هشت ساعت سینه‌خیز برای فرار از دشمن

قاسم جوانی فرزند هفتم خانواده است که با آغاز دفاع مقدس کار و کاسبی را رها کرد و به جبهه رفت، او پس از جانبازی به سمت ورزش کشیده شد و هم اکنون رئیس کمیته جانبازان هیئت جانبازان و معلولان استان اصفهان است.

به گزارش خبرنگار ایمنا، در سال‌های دفاع مقدس، تعداد زیادی از جوانان کشور با فدا کردن جان خود به فیض شهادت رسیدند و تعدادی هم با یادگاری‌های زیادی از جنس زخم و درد از جبهه‌ها بازگشتند و به زندگی خود ادامه دادند. در این میان جانبازانی بودند که پس از جبهه به حرفه‌ای خاص روی آوردند و توانستند در آن تأثیر بسزایی گذاشته و نقش مهمی ایفا کنند.
یکی از این جوانان قاسم جوانی بود که هم اکنون رئیس کمیته جانبازان هیئت جانبازان و معلولان استان اصفهان است، او در سال ۱۳۳۷ در خانواده‌ای مذهبی و تقریباً کم‌بضاعت پس از شش خواهر و برادر خود به دنیا آمد. زمانی که کشور از زمین، هوا و دریا مورد هجوم دشمنان قرار گرفت، عزم حضور در جبهه کرد، در آن زمان افراد غیرمذهبی هم به جهت وطن‌پرستی نمی‌توانستند حمله دشمن به این خاک را تاب بیاورند چه برسد به اینکه او مقلد امام خمینی (ره) بود و با فرمان رهبر کبیر انقلاب مبنی اینکه جوان‌ها جبهه‌ها را خالی نگذارند، عازم مناطق عملیاتی شد.

کار و کاسبی را رها کردم و به جبهه رفتم

سال ۵۶ سرباز بودم که حضرت امام (ره) فرمودند: سرباز پادگان‌ها را خالی کنید، چهار ماه سرباز فراری بودم تا اینکه بعد از انقلاب دوباره خدمتم را ادامه دادم. بعد از پایان دوران سربازی ازدواج کردم و برای خود کار و کاسبی راه انداختم تا اینکه جنگ شروع شد. با آغاز حمله عراق به ایران، مغازه را بستم و برای آموزش به سپاه رفتم. بعد از آموزش راهی جبهه شدم. هرچند وقت یک بار از جبهه به اصفهان برمی‌گشتم تا مدت زمانی را صرف کاسبی و کسب درآمد برای امرار معاش خانواده کنم.

عملیات آزادسازی چزابه جراحت‌های زیادی برای من به‌جا گذاشت

در عملیات آزادسازی آبادان، همراه با فداییان اسلام تا تثبیت خط ماندم و همراه آن‌ها جنگیدم، بعد از آن نیز در عملیات آزادسازی تنگه جذابه مجروح شدم. حدود هشت ماه از این بیمارستان به آن بیمارستان می‌رفتم، اما با همین مجروحیت برای عوض شدن روحیه در تدارکات کنار دیگر رزمندگان در شهرهای مختلف مثل سنندج و بوکان حین مجروحیت نیز حضور داشتم، حدود ۳۰ ماه سابقه جبهه دارم که مقداری از آن مربوط به قبل از مجروحیت و مقداری هم بعد از آن است.

فقط چند ثانیه تا از هم پاشیدن مغزم فاصله داشتم

ساعت تقریباً شش صبح بود که بین دو خاکریز مجروح شدم و پس آن نیز حدود هشت ساعت زیر آتش شدید دشمن بودم، در آن هنگام عراقی‌ها حدود ۱۰۰ متر با ما فاصله داشتند و تیربارهای عراقی هر کسی را که تکان می‌خورد، می‌زد. از آن جایی که در دوره‌های آموزشی استتار را یاد گرفته بودم، خودم را بین ماسه‌ها استتار کردم. آرام‌آرام به جهت خون‌ریزی شدیدی که داشتم، حالت بی‌حالی پیدا کردم و در عالم خواب به ذهنم الهام شد که اگر خوابت ببرد و کشته شوی، ثواب شهید را نداری، برو جلو تا نجات پیدا کنی، در همین حال سرم را از روی دستم بلند کردم، تک‌تیرانداز به دستم شلیک کرد و پوست دستم رفت و سوخت. اگر دیرتر سرم را بلند کرده بودم، تیر جمجمه‌ام را می‌شکافت، در همین زمان توجهم به پوست دستم که علائم سوختگی در آن هویدا بود، جلب شد.

با سختی هر چه تمام‌تر خود را به خاکریز خودی رساندم

در آن حالت آرام‌آرام ماسه‌ها را کنار می‌زدم، هر چند وقت یک‌بار بی‌هوش می‌شدم، اما دوباره به هوش آمده و حرکت می‌کردم. همین حین یکی از هم‌رزم‌ها را دیدم که قمقمه آب در دستش بود، صدایش زدم و پرسیدم که آب دارد و او پاسخ داد: بله دارم بیا، زمانی که پیش او رفتم، قمقمه را گرفتم و کمی از آن نوشیدم، هنگامی که قمقمه را در دستانش گذاشتم، متوجه شدم که همان لحظه شهید شده است. پس از آن دوباره حرکت کردم و خود را آرام جلو می‌کشیدم و چون خمپاره‌های زیاد اطراف من می‌خورد، ماسه و خاک زیادی روی من نشسته بود و این خاک‌ها مانع از آن می‌شد که توسط دشمنان دیده شوم. زمانی که خود را به خاکریز خودی رساندم، گمان کردند که من نیروی دشمن هستم، شروع به شلیک کردند و من فریاد می‌کشیدم که خودی هستم، شلیک نکنید، به هر سختی بود، خود را به دوستان رساندم. زمانی که به خاکریز رسیدم، رادیو ساعت دو بعد از ظهر را اعلام می‌کرد، یعنی حدود هشت ساعت با جراحت زیاد و سینه‌خیز مسیر را طی کرده بودم.

با پیشنهاد دوستم به سمت ورزش کشیده شدم

در سال ۱۳۶۸، زمانی که زخم‌های مجروحیتم کم‌کم التیام پیدا کرد، یکی از دوستان به من گفت که به ورزش روی بیاورم تا روحیه‌ام عوض شود. در ابتدا به رشته‌های وزنه‌برداری جانبازان، ورزش باستانی، پینگ - پنگ و دارت پرداختم و در سال ۱۳۷۵ تیراندازی با کمان را به صورت حرفه‌ای شروع کردم.

همیشه جزو سه تیم برتر کشور بودیم

چندین سال سرپرست تیم ورزش باستانی بودم. همچنین در رشته تیراندازی بسیار پیشرفت کردم به طوری که تا المپیک آتن پیش رفتم، در مسابقات کشوری تیراندازی با کمان و ورزش باستانی نیز همیشه جزو سه تیم برتر بودیم، در آن زمان هم مربی بودم، هم نیروی خدماتی، سرپرست، ورزشکار و به‌طور کلی می‌توان گفت که تقریباً تمام امور تیم را اداره می‌کردم، اما متأسفانه بیماری کرونا همه چیز را به‌هم ریخت.

کد خبر 590363

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.