محدودیت‌ را زیر پاهای فلزی‌ام خواهم گذاشت/ آن قدر در مسیر اهدافم دویدم که از آن‌ها جلو زدم

"تصمیم گرفتم بلند شوم و زندگی متفاوت‌تری را برای خودم بسازم". این جمله آغاز راه مردی است که تصادف، پاهایش را از او می‌گیرد اما نه تنها زانو غم بغل نمی‌کند، بلکه آن قدر می‌جنگد تا محدودیت را زیر پاهای آهنینش خرد کند.

به گزارش خبرنگار ایمنا، سجاد سالاروند متولد ۱۳۶۱ در درود لرستان است و از همان نوجوانی علاقه به کوهنوردی در کالبدش قرار می‌گیرد. با این حال مشغله‌ها سالاروند را از کوه دور می‌کنند، اما یک حادثه همه چیز را برایش تغییر می‌دهد.

در همان روزهای ابتدایی نوروز ۹۵، در حالی که او در اتوبان تهران-کرج مشغول رانندگی بوده، تصادف می‌کند و از بد روزگار، جفت پاهایش را از زیر زانو از دست می‌دهد. با این وجود سالاروند تسلیم معلولیت نمی‌شود و تصمیم می‌گیرد تا تغییر بزرگی در زندگی‌اش بیافریند.

او دوباره به دل کوه می‌زند، اما این بار پاهای آهنین جور گام‌هایش در مسیر قله را می‌کشند. سالاروند ۱۴ ماه پس از این حادثه، برای نخستین بار در ایران با دو پا مصنوعی دماوند را فتح کرده و چندی بعد به سنگ نوردی روی آورد و با بالا رفتن از بیستون رکورد جهانی دیگری را به نام خود ثبت کرد.

سالاروند همچنین رکورد صعود به آرارات ترکیه با دو پا مصنوعی را شکست تا سومین کوهنورد معلول فوق حرفه‌ای جهان لقب گیرد. او همچنین دارنده مدال طلا برج نوردی و سریع‌ترین دونده ایران با دو پا مصنوعی است.

با او در مرکز "آنالیزگیت" در بام بیمارستان پیامبران تهران قرار گذاشتیم. سالاروند در حالی که پشت فرمان نشسته بود به بیمارستان رسید. از نوع راه رفتن و قامت رشیدش بعید است پیش از آنکه پروتزهای آهنی ورزشی را پا کند، احساس شود که نقصی در پاهایش دارد. در ادامه گفت و گو خبرنگار ایمنا را می‌خوانید:

زندگی شما پیش از آن حادثه چگونه بود؟ آیا با کوهنوردی آشنا شده بودید؟

دوران کودکی من در جایی شبیه پادگان گذشت و همین موضوع در مسیر زندگی‌ام خیلی تأثیر گذاشت. دوران دبستان، راهنمایی و دبیرستان را در همان جا گذراندم. کوه نوردی را آرام آرام از همان نوجوانی شروع کردم. همیشه تصاویری که از کوه و کوهنوردی می‌دیدم برایم جذابیت خاصی داشت و همین موضوع باعث شده بود نسبت به کوهنوردی حس خاصی داشته باشیم. به صورت آماتور کوهنوردی را در همان دوره نوجوانی شروع کردم که در سال ۸۹ به نقطه اوجش رسید و شروع به انجام دادن حرفه‌ای این ورزش کردم.

سال ۸۹ در اردوهای تیم ملی برای صعود به یک قله برون مرزی ۷ هزار متری شرکت کرده و بعد از آن نیز دوره‌های آموزشی حرفه‌ای کوهنوردی را گذراندم که این دوره‌ها و حضور در کنار کوهنوردان و مربیان حرفه‌ای باعث شد نگاهم به کوهنوردی عمیق شود و همه این‌ها روی زندگی‌ام تأثیر گذاشت.

این موضوع گذشت و به خاطر شرایط کاری کوهنوردی برایم کمی کمرنگ‌تر شده بود. این شرایط ادامه داشت تا در سال ۹۵ که آن حادثه اتفاق افتاد و به نوعی مسیر زندگی‌ام را تغییر و نگاهم به آن را عوض کرد. در آن حادثه رانندگی هردو پایم را از زیر زانو از دست دادم.

