پدر غزل: سجاد دلم را سوزاند؛ او را نمی‌بخشم

«سجاد دلم را سوزاند؛ او را نمی‌بخشم.» این نخستین واکنش پدر غزل (مونا)، دختر ۱۷ ساله اهوازی است که به طرز فجیعی به‌دست شوهرش به قتل رسید و انتشار فیلم آن در شبکه‌های اجتماعی افکار عمومی را جریحه‌دار کرد.

به گزارش ایمنا، روزنامه همشهری نوشت: از عصر روز شنبه که فیلم فجیع گرداندن سر بریده زن جوانی در اهواز در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد، هنوز افکار عمومی آرام نشده است و خیلی‌ها مخصوصاً مردم اهواز در انتظار مجازات شدید عامل جنایت هستند. از سوی دیگر خانواده غزل این روزها حال و روز خوبی ندارند و بارها در ذهن‌شان زندگی ۱۷ ساله دخترشان را مرور می‌کنند؛ از روزی که او را در ۱۳ سالگی پای سفره عقد نشاندند و به عقد پسرعمویش درآوردند تا روزی که او به‌طور ناگهانی خانه را ترک کرد و ناپدید شد و آن‌ها آبروی خود را در خطر دیدند، تا حالا که فیلم سر بریده او در گوشی‌های موبایل دست به‌دست می‌شود و همه درباره او صحبت می‌کنند. فشار بر این خانواده آن‌چنان سنگین است که مادر غزل خانه را رها کرده و به خانه پدری‌اش پناه برده است.

خواهر و سه برادر کوچک‌تر او هم در شوک قتل خواهرشان به‌سرمی‌برند؛ در این میان پدرش حالت عجیبی دارد. این مرد از یک سو باید با حرف و حدیث‌هایی که بعد از رفتن غزل به ترکیه پیش آمد، کنار بیاید و از سوی دیگر نمی‌تواند باور کند که دخترش به شکلی فجیع توسط دامادش که برادرزاده‌اش هم هست به قتل رسیده است. پدر غزل از ازدواج دخترش و وضعیت زندگی او این گونه شروع می‌کند:

«هیچ اجباری در ازدواج دخترم وجود نداشت و اتفاقاً شوهرش بهترین زندگی را برای او فراهم کرده بود. دعوای زن و شوهری بین آن‌ها رخ می‌داد و گاهی به حالت قهر به خانه ما می‌آمد، اما در حد دو، سه روز بود و بعد سر خانه و زندگی‌اش برمی‌گشت. می‌دانید این دعواها بین زن و شوهرها طبیعی است و تاکنون غزل تقاضایی برای طلاق نکرده بود. او هر بار بعد از قهر با وساطت بزرگان خانواده و فامیل به خانه شوهرش برمی‌گشت و مشکلی نداشت.»

ازدواج غزل با حکم دادگاه

پدر غزل درباره اینکه چرا دخترش در این سن کم ازدواج کرده است حرف‌های مهمی می‌زند: «قبول دارم که سن و سال غزل برای ازدواج کم بود؛ به همین دلیل زمانی که می‌خواستیم او را به عقد سجاد دربیاوریم از دادگاه برای او گواهی رشد گرفتیم. با این حال دخترم به لحاظ جسمی مشکلی نداشت. از طرفی شوهرش هم پسر خوبی بود. می‌توانید به محل کارش در بازار بروید، اطرافیانش بهتر می‌دانند. او و برادرش در بازار مغازه مرغ و ماهی‌فروشی دارند. سجاد مرغ‌فروش بود. او سرکار می‌رفت و گاهی هم تا شب در بازار بود. علاوه بر این ورزش می‌کرد و اهل سیگار و دود و دم هم نبود.»

شبی که غزل ناپدید شد

پدر غزل همین‌طور که از زندگی دخترش تعریف می‌کند به شبی می‌رسد که او یک‌باره ناپدید شد و آن‌ها تا مدت‌ها نمی‌دانستند که چه بلایی بر سرش آمده است. او می‌گوید: «یک شب دخترم از خانه شوهرش خارج شد و دیگر برنگشت. آن‌طور که بعد فهمیدیم او بعد از خروج از خانه در خیابان سوار پرایدی شده که او را تا ترمینالی که در سه‌راه خرمشهر است، برده و او حتی به راننده پراید پولی هم پرداخت نکرده بود؛ یعنی کرایه ماشین از قبل پرداخت شده بود.

