشه‌ای از وطن را نشانه گرفت. خیال خاک ایران، خواب و خوراکش را گرفته بود که پایش را از گلیمش درازتر کرد. آنجا بود که جنون برای ایرانمان بیداد کرد، بی‌قراری بر سراسر وطن که تن همه ما بود، سایه افکند.

باران زد، زخم روی زخم داشتیم و غم روی غم. درست گفته‌اند حرف از وطن که می‌شود، خونت را وسط می‌گذاری، خون قلبت را برای خاکی که برایش سال‌ها خون دل‌ها خورده‌ای. دشمن بی‌انصافی را از حد گذرانده بود که گاز خردل پاشید، ریه‌ها خون گریه کرد. سرفه‌های وقت و بی وقت مهمان ریه‌های رزمنده‌ها و مردم شهر شیمیایی شد.

کپسول اکسیژن همدم رزمنده‌ها شد و سرفه‌ها هر روز بی رحم‌تر شدند. چشمی جا ماند و پایی برنگشت و دستی در قنوت راهی آسمان شد. پیشانی که رنگ خون گرفت و سجده‌هایی که در خون تن غرق شد. موج انفجار آمد و چه گوش‌هایی که پرده درید و اعصاب‌هایی که درگیر شد. اسارت قد کشید و زندان‌های مخوف و سرد و تاریک عراقی‌ها به انتظار رزمنده‌های ما نشستند. پلاک‌های بی‌تن و تن‌های بی‌جان سهم بسیاری از خانواده‌ها شد. دلشوره در دل مادران ریخت و مادران را عاشق کرد؛ عاشق غزل‌خوان برای پسری که نیامد که نیامد.

مادری دلواپس پسر و پدری قد خمیده به دنبال یک نشان از پسر. پسری بی‌قرار بابا و دختری دلتنگ بابا و بابایی بی‌پا روی چرخ گردان شد سهم دختران و پسران.

آن روزها ضربان قلب جنوب ایران ما تندتر می‌زد و خاک سرخ شلمچه برای خرمشهر به شور افتاده بود. خرمشهر که آزاد شد، نفسی تازه کرد، اما خود اسیر دست دشمن بود و مردان ما در کربلای ۵ و در دیگر عملیات چندین بار شهر را باز پس گرفتند و طلائیه که همچنان ردی از کربلا دارد، خیبر و بدر را به خود دید و بعدها مقری برای جست‌وجوی پیکر پاک شهدا و میزبان زائران کربلای طلاییه شد.

به سوسنگرد که می‌رسیم به روستایی در غرب آن، شهید چمران را همین حوالی می‌بینیم در ستاد جنگ‌های نامنظم، با صدایی آرام و هیبتی با شکوه.

تمامی ندارد حرف‌های خاک این خطه از دیار ما، هویزه و اسارت عراقی‌ها، فتح‌المبین و کرخه‌ای که نگران رزمنده‌ها بود و فکه که آدم را به مکث وادار می‌کند. انگار هنوز صدای شهید مرتضی آوینی می‌آید، صدای شهید حسن باقری.

امان از تنگه چذابه، اروندکنار، پاسگاه زید و پادگان دو کوهه، روضه است این اسم‌ها و خرمشهری که جان و جهان ما بود و پاره‌تنی که باید به وطن بازمی‌گشت.

روزها گذشت و گذشت. خبر از ذره‌ای تجاوز از سمت ما به خاک دشمن نبود. دیدند همه مردم دنیا ایستادن‌های تمام قد و با دست‌های خالی مردم ما را.

توکل جواب داد. خدا با ما بود. دفاع ما دفاع مقدس بود…

کد خبر 607103

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.