و این اتفاق شروع تغییرات بزرگی برایتان بود...

همیشه به همه گفته‌ام که این حادثه تولدی دوباره برایم بود و از آن به بعد نقش زندگی‌ام با خودم بود. حالا این خودم بودم که باید تصمیم می‌گرفتم که آدمی برنده باشم یا بازنده. به حکایتی می‌گویند زمین خوردن اتفاقی است ولی بلند شدن و ادامه دادن انتخابی است. تصمیم گرفتم بلند شوم و زندگی جدیدی را با شرایطی متفاوت‌تر شروع کنم. این اتفاق افتاد و بلند شدم و باید زندگی جدیدی را برای خودم می‌ساختم.

همیشه این موضوع در ذهنم بود که قهرمان‌ها مردم را سورپرایز می‌کنند. در شرایطی که همه فکر می‌کنند دیگر امکان پذیر نیست، قهرمان‌ها بلند شده و موفقیت‌ها را به دست آورده و به این شکل مردم را سوپرایز می‌کنند. من هم همین کار را کردم و به گونه‌ای سوپرایز کردم. توانستم در سه سال، پنج رکورد جهانی را ثبت کنم و مدال طلا جهانی را بگیرم. همه این‌ها زندگی‌ام را متفاوت کرد و این تجربه‌ها در همه رشته‌های ورزشی برایم تلالو پیدا کرد. همواره گفتم شاید کم توان باشیم، اما ناتوان نیستیم. زمانی آدم ناتوان است که ذهنش محدود باشد. کسانی هستند که چه بسا جسم سالمی دارند اما ذهن‌شان آن‌ها را محدود کرده و به آن‌ها می‌گوید نمی‌توانید این کار را انجام دهید. شاید به خیلی‌ها بر بخورد، اما همیشه به چنین افرادی معلول می‌گویم که بدن سالمی داشته ولی ذهن‌شان آن‌ها را محدود کرده و در راستا آنچه دوست دارند تلاش نمی‌کنند.

آیا بعد از آن تصادف سال ۹۵ و از دست دادن پاهایتان، ناامید نشدید؟

تصور کنید آدم ورزشکاری بودم که ورزش سنگ نوردی و کوهنوردی را انجام می‌دادم. این اتفاق کل زندگی‌ام را دگرگون کرده و تمام برنامه‌ریزی‌هایم را به هم زد و چالش جدیدی برایم ایجاد شد. سخت است. مگر می‌شود آدم دو عضو اصلی بدنش را از دست دهد و ناامید نشود و فکر نکند زندگی‌اش به پایان رسیده؟ من هم با از دست دادن این دو عضو ناامید شده بودم و به تایمی هرچند کوتاه‌تر از یک ماه همه چیز را رها کرده بودم و نسبت به خیلی از چیزها ناامید و مأیوس شده بودم. ناخودآگاه در ذهنم اوج می‌گرفتم و به آن روزهایی می‌رفتم که روی دو پا خودم راه رفته، ورزش می‌کردم و از زندگی لذت برده و در کنار خانواده‌ام بودم. حالا به یکباره این‌ها به خاطره‌های تلخ و شیرینی تبدیل شده بودند.

یک جایی دیگر به خودم آمدم. گفتم تا کی باید اینگونه باشد؟ تا چه زمانی باید در گذشته زندگی کنم؟ تا کی باید خاطرات را مرور کنم؟ خیلی از ما زندگی‌مان در گذشته است. بسیاری از ما گذشته‌مان آینده را برایمان می‌سازد. آینده‌ای که ممکن است خیلی خوب نباشد. اگر می‌خواستم با خاطرات شیرین داشتن پا و کوهنوردی زندگی کنم، شاید لذتش لحظه‌ای بود ولی بلند شدم و خواستم که این خاطرات خوب را این بار متفاوت بسازم و آن را ایجاد کردم. شاید این بار پا نداشتم اما این بار می‌توانستم خاطرات جذاب‌تری بسازم و این کار را انجام دادم. یک آدم اگر بندی از انگشتش را از دست بدهد، تایم طولانی زمان می‌برد تا بخواهد با آن شرایط کنار بیاید. با این حال توانستم در کمترین زمان ممکن و کمتر از ۱۴ ماه بعد از آن حادثه قله دماوند را با دو پا مصنوعی فتح کنم. زمانی که شاید درکش برای خیلی‌ها دشوار باشد که آدمی که دو پایش را از دست داده بتواند در این زمان چنین کاری کند، اما بلند شدم و آن را انجام دادم.

