بستور، شهید گمنام شاهنامه

مرشد، ما را به پیچ و خم قصه‌های شاهنامه می برد. میان داستان جنگ دوازده رخ آنجایی که بستور بیش از پیش می‌درخشد هر چند که گمنام می‌ماند و او مرشد بستور می‌شود تا بستور را در میان قصه‌های ایرانی زنده کند.

 به گزارش ایمنا، در بخش اول گفت‌وگو غلامرضا خوشحال پور، او از چگونگی یافتن مسیر خود و همراه شدن با قصه های شاهنامه سخن گفت و با تمام فراز و نشیب های پیش رو، نقالی را رها نکرد و با اینکه یکی از کارمندان دولت بود باز هم میان مردم رفت و قصه های پهلوانی و از خود گذشتگی ایرانیان را بازگو کرد.

آنچه می خوانید بخش دوم گفت‌وگوی خبرنگار ایمنا با غلامرضا خوشحالپور پیشکسوت هنر نقالی است.

لقب شما مرشد "بستور" است، چه کسی این نام را برای شما برگزیده است؟

همه نقالان استادی دارند و هر استاد در نهایت یک لقب برای شاگرد خود انتخاب می کند که از میان نام های ایرانی برگرفته می شود. زمانی که من وارد این حوزه شدم پدر و پدربزرگم فوت شده بودند، اما پدربزرگم در زمان حیات خود گفته بودند که من روزی جا پای او می گذارم و من هم در این راه تلاش کردم و نزد استادان زیادی رفتم و درنهایت مرشد سعیدی در بروجرد نام "بستور" را برای من برگزید.

بستور شخص خاصی در داستان های ایرانی است؟

"بستور" در شاهنامه شهید گمنامی است و ابیاتی کمی برای معرفی وی سروده شده است. "زریر" پدر "بستور" و برادر "گشتاسب" و "بستور" پسر عموی "اسفندیار" است و این دلیل ناشناس بودن شخصیت بستور است. مرشد سعیدی این نام را برای من برگزیدند که هر زمان از من پرسیدند بستور چه کسی است قصه او را تعریف کنم و او را زنده کنم چرا که او جنگجو نبود، کار فرهنگی می کرد، کار او با قلم بوده است.

قصه بستور چیست؟

داستان "بستور" در کتاب یادگار زریران  آورده شده است، او در آخرین جنگ میان ایران و توران و زمانی که پدرش به عنوان فرمانده کشته شد و پرچم ایران به زمین افتاد به میدان رفت و لباس پدر را به تن کرد و پرچم ایران را دوباره برافراشت؛ تورانیان در آن جنگ شکست خوردند و بستور نیز کشته شد. فردوسی در شاهنامه درباره این واقعه چنین سروده است:

"منم گفت بستور پور زریر

پذیره نیاید مرا نره شیر

کجا باشد آن جادوی بیدرفش

که بر دست آن جمشیدی درفش

چو پاسخ ندادند آزاد را

برانگیخت شبرنگ بهزاد را

بکشت از تگینان لشکر بسی

پذیره نیامد مر او را کسی

وزان سوی دیگر گو اسفندیار

همی کشتشان بی‌مر و بی‌شمار

چو سالار چین دید بستور را

کیان زاده آن پهلوان پور را"

چه داستان هایی را بیشتر نقل می کنید؟

بیشتر سعی می کنم داستان های پهلوانی مثل "رستم و سهراب" و "هفت خان رستم" را بازگو کنم و داستان "هفت خان اسفندیار" را هم فقط یکبار در کوه سنگی مشهد اجرا کردم که هیچ مرشدی تا به حال نتوانسته این کار را انجام دهد و پس از آن اجرا شهردار مشهد چندین هفته تقاضای اجرا کرد و من هر جمعه یک داستان تعریف می کردم.

به کدام یک از داستان های شاهنامه علاقه دارید و از اجرای آن لذت می برید؟

داستان "رستم و سهراب" را بیشتر اجرا می کنم چون هم عِرق وطن پرستی را در خود دارد و هم ما می توانیم شهدای دفاع مقدس را به سهراب ها تشبیه کنیم چرا که تاریخ ایران همیشه سهراب های خود را داشته است و رستم فقط به خاطر کشور ایران پسر خود را کشت و چه بسیار پدرانی که اینگونه پسران خود را فدا می کنند و ما باید سهراب های خود را از یاد نبریم. مردم باید بدانند شاهنامه، سیال است و امروز با آن زندگی می کنند. اگر روزی سهراب ها را برای زنده نگه داشتن وطن از دست دادیم یک روز می توانیم جواب آن ها را بدهیم در حالی که هر روز از خاک، آب و برق و امکانات آن به تاراج می رود و باید به فکر باشیم.