همه جا را دنبال دخترم جست‌وجو کردیم، اما فایده‌ای نداشت و نتوانستیم او را پیدا کنیم. هرقدر هم به‌دنبال پیدا کردن ردی از پراید و راننده‌اش رفتیم، فایده‌ای نداشت. من و پدر سجاد تا ۲ ماه پیگیر بودیم و شکایت هم کردیم که چرا این پراید در آن ساعت شب توسط دوربین‌ها شناسایی نشده است. اینکه چرا پراید در وسط شهر، آن هم ساعت ۱۱ شب هیچ‌وقت شناسایی نشد، عجیب بود و شکایت من هم برای پیدا کردن دخترم به جایی نرسید.

پدر غزل: سجاد دلم را سوزاند، او را نمی‌بخشم

کارآگاه‌بازی سجاد برای پیداکردن غزل

هیچ‌کس از سرنوشت غزل ۱۷ ساله اطلاعی نداشت. پسر سه ساله او در خانه بی‌قراری می‌کرد و شوهر و پدرش به‌دنبال راهی بودند تا او را پیدا کنند. سجاد مطمئن بود که خواهر غزل از او خبر دارد و می‌داند کجاست. وقتی او را تحت فشار گذاشت که ماجرا را بازگو کند، سرانجام فاش کرد که غزل در اینستاگرام با مردی به نام عبد جمونگ که در ترکیه زندگی می‌کند در ارتباط بوده و از سوی او فریب خورده و به ترکیه رفته است. سجاد مشخصات جوان سوری را از خواهر غزل گرفت و تلاش کرد به‌طور نامحسوس به اطلاعاتی از همسرش دست پیدا کند. او موفق شد در اینستاگرام پسرعموی عبد را پیدا کند.

او در این مرحله از یکی از دختران فامیل کمک گرفت و از او خواست در اینستاگرام به پسرعموی عبد پیام دهد و با او طرح دوستی بریزد. به این ترتیب دختر جوان با پسرعموی عبد به شکل صوری رابطه دوستانه برقرار کرد. وقتی چند روز از این دوستی اینستاگرامی گذشت، پسرعموی عبد که تا آن زمان گفته بود در بصره زندگی می‌کند این بار گفت که در ترکیه است. او به دختر جوان گفت که وی را دوست دارد و او را تشویق کرد تا به ترکیه برود. دختر جوان اما به او گفت که در اهواز زندگی خوبی دارد و حاضر نیست به ترکیه برود. با این حال رابطه دوستانه آنها ادامه داشت تا اینکه پسرعموی عبد به دختر جوان گفت به‌تازگی پسرعمویش دختری را از اهواز به ترکیه آورده است و باز هم او را تشویق کرد به ترکیه برود.

درحالی‌که غزل از اقوام دور دختر جوان بود و او را نمی‌شناخت، پسرعموی عبد آنها را با یکدیگر آشنا کرد. هدفش این بود که غزل دختر جوان را برای رفتن به ترکیه تشویق کند. در این شرایط بود که غزل چند مرتبه‌ای با استفاده از واتساپ به شکل تصویری با دختر جوان صحبت کرد و وقتی دختر جوان از غزل شماره تلفنش را خواست، او بی‌خبر از پشت پرده ماجرا و اینکه این دختر از اقوامش است، شماره تلفنش را به وی داد. همه این اطلاعات در شرایطی رد و بدل می‌شد که سجاد در پشت پرده ماجرا بود و وقتی شماره تلفن غزل در ترکیه را به‌دست آورد، تلاش‌ها برای ردیابی او از طریق پلیس بین‌الملل آغاز شد.

دیدار پدر و دختر در ترکیه

پدر غزل درباره چگونگی پیدا کردن دخترش در ترکیه می‌گوید: «از ابتدا تا انتهای شکایت به پلیس بین‌الملل را پدر سجاد انجام داد و او قضیه فرار غزل به ترکیه را پیگیری می‌کرد تا اینکه زمانی که قرار بود به ترکیه برود به من گفت شما به‌عنوان پدر دختر باید همراه من بیایی؛ چراکه ممکن است غزل را به من ندهند؛ به همین دلیل در سفر به ترکیه همراهش رفتم و برای اینکه به مشکلی برخورد نکنیم، مترجمی هم از ارومیه با خودمان به ترکیه بردیم.