از کی تصمیم گرفتنید که دوباره شروع کنید؟

در واقع می‌توان گفت از لحظه‌ای که روی تخت بیمارستان خوابیده بودم، شروع کردم. همان موقعی که در بیمارستان بودم به همه می‌گفتم دوباره بلند خواهم شد و کوهنوردی و سنگ نوردی می‌کنم و این موضوع خیلی روی شرایط و ذهنم تأثیر گذار بود.

هر کس برای ملاقاتم به بیمارستان می‌آمد، می‌خواست به من انگیزه و امید بدهد ولی می‌شد از چشمانشان خواند که انگیزه و امید کاذب بود و فقط می‌خواهد حالم را خوب کنند و می‌داند که دیگر نمی‌توانم. احساس می‌کردم وقتی می‌گویم می‌خواهم شروع کنم و آن‌ها آره می‌توانی، در ذهن‌شان می‌گفتند داغ هستم و هنوز نمی‌فهمم چه اتفاقی برایم افتاده است.

اما انگار انرژی منفی و کاذب آن‌ها این انگیزه را در من ایجاد کرد که باید دوباره شروع کنم و به این افراد ثابت کنم که اگر به این فکر می‌کنند که هنوز داغم و نمی‌دانم چه اتفاقی برایم افتاده، آدم قوی‌تر از آن هستم که نداشتن دو پا من را از رسیدن به هدف‌هایم مأیوس کند و این اتفاق دقیقاً ۱۴ ماه بعد افتاد. موفق شدم به قله دماوند به عنوان اولین نفر در ایران و جهان که این قله را با دو پا مصنوعی فتح کرده، صعود کنم و توانستم سومین نفری در جهان باشم که با دو پا مصنوعی به قله‌ای با ارتفاع ۵ هزار و ۶۱۰ متر صعود کنم.

زمانی که ۳ ماه از این حادثه نگذشته بود، از دوستان کوهنوردم خواستم که من را به کوه ببرند. آن‌ها گفتند که هنوز حتی پا مصنوعی نیز ندارم اما گفتم هرطور شده کمک کنید تا قله‌ای را فتح کنم. این اتفاق افتاد. سه ماه بعد به لطف دوستان به مرزن آباد چالوس رفتیم و آن‌ها اسبی را گرفتند تا من را به قله ببرند. این نخستین باری بود که بدون پا به قله صعود کردم. من که همیشه سعی می‌کردم در ورزش کوهنوردی به بقیه و آن‌ها از نظر فیزیکی کم می‌آوردند، کمک کرده و حتی کوله آن‌ها را حمل کنم، حالا این بار متفاوت به کوه می‌رفتم و این بار به خودم برای صعود کمک می‌کردند. فتح این قله اتفاق قشنگی در زندگی‌ام بود و انرژی خوبی داد و باعث شد دوباره شروع کنم.

چگونه به سنگ نوردی روی آوردید؟

همیشه به همه می‌گویم ما آدم‌ها در ذهن‌مان رویاهایی داریم و برای دستیابی به چیزهایی به آن‌ها فکر می‌کنیم. معتقدم وقتی به چیزی فکر می‌کنید، باید در کنارش به این نیز فکر کرد که خدا توانایی رسیدن به آن را در اختیارتان قرار داده و برای همین است که به آن می‌اندیشیم پس برایش تلاش کنید.

در ذهنم به این فکر می‌کردم که به دماوند صعود و کوهنوردی سنگ نوردی کنم. این هدف‌ها را واقعاً نوشتم و در راستای رسیدن به آن‌ها نیز تلاش کردم و موفق شدم. در بیمارستان که بودم به یکی از دوستان سنگنوردم گفتم که باز بلند می‌شوم و با هم سنگ نوردی می‌کنیم که او نیز تأیید می‌کرد.