چرا اکثر نقالان قدیمی در معرض سرطان حنجره قرار می گرفتند؟

نقالان قدیمی به دلیل اینکه بلندگو نبود باید صدای خود را به مخاطب می رسانند و داستان گذار باید صدای خود را بلند می کرد و به عبارتی باید از شش دانگ صدا ۱۲ دانگ صدا می گرفت به هیمن دلیل اکثر آنها به بیماری های حنجره مبتلا می‌شدند، اما من تلاش می کنم از همان شش دانگ استفاده کنم چرا که تارهای صوتی ابزار مهم نقالی هستند و هیچ وقت نمی توان آن‌ها را تعویض کرد.

در کشور های دیگر اجرا داشته اید؟

بله، در کشور های مختلف اجرا داشتم در الجزایر میان جمعیت زیادی اجرا کردم و روی دیوار چین وقتی سرود "ای ایران" را می خواندم و گریه می کردم کسانی که زبان من را نمی فهمیدند نیز با من اشک می ریختند. در کره جنوبی هفت خان رستم را اجرا کردم که نماینده آن کشور در سازمان یونسکو در سخنرانی خود گفت که "شاهزاده ما به شاهنامه ایران نگاه کرد و تاریخ ما را نوشت" و این حرف برای من باعث افتخار است.

تا به حال به این فکر افتاده اید در کشور دیگری برای همیشه بمانید و نقالی کنید؟

وقتی پایان هر داستان را با جمله "چو ایران نباشد تن من مباد" تمام می کنم چرا باید کشورم را رها کنم!

از ثبت جهانی نقالی چه احساسی دارید؟

ثبت جهانی نقالی کار خیلی بزرگی بود. سال دوم دوره ریاست جمهوری گذشته یعنی در زمان آقای احمدی نژاد فراخوانی منتشر شد و در آن خواسته شد که تعداد ۱۰۰ نفر از نقالان ایران به تهران بیایند، اما درمجموع ۱۰ نفر به سازمان میراث فرهنگی تهران مراجعه کردند و با تلاش های مسئولین درنهایت در سال بعد تعداد ما به ۳۸ نفر رسید، منظورم این است که حتی نقالان در ابتدا از اینکه به عنوان نقال معرفی شوند، واهمه داشتند. بعد از ثبت نقالی در یونسکو این موضوع هم مطرح شد که اصفهان را به عنوان پایتخت نقالی ایران معرفی کنیم چرا که این هنر در اصفهان زنده است. حتی بعد از ثبت جهانی نقالی ما با رییس جمهور وقت آقای احمدی نژاد، من از ایشان درخواست کردم یک درس از شاهنامه در کتاب های درسی دانش آموزان قرار بگیرد که خوشبختانه انجام شد.

پس از ثبت جهانی نقالی، در کار شما چه تاثیر مثبتی ایجاد شد؟

در حال حاضر کار ما راحت تر شده است و حتی آموزش و پرورش هم مسابقات نقالی برگزار می کند. حضور ما پذیرفته شد، اما چون این کار درآمد ندارد بیشتر نقالان این کار را در کنار شغل اصلی خود انجام می دهند و حتی بانوان نیز حضور درخشانی دارند و اگر همین طور پیش برویم ۱۰ سال دیگر با آینده درخشانی در زمینه هنر نقالی روبرو خواهیم بود.

به گزارش ایمنا، از میان قصه غلامرضا خوشحال پور بیرون می‌آییم و اینک از این نقال می خواهیم تا صلابت صدایش را پیش کش کند و از پهلوانان شاهنامه سخن بگوید او شروع می کند و نقل می کند داستانی از شاهنامه را با همان صدایی که هر لحظه اوج می گیرد و گویی می خواهد صحنه را با صدا بازسازی کند و باز هم پایان قصه را مانند همیشه تمام می کند "چو ایران نباشد تن من مباد."

گفت و گو از: رویا سادات مویدی خبرنگار سرویس فرهنگ و هنر ایمنا

کد خبر 352860

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.