به گزارش خبرنگار ایمنا، رمان پاندورا راجع به زندگی دکتر روانشناسی است به نام رامین صبوری. مردی جوان و مجرد، خوش چهره، دارای بالاترین جایگاه اجتماعی و وضع مادی قابل قبول. دکتری حاذق و نامآور که با بهرهگیری از توانمندی خود شدیدترین بیماران را درمان میکند، اما عاجز است از حل مشکلات روحی که سالهاست در اندرون خود او ریشه دوانده است.
شروع داستان در آسایشگاه روانی است. قرار است رامین هدایت یک گروه درمانی شامل هشت فرد افسرده را برعهده داشته باشد که ناگهان میان آنها با بیماری آشنا روبرو میشود. بیماری که تمام وجود طبیب خود را به ارتعاش میاندازد:
"چشمانم را مالیدم تا آنچه روبرویم میبینم را باور کنم. خدایا، یعنی این خودش است؟ خود خودش است؟ " (جمله نخست کتاب)
و اینگونه داستان شروع میشود.
"یک بار دیگر به او نگاه انداختم. چیزی معلوم نبود، جز روسری خاکستری افتاده روی مانتوی سیاهش. چنان در خود قوز کردهبود که هیچچیز نمیشد دید جز مشتی پارچه. دوباره گفتم: «دوست خوبم، یه کم تلاش کن.»
از درون آن پارچههای سیاه و خاکستری، صدایی زنانه و گرفته آمد که: «الان نمیتونم….»
صدا عجیب و میخکوب کننده بود." (صفحه ۱۵ کتاب)
رامین نمونهایست از افراد خودساختهای که در اثر تلاش و کوششهای شبانهروزی خود به همه جا رسیدهاند، اما عقدهها و خودکمبینیهای دوران کودکی همواره با آنها بوده و سایه آن همیشه زندگیشان را تیره کرده. پس براثر یک اتفاق تصمیم به انتقام از افرادی میگیرد که دوران کودکی او را آزار دادهاند. او در دورانی از جوانی، زمانی که مجهز شده بود به تحصیلات بالا، شغل و مقام درخور و وضع مادی مقبول تبدیل میشود به دون ژوانی بیرحم برای دختران ثروتمند. غافل از اینکه عشق بازیچه نیست، و خیلی زود پس از گذشت چندسال که برای او مانند یک چشم به هم زدن است میبیند خود اسیر تاری شده که زمانی خود مانند عنکبوت آن را تنیده.
"خوب، حالا همه چیز آماده بود برای تبدیل شدن به مؤثرترین دون ژوان قرن. دون ژوانی که نوک اسلحهاش فقط و فقط رو به دخترهای پولدار بود. اکنون جوانی بودم خوشتیپ و خوش چهره، و استاد دانشگاهی که عنوان دکتر را یدک میکشید. مخوفترین شکارچی برای شکار و بیرحمترین صیاد در پی صید." (صفحه ۴۱ کتاب).
صحنه پردازیها و شخصیت پردازیهای داستان در نوع خود دقیق و کاملاند. مرجان غراب، پرستاری که همیشه اول صدای تق تق کفشهایش در سالن میپیچد و عطر شیرینش فضا را پر میکند، بعد خودش ظاهر میشود، ننه بتول که همواره چادر گلدار به کمربسته و با ذاتی خوب اما اخلاقی بد، سینی چایهای پاسبان دیده در دست دارد، دکتر منصوری شصت ساله که با قد بلند و ریش انبوه، پناهگاهی خوب اما پرجذبه برای رامین و دیگر کارمندان است، و بدین ترتیب دیگر ویژگیهای ظاهری و باطنی تک تک کاراکترها و مکانها همراه با جزئیات قابل لمس به شکلهای مختلف بیان شده و این باعث میشود خواننده خود را در دل ماجرا حس کند.
"بوی خوش پیازداغ و نعناع داغ حیاط را پر کردهبود. از آن بوهایی که هیچگاه در خانه مجردی من نمیپیچید. بچهها هم دورتادور حیاط یا نشسته بودند و یا ایستاده. کوچکترها با لباسهای رنگی، و بزرگترها با همان مانتوهای قبلی. فرخنده و هانیه را دیدم که شده بودند وردست ننه بتول." (صفحه ۱۴۱ کتاب)
شخصیتهای این رمان، همگی خاکستری و غیرقابل پیش بینی اند. راوی اصلی، یعنی همان رامین در دورهای از زندگیاش ظالم است و دورهای دیگر مظلوم. گذشته از او، تلخترین شخصیت که ظاهراً باعث و بانی تمام این مصیبتها بوده در دورهای تا حدودی دچار تغییر و تحول میشود، اما کاراکتری که همواره اصرار به زیبا و جذاب بودن دارد کشتزاری است از سیاهیهای بسیار. شخصیت مثبت داستان اصراری به خوب جلوهشدن ندارد و رک و راست هر حرفی بخواهد میگوید، حتی اگر شنونده را ناراحت کند.
رامین یک دکتر روانشناس است و روزانه تعدادی مراجع میپذیرد. لابلای داستان ماجرای برخی از این مراجعین آمده که دانستن راجع به هریک خالی از لطف نیست. دختری که به خواهر خود خیانت میکند و توقع دارد از دکتر مجوز بگیرد، پسری که همواره در کنار خود موجودی موهومی میبیند، زنی پزشک که نیمه گمشده زندگیاش را در قالب دامادش دیده، خانم جوانی که وسواس او را از پا درآورده و دیگران. مراجعین مشکلاتی عجیب و پیچیده دارند، اما تشخیص و درمان برای رامین آسان است. مشکل رامین، معالجه خودش است که در توانش نیست. او خود باید به دکتری دیگر پناه ببرد.
در این رمان از هیپنوتیزم با جزئیاتش تعریفشده. رامین افرادی را وارد عالم هیپنوتیزم میکند و در آنجا به بخشی از اسرار وجود آنها پی میبرد.
"دوباره چند لحظه سکوت کرد، عضلههای صورتش منقبض و منبسط شد، و باز سکوت. حس کردم چیزی دیده، اما نمیخواهد حرف بزند. باید تشویقش میکردم. «بگو فرخنده. دیدیش؟ میشناسیش؟»
با همان چشمان بسته کمی اخم کرد، و بعد گفت: «بله، میشناسمش. میشنامسش. الان دارم صورتش رو میبینم. اما نمیتونم برم طرفش.» باید زود متوجه میشدم او کیست: «اون کیه فرخنده؟ بهم بگو کیه و برای چی میگی نمیتونی بری طرفش؟» لبهایش را بست و چیزی نگفت. باید به او مهلت میدادم. چیزی نگفتم. تقریباً سی ثانیه سکوت محض بود. تا اینکه بالاخره لب بازکرد: «اون، شمایین دکتر. اون شمایین.»"
پاندورا مناسب افرادی است که به رمانهای عاشقانه و یا مطالب روانشناسی علاقه دارند. همچنین این رمان تا حدودی دارای پایه اجتماعی است. رمان پاندورا به نویسندگی لیلا رعیت توسط انتشارات نسل نواندیش در ۳۵۲ صفحه با قیمت ۵۹,۹۰۰ تومان به انتشار رسیده است.
نظر شما