شاید باورتان نشود ولی بلافاصله بعد از آنکه از دماوند برگشتم، چالش‌های خطرناک‌تری را برای خودم ایجاد کردم. اولین باری که روی دیواره‌ای به ارتفاع ۷۰۰ متر سنگ نوردی می‌کردم که برای اولین بار در جهان برای شخصی با دو پا مصنوعی اتفاق افتاد، یادم است که پایم میان شکاف سنگ یا به اصطلاح لاخ بود، می‌خواستم خودم را بالا بکشم که پروتز پایم میان آن شکاف گیر کرد و شانس آوردم که پایین نیافتاد. با اینکه می‌دانستم ممکن است جانم را به خطر بیندازد، اما با این ترس مقابله کردم و به هدفم رسیدم.

بعد از آنکه پرتزهایتان در آن ارتفاع درآمد چه حسی داشتید؟ نترسیده بودید؟

همیشه می‌گویم ترس حس قشنگی است، ولی برداشت‌ها از آن متفاوت است. همه فکر می‎‌کنند ترس باید چیز خطرناکی باشد. همین ترس می‌تواند شما را از اتفاقات بدی مثل تصادف نجات دهد. بعضی جاها مثل ورزش کردن با حس ترس، قشنگ باشد.

ترس را می‌توانیم در همه چیز بیان کنیم. ترس شکست، از دست دادن و شرایط مالی اما باید مقابل ترس‌هایت بایستی تا شاید آن هم از تو بترسد. همیشه ترس رو به حیوان درنده‌ای تشبیه می‌کنم که تعقیب‌ت می‌کند. اگر از آن فرار کنی تو را خواهد گرفت، اما وقتی بایستی و با آن روبرو شوی ممکن است نزدیک شود، ولی مطمئن باش او هم از تو ترسیده و حتی ممکن است فرار کند. اینجا همواره می‌گویم ممکن است ترس‌هایمان از ما بترسند.

من نیز می‌ترسم که پروتزم در ارتفاع ۵۰۰ متری شکسته شود یا بیافتد و برای همین همیشه پروتزهایم را با کابلی به پارابین یا همان صندلی سنگ نوردی وصل می‌کنم. همچنین وقتی شب‌ها روی قله می‌خوابم این ترس را دارم که پروتزم بشکند اما اگر بخواهم با این ترس زندگی کنم، نباید کوهنوردی کنم. معتقدم این اتفاقات همه جا و حتی در خیابان نیز ممکن است اتفاق بیفتد. پس سعی می‌کنم با ترس‌هایم روبرو و با آن‌ها بجنگ و هیچ محدودیتی برای خودم و شرایط فیزیکی‌ام قائل نشوم.

تا به حال توانسته‌ام ثابت کنم که شاید پا نداشته باشم، اما ذهنی هدفمند و دستان قوی‌ای دارم که می‌توانند جایگزین پاهایم باشد و باعث شود در مسیر موفقیت هیچ گاه به این فکر نکنم که پا ندارم. همیشه به افرادی که برای ورزش نکردن بهانه می‌آورند می‌گویم به عنوان شخصی که دو پا ندارم، هیچ بهانه‌ای برایم قابل قبول نیست. همیشه شعارم این است؛ شاید معلولیت کم توانی در ما ایجاد کرده است اما ناتوانی هرگز!

یک مدال طلا نیز در رشته جدید برج نوردی کسب کرده‌اید. درباره آن توضیح می‌دهید؟

در مسابقات جهانی برج نوردی که در برج میلاد برگزار می‌شد، توانستم ۱۶۰۰ پله و ۱۵۰ طبقه این برج را در ۳۵ دقیقه طی کنم و مدال طلا را به دست آورم.

معمولاً هزینه تهیه وسایل مخصوص مثل پروتزهایی که شما از آن استفاده می‌کنید، بالا است و شاید خیلی از ورزشکاران توان مالی لازم برای آن را نداشته باشند. آیا وضعیت مالی خوبی داشتید که توانستید از پس این مخارج برآیید؟

همه می‌گویند شرایط مالی خوبی داشتی که توانستی به این نقطه برسی و از چنین پروتز گران قیمتی استفاده یا برای درمان به فلان مرکز می‌روی. خیلی‌ها می‌گویند پولدار بودم، اما باید بگویم که چنین چیزی نبود.