ما ابتدا به آنکارا رفتیم و در آنجا کارهای قانونی مثل ترجمه شناسنامه‌ها و… را در سفارتخانه انجام دادیم و بعد از آن شماره تلفنی را که از غزل به‌دست آورده بودیم به اینترپل دادیم و پیگیر آدرس غزل شدیم. حدود یک هفته در کمپ‌ها و ادارات مختلف ترکیه دنبال غزل بودیم. در آنجا پلیس آدرس کمپ‌هایی که سوری‌ها در آن سکونت داشتند به نام کمپین مرسین و تارسوس را به ما داد و سرانجام پلیس مرد سوری را در کمپ مرسین دستگیر کرد و ما توانستیم غزل را پیدا کنیم.»

در دام قاچاقچیان

پدر غزل درباره دیدار با دخترش در ترکیه می‌گوید: «من دخترم را بعد از چند ماه دیده بودم. او را بغل کردم و بوسیدم. سرزنشش کردم که چرا این کار را کرده است و از غزل خواستم به زندگی خودش برگردد. او هم هیچ مخالفتی نکرد و به اشتباه خودش اعتراف کرد. درباره آمدنش به ترکیه سوال کردم. او گفت شبی که خانه را ترک کرده در تهران سه نفر او را تحویل گرفتند. آن طور که دخترم می‌گفت یک شب در تهران بوده و بعد از طریق مرز خوی از کشور خارج شده است. او می‌گفت آنها قاچاقچی بودند و عبد جمونگ به آنها پول داده بود تا او را به ترکیه ببرند.» پدر غزل و پدر سجاد در ترکیه کارهای قانونی خروج غزل از آن کشور را پیگیری کردند و روز پنجشنبه گذشته بالاخره به تهران رسیدند.

او می‌گوید: «وقتی رسیدیم، در ترمینال سوار اتوبوس شدیم و جمعه‌شب به اهواز رسیدیم.» پدر غزل و سجاد می‌دانستند که اگر پای غزل به اهواز برسد، جانش در خطر است و ممکن است سجاد بلایی بر سر همسرش بیاورد؛ به همین دلیل تصمیم گرفتند غزل را مخفی کنند. او ادامه می‌دهد: «پدر سجاد پیشنهاد داد غزل را دست فلان مأمور که مورد اعتمادمان بود، بدهیم و به خانه برگردیم، اما من مخالفت کردم و گفتم غزل را با خودم به خانه می‌برم تا مادرش را ببیند و شنبه غزل را تحویل کلانتری بدهیم.

غزل به همراه من به خانه آمد و با خودم گفتم حالا که غزل آمده است، روز شنبه شکایت قبلی را از سر بگیریم و حداقل با کمک دخترم مأموران بتوانند باند قاچاق دختران را که در اهواز است، دستگیر کنند. غزل از دیدن مادرش خیلی خوشحال شد، وقتی دیدم اتفاق خاصی نیفتاده است تحویل دادن غزل به کلانتری یا اداره آگاهی را به یکشنبه موکول کردم.»

روز حادثه

پدر غزل ماجرا را تعریف می‌کند، اما وقتی به روز حادثه می‌رسد آه بلندی می‌کشد و سرش را تکان می‌دهد. او می‌گوید: «آن روز بعد از صرف ناهار از خانه بیرون رفتم. بعد از رفتن من، پدر سجاد با عجله به خانه ما آمده و از غزل خواسته سوار ماشین شود تا به کلانتری بروند، اما در میانه راه سجاد و برادرش جلوی ماشین را گرفت و آن اتفاق افتاده است.»

اخاذی ۱۶۶ میلیونی

در این مدت پدر غزل و سجاد برای بازگرداندن غزل تلاش زیادی انجام دادند و پول زیادی خرج کردند. آنها حتی حاضر شدند برای برگشتن غزل به خانه ۱۶۶ میلیون تومان به‌حساب مرد سوری‌تبار واریز کنند. با وجود این، او غزل را رها نکرد و باز هم به فکر اخاذی بود.

پدر غزل می‌گوید: «قبل از اینکه ترکیه برویم کارهای عبد جمونگ برای ما رو شد. او دو بار وعده داد اگر فلان مبلغ را واریز کنید دختر شما را برمی‌گردانم. ما هم که دست‌مان به هیچ جا بند نبود اعتماد کردیم و یک‌بار ۱۵۰ میلیون تومان و بار دیگر ۱۶ میلیون تومان برایش واریز کردیم، اما غزل را برنگرداند. وقتی هم به او گفتیم غزل متأهل است و بچه دارد؛ چرا زندگی‌اش را خراب کردی؟ گفت که غزل مرا دوست دارد و اگر مرا دوست نداشت این همه راه تا ترکیه نمی‌آمد.»

کد خبر 554512

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.