اولین پروتزی که با آن در یک و نیم روز به دماوند صعود کردم، پروتزی ۲و نیم میلیون تومانی سازمان هلال احمر بود که معمولی‌ترین نوع است. خیلی‌ها می‌گویند باید موقعیتش باشد تا بتوانیم کاری را انجام دهیم ولی می‌گویم باید اول در مسیر زندگی‌تان تلاش کنید و موقعیت‌ها ناخودآگاه پیش خواهند آمد. روز اولی که می‌خواستم به قله دماوند صعود کنم هیچکس پیشنهاد پاهای کربنی خیلی خوب را به من نداد. وقتی رفتم و آن را فتح کردم، خیلی‌ها فهمیدند این توانایی وجود دارد و حالا آن‌ها بودند که پیشنهاد داده و شرایط را برایم مهیا کردند.

در واقع از شرایط بد، شرایطی ایده آل برای خودم ساختم. آدم معمولی بودم و توانایی مالی آنچنانی نداشتم. باور دارم اگر کسی پولدار به دنیا نیامده، گناهی ندارد، اما اگر فقیر بمیرد، مقصر خودش است.

خیلی از زندگی‌های یکنواخت و شعاری شده و این اصلاً خوب نیست. باید بلند شویم و ثابت کنیم که زندگی‌مان یکنواخت نیست و تفاوتی داریم. باید تفاوتی میان آدم‌های موفق و دیگران باشد. انسان موفق وقت گذاشته، تلاش کرده و هزینه نه معنای مالی بلکه هزینه جانی کرده است. وقتی ۱۷۰۰ متر دیواره را با دو پا مصنوعی رفتم، هزینه من جانم بود. زمانی که با مشکلات عروقی آن حادثه به دماوند صعود کردم، از جانم خرج کردم.

جایی گفته بودید که وسایلی که استفاده می‌کنید ساخت ایران هستند. چنین چیزی صحت دارد؟

همان طور که گفت آدم پولدار و سرمایه‌داری نبودم که بتوانم پروتز و تجهیزات خیلی گران قیمت بخرم. اگر نتوانیم به یکدیگر کمک کنیم، این چه جامعه‌ای است؟ شاید خیلی‌ها بگویند این شعار تبلیغاتی است اما واقعاً این طور نیست. وقتی پروتز دو و میدانی در داخل کشورم با بهترین کیفیت و کمترین هزینه تولید می‌شود چرا باید به سراغ نمونه خارجی آن بروم؟ تا اکنون نیز از پروتز ایرانی استفاده کرده‌ام و در سخت‌ترین شرایط در کوهنوردی سنگ نوردی جواب داده است.

یعنی می‌گوید در کشور برای این رشته کمبود امکانات نداریم؟!

به جرأت به عنوان آدمی با چنین شرایطی، می‌گویم امکانات کشور در این زمینه اصلاً کم نیست و تا الآن با همین امکانات کارهایی را کرده‌ام که شاید خیلی‌ها با برندهای خارجی نتوانسته‌اند.

با این حال خیلی از ورزشکاران ایرانی این روزها تصمیم به مهاجرت می‌گیرند. نظرتان درباره آن‌ها چیست؟

از نظر رسیدگی به حقوق ورزشکاران، برخی کاستی‌ها در کشور هست اما از نظر ورزشی اصلاً چنین چیزی را قبول ندارم چرا که ورزشکارهایی داریم که از ایران به المپیک رفته و با مدال باز می‌گردد. مهم این است که برای مردم‌ات افتخار کسب کرده‌ای و برای آن‌ها ارزش قائل هستی. مهم برایم این است که خیلی‌ها با دیدن من و موفقیتم انرژی گرفته و این رسالتم است و از این موضوع خوشحال هستم.

آیا پیشنهادهایی از سوی سایر کشورها برای مهاجرت داشته‌اید؟

پیشنهادهایی بوده است. برای نمونه پس از آنکه به قله آرارات که بام ترکیه است را در تایم خیلی کوتاه به عنوان نخستین نفر در جهان فتح کردم، پیشنهاد خانه، ماشین و شرایط مالی خیلی خوب و شاید خیلی بهتر از ایران به من شد، ولی به دلایل خاصی داشتم که یکی از آن‌ها همین رسالتم بود، نپذیرفتم. تصمیم گرفتم در کشور خود بمانم و به دیگران انگیزه دهم.

تبعیض‌هایی که میان ورزش‌های مختلف وجود دارد، آزارتان نمی‌دهد؟

چرا خیلی اذیت کننده است. تبعیض بین ورزش‌ها خیلی وجود دارد. برای تمام رشته‌های ورزشی ارزش قائلم چون همه آن‌ها نیز بالاخره تلاش و هدف گذاری کرده و به آن نقطه رسیده‌اند، اما باید این تفاوت برداشته شود. چرا باید ورزشکار معلول کم توان جسمی با تمام آن شرایط سخت فیزیکی و بدنی برود و قهرمان پارالمپیک شود، ولی از نظر ارزش گذاری حتی در بین مردم نیز متفاوت با یک فوتبالیست نگاه شوند.

نمی‌دانم چرا تیم فوتبال دسته یکی باید تا این اندازه برای ورزشکاری که حتی هنوز به تیم ملی ورود و از آن پیشنهادم نداشته، این قدر ارزش دهد و تا این اندازه محبوبیت داشته باشد و از آن طرف، کم توان‌های جسمی با محدودیت مدال طلا پاراالمپیک را بگیرند و نه تنها از سوی دولت، بلکه از جانب مردم نیز نادیده گرفته شود. این تبعیض‌ها خیلی اذیت می‌کند.

با توجه به امکانات لازم، آیا اگر سجاد سالاروند شهر دیگری بجز تهران زندگی می‌کرد امکان این را داشت که به اینجا برسد؟

هم می‌توانستم برسم و هم نه چون در شهرستان‌ها امکانات خیلی کم است. برای نمونه وقتی چند تن از دوستان خیلی خوبم را در اصفهان که شرایطی مشابه من دارند، متوجه می‌شوم با آن پتانسیل و توانمندی‌ای که دارند اما موقعیت و فضاهای مورد نیازشان را نداشته و آن‌ها را در اختیارشان قرار نمی‌دهند. در سختی تمرین می‌کنند و ناامید نشده‌اند. ولی هستند کسانی که شرایط، فضا و محدودیت‌ها را می‌بینند، علیرغم پتانسیلی که برای موفقیت دارند، ناامید می‌شوند. وقتی می‌بینم این فضاها حتی در تهران که پایتخت است نیز کم است، قطعاً شرایط در شهرستان‌ها سخت‌تر نیز خواهد بود.

برای مثال به عنوان ورزشکاری حرفه‌ای مرتب به مرکز آنالیز گیت رفته و شرایط بدنی‌ام را چک می‌کنم اما اگر ورزشکار حرفه‌ای در شهرستان بخواهد این کار را انجام دهد، هزینه ایاب و ذهابش به تنهایی سنگین می‌شود چه برسد به آنکه بخواهد هزینه دیگری را نیز بپردازد! شاید خیلی از آن‌ها اصلاً ندادند بحث‌هایی مثل آنالیز گیت چیست. باید این امکانات و پتانسیل در همه جا وجود داشته باشد.

شما تاکنون به بسیاری از برنامه‌ریزی‌هایتان در ورزش رسیده‌اید. هدف‌تان برای آینده چیست؟

هدف خیلی دارم و در راستای رسیدن به آن تلاش می‌کنم. هدفم ایستادن بر سکو افتخار پارالمپیک و فتح اورست به عنوان سومین نفر با دو پا مصنوعی در جهان است. مطمئن هستم و می‌دانم که روزی به این هدف‌ها دست پیدا می‌کنم و محدودیت‌ها را زیر همین پاهای فلزی‌ام خواهد گذاشت.

پس سجاد سالاروند را در المپیک ۲۰۲۱ که نه اما در المپیک ۲۰۲۴ خواهیم دید؟

با توکل بر خدا و تلاش خودم حتماً. دعا خیلی خوب است اما به قول ضرب‌المثل قدیمی از تو حرکت و از خدا برکت. اینکه بنشینی و دعا کنی اصلاً به درد نمی‌خورد. از خدا بخواه، توکل و دعا کن اما در راستای دعا، تلاشت را نیز انجام بده.

کلیشه‌ای وجود دارد که بسیاری در حوادث مرگ را به معلولیت ترجیح می‌دهد. آیا هیچ گاه در این چند ساله پشیمان نشدید که چرا نجات پیدا کرده و محکوم به زندگی با معلولیت شدید؟

خیلی می‌شنوم که دیگران وقتی می‌فهمند کسی تصادف کرده و معلول شده، می‌گویند ای کاش می‌مرد! ولی این آدم حق زندگی دارد و شاید بعدها همان طور که من توانستم بتواند متفاوت شود.

زمانی که تصادف کرد، خودم پاهایم را بستم و آن صحنه خون ریزی و سختی‌ها بیمارستان شاید تلخ‌ترین خاطرات زندگی‌ام در آن برهه بود اما به جرأت الان میتونم بگویم که آن خاطرات تلخ، به شیرین‌ترین خاطرات‌ام تبدیل شده چون مسیر زندگی‌ام را تغییر داد. وقتی به گذشته بر می‌گردم، می‌بینم آن خاطرات الآن چقدر جذاب است.

روی تخت بیمارستان به این فکر می‌کردم که آیا می‌توانم دوباره بلند شده و مثل همان سجاد گذشته باشم؟ حکایتی هست که می‌گوید در مسیر اهدافت بدو، اگر نمی‌توانی راه برو اما برو؛ من آن قدر در مسیر اهدافم دویدم که حتی از آن‌ها جلو زدم!

به نظر انسان با نظمی هستید. زندگی شما در یک شبانه روز چگونه سپری می‌شود؟

۷ از خواب بیدار می‌شوم و صبحانه‌ای ورزشی می‌خورم. ۸ از خانه بیرون رفته و تا ۳-۴ بعد از ظهر تمرین می‌‎کنم. بعد از به خانه بر می‌گردم و ریکاوری می‌کنم. خیلی‌ها می‌گویند وضع‌ام خوب است اما در کنارش نیز کار می‌کنم. کارم نیز صنعتی است و در محیط پرچالش کار می‌کنم.

چگونه می‌توانید کار کنید و هم تا این میزان تمرین داشته باشید؟

یک روز کار و روز دیگر، ورزش می‌کنم. شاید از نظر مالی اضافه کار ندارم و درآمدم کم شده، اما خدا را شکر این لطف را به من دارند که مرخصی می‌دهند و شرایطی که ایجاد شده کار و هم ورزش کنم. به علاوه که از ورزش نیز می‌توانم درآمد کسب کنم و معلولیت نه تنها باعث ضررم نشده، بلکه سبب توانمندی ذهنی و هم مالی برایم شده است.

توصیه‌تان به آن‌هایی که هنوز به هدف‌شان نرسیده و یا در مسیرش تلاش نمی‌کنند چیست؟

شما هم می‌توانید تلاش کنید و موقعیت‌های زندگی خودتان را بسازید. آیا به دنیا آمده‌ایم که فقط زندگی معمولی داشته باشیم؟ ما باید برای خودمان ارزش گذاری کرده و رسالتمان در زندگی را بشناسیم تا بعد ببینم چه می‌خواهیم انجام دهیم. این گونه ممکن است بارها شکست خورده اما با هر دستی زمین بخورم، با همان دست بلند خواهم شد، دوباره شروع کرده و همه چیز را از نو می‌سازم.

خیلی‌ها می‌گویند رفتیم تلاش کردیم و نشد. به نظرم دو حالت داریم. کامل تلاش نکردی که نشده و اگر تلاش کردی و شکست خوردی، به تو تبریک می‌گم چون از خیلی‌ها یک قدم جلوتر هستی. اگر کسی بخواهد کاری را انجام دهد و یا هدفی داشته باشد، آن قدر تلاش خواهد کرد تا راه رسیدن به آن را به دست آورد. اما اگر کسی نخواهد انجام دهد، این قدر تلاش می‌کند تا بهانه‌اش را به دست آورد.

و سخن پایانی؟

همیشه برای همه بهترین‌ها را آرزو می‌کنم و امیدوارم که حال دلتان خوب باشد. چون وقتی آدم حال دلش خوب باشد، بهترین‌ها برایش رقم می‌خورد. هیچ چیزی را بهانه نکنید. فکر نمی‌کنم هیچ شرایطی آن قدر سخت باشد که نشود در آن به موفقیت رسید. وقتی سجاد سالاروند از آن شرایط و بدون پا توانست بلند شود، پس شما هم می‌توانید بلند شده و موفق شوید.

گفت و گو از: سروش فدایی _ خبرنگار سرویس ورزش ایمنا

کد خبر 454276

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.